Monday, August 09, 2004

مپرس

تازگي ها دل اميد شده است

نق نقو بچه ي خنگي كه مپرس

مي كند فكر محالي كه مگو

مي زند حرف جفنگي كه مپرس

قصه اين است كه او ديده به ده

از بتان ، شهر فرنگي كه مپرس

دارد اين مردك همسايه ي من

دختر مست و ملنگي كه مپرس

روستايي صنمي خوش پر و پا

آفت زبر و زرنگي كه مپرس

بينم از رخنه ي ديوار او را

روز و شب با دل تنگي كه مپرس

خفته در راه من بزدل و دل

به كمين ماده پلنگي كه مپرس

دارد اين طرفه غزال ددري

چشم و ابروي قشنگي كه مپرس

موي بر پشت نياراسته اش

به دل من زده چنگي كه مپرس

متصل مي شكند تخمه سياه

مي كند بو و برنگي كه مپرس

هوس انداخته در راه دلم

توري و دامي و سنگي كه مپرس

چشم من هم شده در خدمت دل

نوكر گوش به زنگي كه مپرس

دل به درياي هوس غرقه شده

رفته در كام نهنگي كه مپرس

متصل نق زند و داد كشد

به غريوي و غرنگي كه مپرس

مي زنم تا كه بر او توپ و تشر

مي كند مكث و درنگي كه مپرس

جگرم زان نگه حسرت بار

مي خورد تير خدنگي كه مپرس

*******

باز ديشب دل ديوانه ي من

داشت با من سر جنگي كه مپرس

گفتم اي دل به خدا مي دهمت

گوشمالي قشنگي كه مپرس

اهل ده گر كه بفهمند بد است

مي خورد نام به ننگي كه مپرس

شهد عشق من و تو خواهد شد

بعد از آن زهر و شرنگي كه مپرس

*******

دل من حرف به خرجش نرود

شده ديوانه ي منگي كه مپرس

مي كشد آه به قسمي كه مگو

مي كند گريه به رنگي كه مپرس


مهدي اخوان ثالث