Wednesday, July 28, 2004

نشست امروز به روايت من(قسمت اول)

(در اين نوشته سعي وافر شده که ازپرشين کاملا پروتکت بشه وقصد توهينی در ايمجنري ما نبوده)
اينکه چطور شدکه به اين فکر افتادم، همش برميگرده به شيطان معظم آمريکا.حتما ميگيد چطور؟خوب براتون توضيح ميدم.
بعدازنشست اومدم خونه تلويزيون روشن کردم ازقضا رو سی ان ان بود.چشمم افتاد به پسر رييس جمهور فقير آمريکا: ريگان (که بر خلاف پدرش سر ازگرد همايي دمکراتها دراورد)،ازاونجا که هر که اين خانواده رو ميبينه ياد بيماري آيزايمر ميا فته ،منم به خودم شک کردم گفتم نکنه منم دچار آيزايمر شدم.
به ياد دکتري افتادم که به بيماران آيزايمري توصيه ميکرد که سعي کنن شبا اتفاقای روزانه شون رو مرور کنن.من هم تصميم گرفتم واسه خنثی کردن توطئه آمريکاي مال مردم خور اينکارو بکنم.
اولش هرچي زور زدم تنها کلمات نامفهومی مثل "فريبرز" "سايه" "فحش" "حسن" "اس اس" "  "remove "فرارکردن" ""meeting" يادم اومد، پاک نا اميد شدم.

ولي دوباره تلاش کردم بلاخره يادم اومد که ساعت پنج نشست داشتيم ،به کوری آمريکا تصميم گرفتم همه اتفاقا رو تا اونجا که به نفعم بود به خاطر بيارم .چيزايی که به خاطرم اومد ازاينقرارهست .

ساعت پنج عصر بود درست ساعت پنج عصر، که نا اميد به سوي يوني سنترميرفتم، با اون وصفي که رييس جمهور تشکل ISAUO از همکاري دانشجو ها کرده بود اميد به اومدن دو سه نفرم نداشتم. همينجور داشتم به سمت سکوهامي رفتم که ناگهان چشمم به يک آشنا که از قضا به سمت من مي اومد افتاد نه اشتباه نکرده بودم همون آقايي بود که مي گفتن تار مي زنه وبه بعضي ها قول داده بود يه نفر گير ميآره  سه تارشو کوک کنه. اومد جلو و شروع کرد به احوال پرسی ،داشت ميگفت که ايرانيا تو چمن جيم دانشگاه ساکر می کنن که رييس جمهور تشکل از راه رسيد.ديگه دلم قرص شده بود که حد اقل دو نفر هستن که مشکلات مملکتی رو باشون در ميون بزاريم.  آقا بهنام البته از نوع اصفهانيش ازراه رسيد.خلاصه تو يک چشم به هم زدن سارا و نسترن و "بهنام ب" ومحمدومژگان و شهاب ومريم و ازهمه جالبتر همون آقايي که هميشه تو سايت همديگه رو ميديديم ولي هيچ وقت به روی هم نمي اورديم که ايراني هستيم به همراه يک آقاي خوشتيپ ديگه که متاسفانه به دليل آيزايمراسمشو فراموش کردم از راه رسيدند.ايندفعه ديگه هر دومون فارسي بلد بوديم و ميتونستيم تو چشم همديگه نگاه کنيم و بگيم سلام.اينم ازمعجزات نشست يا گردهمائي. پس از مدتي همه ازمرهوم "اس اس "ياد کردند و همه گی کار فريبرز رو تفبيه کردند و علي آقا به روش گنجي شروع به افشای فريبرزکردند که با وساطت دوستان کوتاه اومدندوگرنه الان آقا فريبرز از کشور ليبرال کانادا اخراج می شدند.بعد ازمحاکمه فريبرز  دوستان به ذهنشون رسيد  اصلا واسه چي جمع شدن که رئيس جمهور تشکل گفتن "بهرام حوصلش سر رفته بود ما گفت نشست بزاريم" .از اونجا که هميشه دود ازکنده بلند ميشه اين جمله آقاي رئيس جمهوري سرآغازي بود واسه صحبتهاي جدي. با لاخره بعد از اينکه آقاي رئيس جمهورنيمه رخصتي فرمودند که در نبود اعضاي کميته اجرائي اعم از معاون اول و دوم وسوم رئيس جمهوري ووزيرمالي وتبليغات وارتباطات واکتساباتات واستخبارات(کلا همه کابينه) بحث هائي بيشتري از چاخ سلامتی انجام بگيره.