Monday, September 27, 2004

گزارشي از رالي كوير كاشان ( ۲و۳/۷/۸۳ ) بدون جزئيات

(از دوستان خواهش مي شود حتما نام خود را زير مطالب ارسالي بنويسند)

خبر رسيد ۲و۳ شهريور براي رالي انتخاب شده باز هم خبر رسيد كه سه شنبه جلسه توجيهي است .

رفتيم ببينيم كي مي ياد و كي نمياد ـ خيلي ها اومدن خيلي ها هم قرار نبود بيان ولي اومدن ـ آقاي بيژن جبيني يكسري اطلاعات لازم را ايراد كردند و موقع صحبت آقاي شهريار قورچيان رسيد ـ آقاي قورچيان نقشه آقاي جبيني را چك كرده بودند.

يه سري صحبتهاي اعتراض گونه مطرح شد كه آقاي قورچيان جز سكوت كار ديگري نمي توانستند بكنند ـ ( به جزئيات كاري ندارم!)

پنج شنبه صبح قرار بود ساعت ۱۵/۶ دقيقه جلو عوارضي قم حضور داشته باشيم كه ما ساعت ۲۰/۶ رسيديم ولي كنترل ها ساعت ۴۵/۶ دقيقه حركت كردند ـ يعني نيم ساعت تاخير ( البته من به جزئيات كاري ندارم!) رفتيم سر يه دو راهي كه قرار بود يكسري كنترل هاي ديگه هم به ما ملحق شوند اما متاسفانه گم كردند و با نيم ساعت ديگه تاخير به ما رسيدند ( يا نقشه مشكل داشت يا جاده زيادي كج بود! )

يه مقداري خوش وبش كرديم و تو سرو كله همديگه زديم و راه افتاديم . رفتيم تا رسيديم به ميداني در شهر قم، گم شديم ـ خيلي از كنترل ها گم شدن و نيم ساعتي معطل شديم ( البته من به جزئيات كاري ندارم!)

راه افتاديم رفتيم تو بيابون آقاي جبيني با سرانزا در جلو و ما هم پشت سرشان ـ سر يه پيچ آقاي سرانزا با سرعتي ما فوق سرعت سرانزا پيچيدن و لاستيك ماشين لطف كردند و تركيدن حدود ۲۰ دقيقه معطل عوض شدن چرخ شديم و راه افتاديم ـ رسيديم به جايي كه قرار بود رضا فردوست با جالي ( اسم ماشينشه همون اسب لوك خوش شانس ) كنترل باز كنه ـ سر گرم ميزان كردن ساعت و توضيحات آقاي جبيني بوديم كه ناگهان گوله خاكي كه داخلش يك اتومبيل مسابقه با شماره ۱ بود رسيد ـ همه خشك شدن كپ كردن آخه كنترل ها هميشه ۴۵ دقيقه قبل بايد كنترل ها را باز كنند ـ پس چي شد كه اين با كنترل رسيد ـ ( خودتون قضاوت كنيد من به جزئيات كاري ندارم!) با صداي آقاي جبيني كه از مغزشان استفاده كردند و گفتن به شركت كننده ها بگوئيد نيم ساعت به زمان مطلوب اضافه كنند! ( من به جزئيات كاري ندارم!) ولي جاداره بگيم آقاي طاهري جاتون خالي! خلاصه با سرعت باد راه افتاديم رفتيم تا بقيه شركت كننده ها بهمون نرسيدن كنترل ها رو باز كنيم .

عليرضا و محمد و ميثم كه براي كمك آمده بودند و تو تست خاكي پياده شدن من هم رفتم رو درياچه نمك پياده شدم ـ بدون آب و خوراكي ـ اتومبيلها اومدن و رفتن ـ تشنه بودم كه محمد علي مرنديان با وانت اومد تعجب كردم ـ علتش را پرسيدم گفت اتومبيل خراب شد و من هم با جرثقيل فرستادم تهران ـ يه نوشابه خنك هم بهم داد كه بد جور چسبيد .

ماشينها تمام شد و منتظر كنترل آخر كه جم ميكنه وايستادم اما نيومد ـ هوا هم رو به تاريكي بود ـ پياده ۳ كيلومتر رفتم تا رسيدم به كنترل آنجا هم منتظر شديم باز كنترل آخر نيومد ـ هوا رو به تاريكي بود كه بامشاد و حسن با ژوبين و سعيد و ساسان اومدن ـ ژوبين با ساسان تصادف كرده بودند و اتومبيلها باقالي شده بود ـ راه افتاديم تا هوا تاريك نشده به قلعه مرنجاب برسيم اما تاريك شد و لي مشكلي پيش نيومد .

پارسال تو قلعه خيلي خوش گذشت اما امسال زياد خوب نبود ـ اما جاتون خالي جوجه كباب و ماست موسير و سالاد به مقدار خيلي زياد رسيد و خورديم و كلي حال كرديم . بعد يه مقداري جينگولك بازي كرديم كه ( دوف دن ديش ترن ) به جزئيات كاري ندارم!

با همه تيمهاي پروتون ‍، بوش نيكون ‍، ايران خودرو و سايپا يه خوش و بشي كردم و به غير از چند مشكل كوچيك اتفاق بدديگري نيفتاده بود.


حدود ۹۰ اتومبيل استارت كرده بود كه نزديك ۱۵ اتومبيل حرفه اي بودن ـ اما حدود ۵۰ اتومبيل به قلعه رسيدن . صبح قرار بود۳۰/۶ كنترل ها برن اما ۸ رفتيم ـ به سادگي يه آب خوردن استارت ماشينها از ساعت ۸ به ساعت ۹ تغيير كرد ـ

رفتيم تو مسير و كلي منتظر شديم تا اتومبيلها اومدن ـ پر واضح بود كه گم و گور شده بودن ـ

بچه ها اومدن وكلي خوراكي بهمون دادن و ما هم كلي حال كرديم (جزئيات رو بي خيال شين!)

در آخر آقاي ترابي در پاترول سفيد چهار در با دو نفر ديگه آمدن تا كنترل آقاي مجد را كه من پيششان بودم ببندند .

من هم كه بي اتومبيل وسط بيابان بودم و آقاي مجد هم نمي توانست من را با خود ببرد به آقاي ترابي گفتم اگر امكان داره من با شما بيايم ـ ( البته اگر تعارف بود چون بالاخره بايد مي رفتم ) يه مقداري فكر كردن در همان بين آقاي مجد خواهشانه تر مسئله را گفتن آقاي ترابي هم با جمله ( چاره نداريم ... بايد سوارش كنيم ...! )) با كلي منت من را سوار كردند

تو مسير يه جا آقاي ترابي نقشه را اشتباهي مطالعه كردند و ۳۰ كيلومتر رفت و ۳۰ كيلومتر برگشت را اشتباهي طي كرديم ( من به جزئيات كاري ندارم ولي جا داره بگم آقاي خداپرست جاتون خالي!)

ايمان را تو مسير ديدم و عين مارمولك خزيدم تو ماشينش و گازيديم تا خط پايان ـ يه مقداري خوشوبش با آقاي شهرياري كه تمام سعي خود را كرده بود تا رالي هر چه بهتر برگزار بشه كردم و بعد خداحافظي با بچه ها بعد خونه .

( من يه پيشنهاد دارم و اون اينه كه شما هم به جزئيات كاري نداشته باشين! )

با تشكراز واحد گزارشات carx1