Sunday, September 05, 2004

[Persian] بوسه

شب دو دلداده در ان كوچه تنگ
مانده در ظلمت دهليز خموش
اختران دوخته بر منظره چشم
ماه بر بام سرا پا شده گوش!
در ميان بود بهنگام وداع
گفتگويي به سكوت و به نگاه
ديده ي عاشق و لعل لب يار
دل معشوقه و غوغاي گناه
عقل رو كرد به تاريكي ها
عشق همچون گل مهتاب شكفت
عاشق تشنه لب بوسه طلب
هم چنان شرح تمنا مي گفت
سينه بر سينه ي معشوق فشرد
بوسه اي زان لب شيرين بربود
دختر از شرم سر انداخت به زير
ناز مي كردولي راضي بود!
اولين بوسه ي جانپرور عشق
لذت انگيز تر از شهد و شراب
لاجرم تشنه ي صحراي فراق
بيكي بوسه نگردد سيراب
نوبت بوسه ي دوم كه رسيد
دخترك دست تمنا بر داشت!
عاشق تشنه كه اين ناز بديد
بوسه را بر لب معشوق گذاشت!!!!