Monday, August 02, 2004

[Persian] عجب صبرى خدا دارد

عجب صبرى خدا دارد

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
همان يك لحظه اول كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بى‍وجدان
جهان را با همه زيبايى و زشتى به روى يكدگر ويرانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
كه در همسايگى صدها گرسنه چند بزمى گرم عيش و نوش مى‍ديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پيمانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
كه مى‍ديدم يكى عريان و لرزان ديگرى پوشيده از صد جامه رنگين،
زمين و آسمان را واژگون ، مستانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
نه طاعت مى‍پذيرفتم نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها
تيز كرده
پاره پاره در كف زاهدنمايان سبحه ، صد دانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
براى خاطر تنها يكى مجنون صحراگرد بى‍سامان
هزاران ليلى ناز آفرين را كو به كو آواره و ديوانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
به گرد شمع سوزان عشاق سرگردان سراپاى وجود بى‍وفا معشوق را
پروانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
به عرش كبريايى، با همه صبر خدايى تا كه مى‍ديدم عزيز نابجايى
ناز بر يك ناروا گرديده ، خوارى مى‍فروشد
گردش اين چرخ را
وارونه، بى‍صبرانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
اگر من جاى او بودم
كه مى‍ديدم مشوش عارف و نامى ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش
بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكرى در اين دنياى پر افسانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
چرا من جاى او باشم
همين بهتر كه او خود جاى خود بنشسته
و تاب تماشاى زشتكاريهاى اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو مى‍بودم
يكنفس كى عادلانه سازشى با جاهل و فرزانه مى‍كردم

عجب صبرى خدا دارد
عجب صبرى خدا دارد

معينى كرمانشاهى