Friday, October 15, 2004

حکايات زير خاکي- حکم اهل قر

شيخ کشک الدين شاه توتي حکيم اديب منجم و معروف به معلم چندم است که در سال چنداد و چند شمسي قمري در قريه شاه توت از توابع دارغوز آباد سفلي چشم به عرصه وجود گشود. هنوز چندي از حيات پربركتش نگذشته بود که طاعون گاوي تمامي اهالي شاه توت را به کام مرگ در کشيد ولي وجود مبارک شيخ از اين بلا جان سالم بدربرد. وي پس ازتحصيلات ابتدايي و متوسطه درشاه توت در سن ۶۳ سالگي به دارغوزآباد هجرت نمود تا در آنجا از محضر بزرگاني چون پشم الدين کشکولي و اشک الدين تبرزيني کسب فيض کند آنچه ميخوانيد گزيده اي از خاطرات گهربارشيخ است که بدست تاريخ نگاري مجهول الحال به رشته تحرير درآمده است.

آورده اند که شيخ کشک الدين شاه توتي جهت کسب علم و درک مدارج عالي راهي ديار غربت شد و رنج اقامت در ميان کفار را به جان خريد .از آنجا که درجات روحي و معنوي شيخ ما بر هيچ کس پوشيده نيست چنين از خود گذشتگي ها و جانفشاني ها يي از وي بعيد نيست باري شيخ بر طياره شد و پس از ساعتها عروج آسماني بلاخره خاک کفر را با قدوم مبارک خويش مزين فرمود.اما از آنجا که کفار ازحضور وي در ديار خويش واهمه داشتند و وجود قدرتمند شيخ را چون طوفاني سهمگين بر پيکر لرزان خود احساس ميکردند و چون بيد معلقي بر خود ميلرزيدند شروع به توطئه چيني کردند و براي اجراي مقاصد شوم خود از گروهي وطن فروش از خدا بي خبر استفاده نمودند

آري وطن فروشان به بهانه گذر بر ساحل کنار و گردهمايي دوستانه روز تعطيلي جهود (منظور همان روز شنبه است-مورخ) را انتخاب کردند و زن و مرد و پير و جوان و خرد و کلان بدنبال هم قطار که ما قصد تفريح و سياحت داريم شيخ ما که از عنفوان جواني در کار خنثي کردن انواع و اقسام دسايس و محترقات و منفجرات و... بود بلافاصله ازقصد شوم اين جماعت غافل آگاه شد و ضمن محکوم کردن عمل قبيح ايشان آنان را به معروف امر و ازمنکر نهي نمود. دريغ و صد دريغ که نصايح دلسوزانه شيخ در گوش اين جماعت از خدا بي خبر مزدور اجنبي بي تاثير بود ودر نهايت اين تصميم شوم به اجرا گذاشته شد.روز بعد از واقعه شير پاک خورده اي شرح ماوقع به نزد شيخ بردو چنين آغاز کرد که :يا شيخ گروه مشتمل بر چندين وچند نفر بود که جيره خواري و کفر از وجناتشان هويدا و دين و ايمانشان غلاف و خلاصه احوالشان معلوم بود (منظور همان معلوم الحال امروزي است-مورخ )همگي بر ساحل کناري شدند و زدند و خواندند و قر دادند و چه و چه . در يک کلام بگويم که اوضاع و احوال چنان قاراش ميش بود که زن را از مرد و مرد را از زن تميز نمي بود. به وقت ناهار <<چيکن فرنگي>> بر <<باربي کيو>> نهادند و چون سرخ پوستان بر دور آن حلقه زدند و مرغان بي نوا را نپخته بدندان کشيدند و جيغ و داد کردند و هورا کشيدند و

شيخ را كه ديگر توان شنيدن اين اوصاف نبود لرزشي در گرفت و زير لب شروع به نفرين کرد که اي جماعت فاشيست مزدور سرمايه دار..؟!! اي از خدا بيخبران رقاص اي خام خواران پخته نما خداوند شما را نبخشد که دين و ديانت را ملعبه قر و اطفار خود کرده ايد

شير خورده پاک سرشت لختي صبر کرد تا وردخواني شيخ نقصان گيرد سپس در لحظه اي مناسب مجددا لب به سخن گشود که :لازم به ذکر است که من حامل سهم الزکات اغذيه و اشربه آن روز به حضرت شيخ ميباشم

کشک الدين که انگار اين حرف زمهريري بر جهنم وجودش نشانده بود نيم خيز شد و گفت:اگر اين جماعت از سهم خمس و زکات سر در مي آوردند حکمشان متفاوت است.به ايشان بگوييد که در پرداخت خمس و زکات به اهل عبا هفتادو چند خير نهفته است که هر خير هفتادو چند گناه آنان را ببخشايد پس به قردادن ادامه دهند که پشتوانه مبرات مستحکمي دارند

و اينچنين بود که شيخ فتواي تاريخي حکم مشروط اهل قر را صادر نمود
م-مورخ درباري

اين اولين روز ماه اقتبر از سال دو هزارو چند ولادتي
قلب ديار کفار- اوتاوا