[Persian] ماه عسل
I would like to draw your kind attention to a successful Iranian play writer and director, Mohammad Yaghoubee. You may find a lot about him in his webpage at http://www.yaghoubee.com
He has won some domestic awards for his outstanding works and I like his honest writing style. I recommend w"Dance of Pieces of Paper" that you would find in html and pdf format.
I just bring one episode "Honeymoon" here for instance:
ماه عسل
[ فرزاد در تمام مدت نمايش پشت به تماشاگر در جلوي صحنه روي مبل نشسته است. آوا در آغاز پشت پنجرهي ته صحنه پشت به تماشاگر ايستاده. ]
آوا: ماه داره بهم لبخند ميزنه.
[ سكوت ]
آوا: تو چهت ئه؟
فرزاد: نميتونم بخوابم.
آوا: ميترسي؟
فرزاد: نه.
آوا: آره، ميترسي. پيدا ست.
فرزاد: نه.
آوا: تو ترسويي.
فرزاد: نه، من نميترسم.
آوا: ميترسي. تو ميترسي.
فرزاد: نه.
آوا: آره. آره.
[ سكوت ]
آوا: نميخواي به مادرم تلفن كني؟
فرزاد: انتظار داري تلفن كنم چي بگم؟
آوا: بالاخره بايد با خبر بشن، مگه نه؟
فرزاد: نميدونم چهجوري بگم. من نميتونم.
آوا: تو بايد تلفن كني.
فرزاد: ميگم نميتونم.
آوا: شايد بهتر ئه به خونه داداشم تلفن كني.
فرزاد: فكر ميكني داداشت وقتي بشنوه، چي بهم ميگه؟
آوا: شايد بهت بد و بيراه بگه.
فرزاد: آره، هيچ بعيد نيست بهم بد و بيراه بگه.
آوا: به هر حال بايد به يكي بگي. داداشم بهتر ميتونه به مادرم بگه. آره، تلفن كن به نيما. آره.
فرزاد: شايد نيما هيچ هم بهم بده و بيراه نگه.
آوا: آره، شايد...خب ديگه، تلفن كن.
فرزاد: نميدونم چهجوري شروع كنم به داداشت بگم.
آوا: تو تلفن كن، حرف پيش ميآد.
فرزاد: من نميتونم.
آوا: ميتوني.
[ سكوت ]
آوا: به من نگاه كنÂ
تو نميتوني گريه كني؟ تو اصلا گريه نميكني؟
فرزاد: تو خيلي زجر كشيدي آوا؟
آوا: تو كمكم نكردي.
فرزاد: چهطور ميتونستم كمكت كنم؟
آوا: من فكر ميكردم تو بهخاطر من هر كاري ميكني. تو اصلا سعي نكردي كمكم كني.
فرزاد: تقصير تو بود. تو اصرار كردي بريم جايي كه كسي نباشه. اشتباه كردم، چه اشتباهي كردم به حرفت گوش دادم.
آوا: ماه داشت بهم لبخند ميزد.
فرزاد: من نبايستي به حرفت گوش ميدادم. اونجا جاي شنا نبود.
آوا: آب دريا چه گرم بود. ماه داشت بهم لبخند ميزد.
فرزاد: من نبايستي به حرفت گوش ميدادم.
آوا: تو ترسيده بودي.
فرزاد: نه.
آوا: آره، تو ترسيدي و تنهام گذاشتي.
فرزاد: نه، من تنهات نذاشتم، نه. فكر ميكني اگه ميتونستم كاري نميكردم؟ من نميتونستم كاري بكنم.
آوا: باهام بحث نكن. تو تنهام گذاشتي. [ مكث ] تو فقط بلدي مثل بچهها گريه كني. احساس گناه ميكني؟ براي خودت گريه ميكني يا براي من؟ [ مكث ] تو خيلي زود فراموشم ميكني.
فرزاد: نه، فراموشت نميكنم.
آوا: آره، خيلي زود. تو دوستم نداشتي.
فرزاد: من دوستت داشتم.
آوا: نه.
فرزاد: آره.
آوا: نه، تو تنهام گذاشتي. هيچ كاري نكردي.
فرزاد: من نميتونستم هيچ كاري بكنم. فكر ميكني اگه ميتونستم كاري نميكردم؟ هر دومون خسته بوديم. مدت زيادي توي آب بوديم و نا نداشتيم. من خودم شنا بلد نيستم.
آوا: تو ترسيده بودي. مثل آدمهاي بيدست و پا فقط داشتي نگاهم ميكردي و فرياد ميزدي.
فرزاد: نه.
آوا: آره، ترسيدي. اصلا كمكم نكردي. تو دوستم نداشتي.
فرزاد: من دوستت داشتم.
آوا: پس بيا توي آب,
ديدي!
[ آوا ميآيد كنار فرزاد اما رو به تماشاگر مينشيند. ]
فرزاد: شايد مرگ اتفاق بدي نباشه، ولي ما كه زندهايم رنج ميبريم، چون كسي رو از دست دادهايم. ما براي كسايي كه از دست دادهايم گريه ميكنيم. شايد براي كسايي كه ميميرند اين كار خندهدار باشه، اما وضع براي خودمون دردناك ئه. چون ما كسي رو از دست داهايم و نميدونيم مرگ چهجور اتفاقي ئه.
آوا: تو به برادرم تلفن نكردي.
فرزاد: اينجور مواقع آدمها چهكار ميكنند؟ من نميدونم چي بگم، چهجوري بگم؟
آوا: پس به خانوادهي خودت خبر بده. به برادر خودت زنگ بزن. آره، به فرشاد زنگ بزن.
فرزاد: آره. آره. تلفن ميزنم به فرشاد. [ گوشي تلفن را برميدارد و شماره ميگيرد. ]
آوا: بهش بگو بياد اينجا. بگو تو نميتوني رانندگي كني. تو نبايد رانندگي كني فرزاد.
فرزاد: الوÂ
فرشاد! گوش كن. آوا توي دريا غرق شدهÂ
آرهÂ
چي؟Â
چي گفتي؟ آره. مرده. غرق شده. نه، هنوز به اونها تلفن نكردم. نميدونم چهجوري بهشون بگم. نميدونم چي بگم. ميخوام تو بهشون بگي. هر وقت پيداش كردند راه ميافتم ميآم. ميگن فردا دريا جسد ش رو پس ميده.
[ آوا برميگردد و مانند فرزاد پشت به تماشاگر مينشيند. ]
آوا: بهش بگو تو نميتوني رانندگي كني. بگو بياد اينجا.
فرزاد: [ به فرشاد ] تو ميآي اينجا؟ من نميتونم رانندگي كنم. آره؟ منتظرم. به خانواده ي آوا تلفن ميزني؟ ديگه خودت ميدوني. خداحافظ.
آوا: نگاه كن. ماه داره بهم لبخند ميزنه.[ سرش را روي شانهي فرزاد ميگذارد. هر دو همچنان پشت به تماشاگر نشستهاند. ] به اونها بگو تو خيلي سعي كردي نجاتم بدهي، اما من دست و پا ميزدم و نميذاشتم كمكم كني.
فرزاد: تو خيلي زجر كشيدي آوا؟
آوا: فقط دلخورم از اينكه كه تو كمكم نكردي.
فرزاد: من سعي خودم رو كردم بهخدا.
آوا: قسم نخور. قسم نخور.
فرزاد: من سعي خودم رو كردم.
آوا: تو ترسيدي.
فرزاد: نه.
آوا: آره، تو ترسيدي. ترسيدي.
فرزاد: نه.
آوا: آره. تو ترسيدي. تو ترسويي. كمكم نكردي. تو ترسيدي. تنهام گذاشتي.
فرزاد: آره، من ترسيدم. من ترسيدم.
آوا: فقط ميخواستم از زبان خودت بشنوم. ميفهمي چي ميگم؟
فرزاد: به سرم زد خودم رو غرق كنم، اما شهامتش رو نداشتم.
[ آوا فرزاد را بغل ميكند و در سكوت بارها و بارها همديگر را ميبوسند.]
آوا: چشمهات خوني ئه. تو بايد بخوابي. بيا بخواب عزيزم. تو خستهاي. بايد بخوابي عزيز من. بيا.
[ آوا به اتاق ديگر ميرود. فرزاد هم. كمي بعد فرزاد برميگردد. پشت به تماشاگر، رو به پنجرهي ته صحنه. ]
فرزاد: آوا؟ آوا، تو اينجا هستي؟ آوا؟
اگه اينجا هستي يه جوري حاليم كن. پنجره رو باز كن آوا. [ پنجره باز نميشود. ] پرده رو كنار بزن. [ پرده كنار نميرود. ] يه جوري حاليم كن هستي.
Hope you enjoy,
Prince Ali.
<< Home