Saturday, December 11, 2004

درباره محمدرضا لطفى


Example

برای شنیدن هر کدام از کارهابر روی آن کلیک کنید

How Have I Felt Thy Pain* Dance of Birds* A Flower Tinted Cheek* Chaharmezrab* Chaharmezrab Delkash* Zekr* Kharabat Khani* Foroud* Chaharmezrab Foroud* Kereshmeh* Mystry of Love* Zarbi

از عشق و آگاهى
محمدرضا لطفى ۱۳۲۵ ـ گرگان
نوازنده تار وسه تار ، نواساز ومدرس
آثار: سلسله نوارهاى «چاووش» (اجراهاى گروه شيدا همراه هنرمندان مختلف)
آلبوم كتاب وصفحه گرامافون «موسيقى آوازى ايران» (رديف استاد عبدالله دوامى) ، نوارهاى «رديف موسيقى ايران» (يادواره استاد برومند)
«چشمه نوش»(با صداى محمدرضا شجريان) ، «رمز عشق»،«پرواز عشق» ،«بسته نگار» ، «به ياد درويش خان» كتاب هاى «شور، مادر دستگاه هاست» (منتشر نشده) و ...
كتاب سال شيدا(۴ جلد) و تعدادى مقاله



سيدعليرضا ميرعلى نقى: در قرن گذشته، عبدالحسين شهنازى، حبيب سماعى و سعيد هرمزى ، اعجوبه هاى نوازندگى بودند و خلاقيت آنها، تأثير زيباشناسى شگرف بر حافظه زمانه شان داشت. اما استاد ابوالحسن صبا، اعجوبه اى ديگر از همان نسل، داراى نقشى ديگر وسهمى مهم تر بود.استاد صبا از «فرهنگسازان» است و در او شرايطى جمع شده بود كه در هيچ كس ديگر، وجود نداشت. در هر دوره، نادره هايى هستند كه مى توانند چكيده سلوك درونى خودرا با هوشمندى خاص، سمت وسويى اجتماعى و برون گرايانه ببخشند و نيروى آن را براى احياى هنر اصيل به كار بيندازند. در موسيقى ايرانى(موسيقى شهرى برپايه رديف) محمدرضا لطفى، موسيقيدانى از اين «نادره كاران» است. هنرمندى چندبعدى، فرهيخته و «جريانساز» كه بخش عظيمى از موسيقى سى سال گذشته ما هنوز زير نفوذ سايه قوى و مقتدر اوست هرچند كه بيست سال است به حكم ضرورت در خارج از ايران زندگى مى كند.
سخن گفتن از محمدرضا لطفى به ظاهر ساده وبه واقع ، دشوار و پيچيده است.
او نوازنده چيره دست سازهاى موسيقى دستگاهى ايران است و به ويژه او را درنواختن تار وسه تار داراى لحن و بيان اختصاصى مى شناسند. همچنين بسيارى ازنوازندگان متبحر وحرفه اى درسازهاى نى، كمانچه وسنتور، او را نوازنده اى مسلط و «تك» (يگانه) مى دانند و طرفه اين كه هر كدام از اين نوازندگان، معتقدند كه لطفى آن ساز موردعلاقه آنها را بهتر مى نوازد تا ديگر سازها را؛ در حالى كه لطفى با فروتنى بسيار، خود را نوازنده حرفه اى كمانچه ونى و... نمى داند وبه سادگى مى گويد:«سى سال پيش من اين سازها را در كنار سازهاى اختصاصى خودم (تار و سه تار) در تنهايى مى نواختم و دغدغه ام اين بود كه اين سازها از بين نروند وبالاخره نوازندگان علاقه مندى براى هر كدام از آنها پيدا شود» ؛ چنين هم شد و بسيارند نوازندگان مجربى كه ابتداى كار و قوى ترين انگيزه شان براى هنرمند شدن را تشويق ها و راهنمايى هاى استادانه محمدرضا لطفى مى دانند.

Example


براى جوانان امروز دشوار است كه وضعيت سى تا چهل سال پيش را مجسم كنند و شگفت زده خواهندشد اگر بشنوند درآن زمان، سازهايى چون كمانچه و سه تارعملاً درحال نابودى بودند و موسيقى رديف خريدارى نداشت و درعصر گيتارها و ويولون ها، درعصرى كه ازيك سو خوانندگان پاپ كامرانى كردند و ازسوى ديگر ميراث موسيقى قديم، در سطحى متوسط و حتى نازل معرفى مى شد، لطفى چه حركتى را آغازكرد و هنرموسيقى رديف چه روزگار عسرتى را مى گذراند. بررسى اين بستر تاريخى، نوشتن درباره اين هنرمند بزرگ را دشوارتر و پرمسؤوليت تر مى كند.
محمدرضا لطفى، زاده خانواده اى نيمه گرگانى ـ نيمه آذربايجانى است. صداى تار برادر بزرگش (كه البته حرفه اى نبود و براى خود مى نواخت)، اولين دريچه آشنايى او با موسيقى بود. البته غير از راديو كه در اكثر خانه ها و خانواده هاى سالهاى ۱۳۳۰ـ۱۳۴۰ وجودداشت. مادرش كه بانويى اهل فرهنگ بود، صداى تار را بس خوش مى داشت و عمه او، شيدايى روح نوجوان مستعد و حساس را درك مى كرد و از تشويق و ترغيب او دريغ نداشت.
لطفى از آن دوران با مهر و زيبايى يادمى كند، با نكته اى ظريف، گاهى يك خويشاوند خوب، مى تواند زندگى آدم را دگرگون كند. درمحيط خانوادگى او البته مانع جدى براى موسيقى آموختن وجودنداشت. لطفى جوان ابتدا ويولون مى نواخت؛ و از اقبال يا حسن تقدير موسيقى ايران بود كه به جاى آن «تار» را برگزيد. درنوجوانى به تهران آمد و دركلاسهاى شبانه هنرستان موسيقى ملى (به سرپرستى محمدعلى اميرجاهد) اسم نوشت. او از اين «دوران هنرستان» بسياركم يادكرده است و تنها مطلبى كه مسلم است، تعليم او از استادى بزرگ است كه شصت سال تمام مكتب اصيل تارنوازى و چراغ روشن هنرپدرانش را زنده نگه داشت. استادعلى اكبرخان شهنازى درآن هنرستان معلم تار بود و حبيب الله صالحى، شاگرد وفادار و نيز درهمان جا تدريس مى كرد. اما انرژى شگرف لطفى جوان به آموزشهاى هنرستان محدودنشد. لطفى جوان درآن سالها، هنرمندى بود اهل دانستن و پرسيدن و جست وجو كردن و برخلاف اكثر افرادى كه بعد از مختصر تبحرى در سازنواختن، بلافاصله به دنبال تريبون هاى صحنه اى و رسانه اى بودند و يا به مجلس آرايى و شكرافشانى سرگرم مى شدند، او نه به دنبال چنين فضاهايى بود ونه حتى اصرارى به جست وجوى ملودى هاى زيبا و ناشناخته نداشت. ذهنيت جدى، انديشمند و روش مند لطفى درگير با سؤالات اساسى ترى بود.

Example

آنچه به نام موسيقى ايرانى در سالهاى دهه ۱۳۴۰ از راديو و تلويزيون پخش مى شد، به هيچوجه نه او را جذب مى كرد و نه راضى مى ساخت. گرچه او خيلى زود درنوازندگى تار به تسلط تكنيكى رسيد و باتوجه به آنچه كه درزمان او از هنرستان و رسانه هاى جمعى شناخته مى شد، درتارنوازى به حدى از توانايى بود كه هركارى مى خواست، مى توانست اجراكند مى توان حدس زد كه مسير حقيقى سرنوشت او از چه دورانى آغازشد.
از سالهاى ۱۳۴۷ـ۱۳۴۹ با ورود به مركز حفظ و اشاعه موسيقى ايران و اولين بخش موسيقى دانشگاهى (در دانشكده هنرهاى زيبا ـ دانشگاه تهران) و آشنايى با استادان گوشه نشينى كه آخرين وارثان و حافظان گنجينه فنون و تفكر موسيقى هنرى ايران بودند.
محمدرضا لطفى بعد از آشنايى با اين استادان (كه غير از چندنفر، تقريباً همگى آنها شاگردان بازمانده ازمحضر درويش خان بودند) ذهنيت ديگرى يافت و دنياى شگفت انگيزى را كشف كرد كه تا آن زمان براى او ناشناخته مانده بود. او دركشف اين دنياى جديد و درعين حال قديمى، دنياى نهفته درون و ناخودآگاه خود را شناخت و شبانه روز بدان پرداخت.
همان طور كه براى ديگر همنسلان بااستعداد، نظير حسين عليزاده، داريوش طلايى، ناصر فرهنگفر، جلال ذوالفنون و مجيد كيانى اين اتفاق افتاد، و البته دست آخر براى محمدرضا شجريان كه به اين شاگردان پيوست وآينده هنرى او در اين مسير رقم خورد. تمام اين هنرمندان پيش از پيوستن به مكتب آموزشهاى استاد نورعلى خان بودند، نوازنده و معلم و موسيقى شناس والامقام، نزد اساتيد هنرستانى، دوره هاى آموزشى مفصلى را گذرانده بودند، اما بعد از ورود به اين مكتب و كار در مركز حفظ واشاعه، زير نظر بهترين استادان كهنسال نظير سعيد هرندى و عبدالله دوامى و يوسف فروتن و... با دنيايى آشنا شدند كه زندگى هنرى آنها را منقلب كرد و آينده موسيقى ايران در سالهاى ۱۳۶۰ ـ۱۳۸۰ را رقم زد. محمدرضا لطفى، دانشجوى ممتاز گروه موسيقى در دانشكده هنرهاى زيبا كه پايان نامه خود درباره موسيقى آوازى ايران را زير نظر استاد برومند ودكتر محمدتقى مسعوديه مى نوشت، مجموعه خصوصياتى را داشت كه او را آهسته آهسته طلايه دار و سرپرست جريان احياى موسيقى هنرى ايران، به جامعه معرفى مى كرد. جامعه موسيقيدان با اين مجموعه خصوصيات عالى و هنرمندانه آشناست و هر كدام از معاشران او در آن زمان، با تحسين و آفرين از آن استعدادهاى گوناگون سخن مى گويند. اما بى ترديد آنچه مجموع اين خصوصيات را به هم پيوست و آن حركت شگفت را آفريد، اعتقاد حقيقى و عميق او به اصالت و صحت كار و هدفش بود. محمدرضا لطفى جوان در آن زمان، تواناترين هنرمند نسل خود و بسيار جدى بودكه «استادان كامل» چون حسن كسايى و تاج اصفهانى و اديب خوانسارى و هنرمندان بزرگى چون جليل شهناز و غلامحسين بنان، به ميل و رغبت با او همنوايى مى كردند. او آسان به اين جايگاه نرسيد و با كارشكنى ها ومخالفت هاى آزاردهنده اى روبرو شد و همه را به آرامى و شكيبايى تحمل كرد تا اينكه به تدريج مجبور شدند در برابر ايمان و عشق و استعداد او تسليم شوند. تصدى امير هوشنگ ابتهاج، (شاعر ارزنده اى كه موسيقى اصيل را به خوبى مى شناخت) در راديو، راه را براى معرفى او و همنسلانش هموار كرد و اين اتفاقى بود كه به رشد جريان سازى فرهنگى او بسيار مدد رساند. دريك فاصله زمانى ده ساله ۱۳۶۲ـ ۱۳۵۲ كه سه سال آن (۱۳۶۲ ـ۱۳۵۹) نيز در تعليق و بلاتكليفى موسيقى گذشت، اين جريان درخشان و متمركز وپركار، شكل گرفت و قوى ترين تأثيرها را گذاشت؛ گروه شيدا، گروه عارف، كانون هنرى و فرهنگى چاووش آغاز به كار كردند. استعدادهاى جوانى از شهرستانها آمده بودند؛ زير نظر لطفى تعليم گرفتند و قوام ذهنيت يافتند و راه آينده خود را پيدا كردند. يك سلسله برنامه هاى شنيدنى و ارزشمند در راديو و تلويزيون و با حمايت هوشنگ ابتهاج از آنها ضبط شد.
نوازندگان ـ آهنگسازان پراستعدادى مثل حسين عليزاده و پرويز مشكاتيان با اين جريان همكارى كردند و آثارى ارزشمند آفريدند. برنامه هاى «گلچين هفته» در راديو نيز يادگار همين ايام است. با حضور محمدرضا لطفى كه بسيارى از جوانان امروز او را قدرتمندترين شخصيت موسيقى در جريان هنر آن زمان مى شناسند، جنبه هاى تازه اى از حضور موسيقى و موسيقيدان طرح شد كه تا پيش از او نبود؛ ساخت سرود ميهنى و سياسى از عصر عارف (انقلاب مشروطيت) تا زمان لطفى و همنسلان او (عليزاده و مشكاتيان)، معطل و متروك افتاده بود و جز يك سرود (اى ايران ـ خالقى و گل گلاب ـ ۱۳۲۳) باقى آثار دراين زمينه، از اصالت ايرانى و ارزش هنرى و تأثيردر مخاطب، عارى بودند و جنبه اى رسمى و فرمايشى داشتند. بعد از دوره خلاقيت لطفى نيز تا به حال سرود ميهن ارزشمند و هنرمندانه بسيار كم ساخته شده است. استعداد خلاق او در ساختن ساير فرم هاى موسيقى ايرانى ـ از كلاسيك تا تجربه هاى نو ـ جوشان و زايا بوده است. از تصنيف بسيارزيباى سه گاه با مطلع «غمت در نهانخانه دل نشيند» تا «داروگ» با شعر نيمايوشيج، ازساخته هاى صرفاً «سازى» او با آن همه غناى نغمگى و معمارى دقيق ملودى ها تا شوريدگى هاى شاعرانه اى كه در بداهه خوانى هاى برنامه «ساز و آواز» او موج مى زند و قلب هاى شنوندگانش در پنجه قوى و مؤثرش مى فشارد.
گذشته از اينها، محمدرضا لطفى، با مطالعه اى «وسيع ـ مشرب»در تاريخ و شعر فارسى و با صفت جهانديدگى اش و حساسيتى كه درقبال موسيقى، طبيعت و انسانها دارد و با آن روحيه صلح طلبى ذاتى هنرمندى است «تك» و بى بديل؛ و تبلورى فرهنگى و كامل است. دانش عميق او در موسيقى ايرانى بر يك يا چند بعد محدود نيست. او مانند استاد ابوالحسن صبا موسيقى را از چند جنبه مى شناسد و دريافت هايش را از صافى ذهن هوشمندش عبور مى دهد و از آن كيميايى مى سازد براى راهنمايى هنرجويان، گاه حرفهايش درباره تغيير وضعيت مضراب روى سيم ها، انداختن تكيه و تأكيد روى صدايى معين، نحوه ادارى شعر درموسيقى، انتخاب چوبى مناسب براى ساختن سه تارى خاص، و صدها و صدها نكته طلايى و كمياب. يكباره زندگى درونى و موقعيت حرفه اى نوازنده اى، خواننده اى، سازتراشى و يا آهنگسازى را متحول كرده است.
دوره كارو خلاقيت محمدرضا لطفى در ايران، بيش از هفت سال نبود، ولى در همين مدت عميق ترين تأثيرها را بر نوازندگى و آهنگسازى موسيقى رديف ـ در فرم هاى گروه نوازى و تك نوازى ـ ايجاد كرد. متأسفانه شرايط اجتماعى براى ادامه كار او هيچ وقت مساعد نشد و تلاش صميمانه او براى ايجاد مجدد آن فضاى همدلانه دهه ۱۳۵۰ را ناكام گذاشت. لطفى در دوره مهاجرت خود نقش مهمى رابراى معرفى موسيقى ايرانى در كشورهاى جهان به ويژه ايالات متحده آمريكا ايفا كرد و تحليل اين بخش از زندگى هنرى او، بدون دستيابى به اسناد و مدارك، وظيفه اى است دشوارتر. او بار امانت خود را برده و كارى را كرده است بيش از توان و مسؤوليت يك موسيقيدان، با اين حال به قول شاگرد وفادارش ارشد تهماسبى: «موسيقى ما هميشه بى او چيزى را كم دارد. جايش به راستى خالى است.»

بر گرفته از روزنامه ایران

گردآوری و انتخاب
بهرام