Wednesday, October 13, 2004

نقدي بر فيلم خانه اي روي آب ساخته بهمن فرمان آرا


فرهاد فتحي مقدم
comments@SiahSepid.com



"جاي هر بوسه شده زخمي
گوني رسته بهر راهي
نه سرشكي ز دل ابري
نه صدايي ز ته چاهي" ١

Example


خانه اي روي آب ايستگاهي است براي آدمها. ايستگاهي براي آنهايي كه سهمشان از خدا را تا به انتها مصرف كرده اند وآنهايي كه خود از خود سهمي ندارند. مسافران اين ايستگاه چندان عجيب نيستند، نه سپيدند و نه سياه. انسانهايي هستند خاكستري كه طيف رنگشان آنقدر متنوع است كه هيچگاه به دنبال خاستگاهشان نمي گرديم، شايد چون آنها تمثال هايي از خود ما باشند ايستاده در برابر چشمانمان.

و اينبار قهرمان سفر ما آنقدر آدم بدي هست كه بتوانيم با او همذات پنداري كنيم! دكتر سپيد بخت (چه اسم با مسمايي) مجموعه اي است كامل از رذائل انساني به همراه اندك مايه اي از فضائل كه صد البته نيمه سياهش به نيمه سپيدش (ضلالش به كمالش) مي چربد. آنقدر آدم بدي است كه حتي يك فرشته را زير مي گيرد و تازه فرار هم مي كند. با اينحال هيچ گاه از او متنفر نمي شويم. شخصيت دكتر سپيد بخت ضعف هاي زيادي دارد كه آنها را مي بينيم اما در كنار آن خوبي هايش را هم هر چند اندك مشاهده مي كنيم و همين تماشاگر را در موقعيتي قرار مي دهد كه بتواند با او همدلي كند. همه ي ما مجموعه اي از نقاط ضعف هستيم كه پيوسته سعي در پنهان كردن آنها زير نقاب خوبي هايمان داريم. ولي در اينجا ما دكتر سپيد بخت خوب را مي بينيم كه تنها پسر پدرش است كه در ايران مانده و از او نگهداري مي كند و با مشكلات هم مي سازد و از سوي ديگر دكتري را مي بينيم كه خانه اي قصر گون دارد اما پدرش را به خانه سالمندان فرستاده است. زخم دست دكتر كه بر اثر تماس با فرشته ايجاد شده تاكيدي است بر سقوط لحظه به لحظه معنوي او و چركين شدن زخم (تشبيهش به كرم گذاشتن توسط دكتر) فرو رفتنش را لحظه به لحظه به ما گوشزد مي كند .

اما اين دنياي سياه تا به كجا ادامه دارد؟ تاريخ مصرف اين آدمها كي تمام مي شود يا اينكه كي تمام شده است؟ همه مسافران اين ايستگاه (ساكنان اين خانه) به گونه اي با مرگ در ارتباطند يا شايد بهتر است بگوييم در صف مرگ قرار دارند: همكار دكتر و عشق قديمي او (بيتا فرهي) سرطان دارد، دختري كه ايدز دارد (بهناز جعفري)، پدر پير دكتر كه در انتظار مرگ نشسته، پسردكتر كه معتاد تزريقي است، پسر حافظ قرآن كه در كماست و منشي دكتر كه عقيم است. تا كجا مي توان اين فضا را تحمل كرد؟ اگر هدف فيلم نمايش ساده ي مفاهيم اندوه باري چون مرگ، ريا، نااميدي ، تنهايي و زندگي بي ارزش روزمره است خب كه چه؟ فهميدن اينها كار چندان شاقي نيست و يك فيلم مستند عادي هم همين كارها را انجام مي دهد. اما فرمان آرا ايستگاه آخر را فراموش نكرده است. موضوع اين است كه دكتر سپيد بخت در انتها واقعا سپيد بخت شد! باور رستگار شدن دكتر براي تماشاگر كار مشكلي نيست چون او تا انتهاي فيلم دكتر را كاملا شناخته است و رستگار شدن او (به همراه مرگ نمادينش) چيز بعيدي به نظر نمي رسد. رستگاري او پايان اميد بخشي است براي داستاني كه يآس را دستمايه رسيدن به اميد قرار داده است و نور رستگاري را از ميان تارهاي تيره عنكبوت وعده مي دهد..

"همسايگان شتابان در مي رسند و
هيچ نمي بينند جز مردي تنها
خفته در بستري چركين
لبخند زنان علي رغم سوز زمستاني كه در اتاق مي پيچد
از جام هاي شكسته بدست بي نوايي
و به دست زمان" 2

"ما در ظلمت ايم
بدان خاطر كه كسي به عشق ما نسوخت
ما تنهاييم
چرا كه هرگز كسي ما را به جانب خود نخواند
ما خاموش ايم
زيرا كه ديگر هيچ گاه به سوي شما باز نخواهيم آمد" 3

سه نسل، ،سه نسل متناوب ومتفاوت هر كدام با دغدغه هاي خاص خود اما هر سه سرخورده و مايوس گويي واقعا قرار است هر كدام از ديگري انتقام عقده هاي كودكي خود را بگيرد. پدر دكتر (عزت الله انتظامي) هنوز هم بخاطر جمله پدرش (درباره مستقل شدن ) سرخورده است، دكتر سپيد بخت هم به خاطر حرفهايي كه پدرش در كودكي در مورد مادرش به او گفته مي خواهد از او انتقام بگيرد و ماني پسر دكتر(مهدي صفوي) هم هنوز پدرش را به خاطر نگرفتن او در كودكي به هنگام پريدن ( براي ريختن ترسش از ارتفاع) سرزنش مي كند واينرا دليل بي اعتمادي نسبت به پدر مي داند. بدين ترتيب هر يك ديگري را مقصر حال خود مي داند بي آنكه به خود نگاهي بياندازد. با اين وجود هنوز هم اين سه نفر تنها كساني هستند كه براي هم مانده اند و زبان هم را مي فهمند، پس به نوعي غرق شدن مسالمت آميز تن داده اند. ولي حالا قرار است يكي از آنها كه ما بهتر مي شناسيم يعني اينطور گمان مي كنيم رستگار شود و آن هم از طريق نسل چهارمي كه تا بحال اصلا او را اين سه نفر نشناخته اند. آنچه بر سر آن دو تاي ديگر مي آيد ديگر بر عهده فيلم ساز نيست. ما از اول قهرمان خود را شناخته ايم!

كودك حافظ قرآن نماينده نسلي است كه دارد مي آيد اما ازاو هم بازيچه اي ساخته اند براي كسب متاع دنيا نه وسيله اي براي رستگاري نسلهاي گذشته. درست است كه وسيله رستگاري دكتر سپيد بخت همين كودك است اما سرنوشت نسل او هم روشن نيست. فقط مي دانيم او با دكتر سپيدبخت است، همين.

"پدرا ن اما در پاسخ
با نگاهي از نفرت
سوي من مي نگرند
-با نگاهي كه به آهي مي ماند-
و به آرامي در كاسه ي سر
چشم هاشان را مي بينم
كه به حسرت مي جوشد
-مي كشد راه و فرو مي چكد آهسته به خاك-
و به حسرت مي ماسد و تمام!" 4

"به تمام بازمانده هاي من بگين
تو عزام قرمز تن شون كنن
چون هيچ معنايي و جود نداره
تو قضيه ي مردن من"5

بانوي سرنوشت اينبار در خانه ي سالمندان سرنوشت انسانها را مي بافد با گلوله هاي كاموايي كه هر كدام بخشي از زندگي را مي سازند: كامواي بنفش خانه سالمندان ياس و نااميدي، كامواي زرد مطب دكتر نفرت، كامواي سبز بيمارستان و اتاق كودك حافظ قرآن آرامش و نشاط و سر انجام كامواي قرمز، قرمز، قرمز.

خانه اي روي آب كلكسيون كاملي از بازيگران كارامد را در اختيار دارد كه آنها را درست هم به كار مي گيرد. كاري كه رضا كيانيان مي كند مثل هميشه فوق العاده است ( اولين بار است كه يك بازيگر ايراني براي يك نقش تا اين حد فيزيك بدني اش را تغيير مي دهد) و بقيه هم هر چند حضور كوتاهي دارند اما به زيبايي گام به گام سرنوشت انساني را مي سازند كه مي بايست رستگار شود. طراحي صحنه ژيلا مهرجويي قابل قبول و درخور توجه است ،چه مطب دكتر، چه اتاق پدر او در خانه سالمندان و مخصوصا خانه دكتر كه طراحي اش بي نظير است بخصوص در سكانسي كه شب دكتر تنها به خانه مي آيد و روبروي آينه براي خودش و به حال خودش اشك مي ريزد (اگر اين صحنه نبود اندكي هم به دكتر علاقه مند نمي شديم).

هر چند سايه ياس بر فراز فيلم پرواز مي كند ولي طنز لايه لايه فرمان آرا در ميان فيلم آنرا از يكنواختي نجات مي دهد مخصوصا در ديالوگهاي دكتر سپيد بخت. استفاده فرمان آرا از طنز بجا و صحيح است . در كل خانه اي روي آب را مي توان فيلمي براي همه در نظر گرفت، همه ما آدمهاي خاكستري. به هر صورت هر چه بود سر انجام دكتر سپيد بخت هم رستگار شد اما...

"قهر خدا مهر بر دلها و پرده بر گوشها و چشم هاي ايشان نهاد كه فهم حقايق و معارف الهي را نمي كنند و ايشان را در قيامت عذابي سخت خواهد بود. و گروهي از مردم منافق گويند كه ما ايمان آورده ايم به خدا و روز قيامت و حال آنكه ايمان نياورده اند. خواهند تا خدا و اهل ايمان را فريب دهند و حال آنكه فريب ندهند مگر خود را و اينرا از سفاهت نمي دانند. دل هاي آنان مريض است پس خدا بر مرض (جهل و عناد) ايشان بيافزايد و آنها را عذابي دردناك است بدين سبب كه دروغ مي گويند (و با اهل ايمان دورنگي و ريا و نفاق مي كنند"6


1.نصرت رحماني/ پايان/ كوچ و كوير
2.ژاك پره ور/ در احتضار
3.احمد شاملو/ از مرز انزوا/ هواي تازه
4.احمد شاملو/ پيغام/ مدايح بي صله
5..لنگستون هيوز/بيداري
6.ترجمه آيات 7 الي 10 سوره بقره