Friday, July 30, 2004

[Persian]

صبحگاهي مريد و مرادي در دشتي قدم مي زندند. مريد از مراد دربارة رژيمي غذايي که به پاکيزگي روح او کمک کند سئوال کرد. با وجود اين که مراد بارها تاکيد کرده بود که غذاي مقدس خاصي وجود ندارد و تمام غذاها از اين نظر مثل هم هستند، مريد به اين گفته اعتقادي نداشت.
مريد گفت: "بالاخره بايد غذايي وجود داشته باشد که انسان را به خدا نزديک تر کند."
مراد گفت: "ممکن است حق با تو باشدو مثلاً اين قارچ ها."
فکر اين که خوردن قارچ ها او را در خالص شدن ياري مي کند و به او شور و وجد مي بخشد، مريد را هيجانزده کرد. اما به محض اين که خواست يکي از آنها را بردارد، وحشتزده فرياد زد: "اين قارچ ها سمي هستند. اگر حتي يکي از آن ها را مي خوردم بلافاصله مي مردم."
مراد گفت: "خوب، من خوردني ديگري که تو را به اين سرعت به نزد خدا ببرد نمي شناسم."