Sunday, September 05, 2004

[Persian] سگ ها و گرگ ها

سگ ها و گرگ ها

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابري ساکت و خاکستري رنگ
زمين را بارش مثقال مثقال
فرستد پوشش فرسنگ فرسنگ

سرود کلبه ي بي روزن شب
سرود برف و باران ست امشب
ولي از زوزه هاي باد پيداست
که شب مهمان طوفانست امشب

دوان بر پرده هاي برف ها باد
روان بر بال هاي باد باران
درون کلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان

آواز سگ ها

« - زمين سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاريک و توفان خشمناک است ؛
کشد - مانند گرگان - باد زوزه
ولي ما نيک بختان را چه باک است ؟

کنار مطبخ ارباب آنجا
بر آن خاک اره هاي نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است و آن گاه
عزيزم گفتن و جانم شنفتن

وز آن ته مانده هاي سفره خوردن
وگر آنهم نباشد استخواني
چه عمر راحتي دنياي خوبي
چه ارباب عزيز و مهرباني

ولي شلاق ! ... اين ديگر عذابي است
بلي ؛ اما تحمل کرد بايد
درست است اينکه الحق دردناک است ؛
ولي ارباب آخر رحمش آيد

گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پايش گذاريم
شمارد زخم هامان را و ما اين -
محبت را غنيمت مي شماريم ... »

خروشد باد و بارد هم چنان برف
ز سقف کلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان
زمستان سياه ِ مرگ مرکب

آواز گرگ ها

- « زمين سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاريک و توفان خشمگين است
کشد - مانند سگ ها - باد زوزه
زمين و آسمان با ما به کين است

شب و کولاک رعب انگيز و وحشي
شب و صحراي وحشتناک و سرما
بلاي نيستي سرماي پر سوز
حکومت مي کند بر دست و بر ما

نه ما را گوشه ي گرم کنامي
شکاف کوهساري سر پناهي
نه حتي جنگلي کوچک که بتوان
در آن آسود بي تشويش گاهي

دو دشمن درکمين ماست دائم
دو دشمن مي دهد ما را شکنجه
برون : سرما ؛ درون : اين آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه

و ... اينک ... سومين دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمين و حمله ور گشت ؛
سلاح آتشين ... بي رحم ... بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت ..

بنوش اي برف ! گلگون شو ؛ برافروز
که اين خون خون ما بي خانمان هاست ؛
که اين خون خون گرگان گرسنه ست ؛
که اين خون خون فرزندان صحراست

درين سرما گرسنه زخم خورده
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليکن عزت آزادگي را
نگهبانيم آزاديم آزاد »