Monday, August 09, 2004

[Persian] کوچه

کوچه

بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم...

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم...

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم...

شدم آن عاشق ديوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ... عطر صد خاطره پيچيد

ياد صد خاطره خنديد



يادم آيد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم

پرگشودبم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم

لحظه اي چند بر آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ... من همه محو تماشاي نگاهت



آسمان صاف و شب آرام ...بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب .... شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل وسنگ .... همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آمد تو به من گفتي : از اين عشق حذرکن ... لحظه اي چند بر اين آب نظر کن

آب آيينه عشق گذران است

توکه امروز نگاهت به نگاهي نگران است .... باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کني چندي از اين شهر سفر کن



با تو گفتم حذر از عشق !!! ندانم .. سفر از پيش تو!!! هرگز نتوانم نتوانم



روز اول که دل من به تمناي تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم....

تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم

با تو گفتم که تو صيادي و من آهوي دشتم چون به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم...

اشکي از شاخه فروريخت...

مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت....

اشک در چشم تو لرزيد....

ماه بر عشق تو خنديد....

يادم آمد که دگر از تو جوابي نشنيدم....

پاي در دامن اندوه کشيدم نگسستم نرميدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهاي دگر هم . .

نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم. . .

نکني ديگر از آن کوچه گذر هم . . .

بي تو اما به چه حال

من از آن کوچه گذشتم .



فريدون مشيري