اون پرنده تو بودي
اون پرنده تو بودي
پيرهن ابر و دريد
رفت و گم شد تو غروب
رفت و از همه بريد .....
۲۷ سال بعد از واروژان هاخبانديان (۱۳۵۶ ۱۳۱۵)
نويسنده :سيد عليرضا ميرعلي نقي - پژوهشگر و روزنامه نگار
گروه هنر تا چه حد مي توان ارزش هاي ذاتي يك اثر موسيقي را جدا از ارزش هايي كه اجراهاي عالي و صداهاي ممتاز به آن بخشيده، بررسي كرد؟ تا چه اندازه مي توان ارزش هاي ذاتي يك قطعه موسيقي را از زير آوار يك اجراي بد و يك صداي نارسا (در اين جا مقصود صداي انساني با كلام است). تشخيص داد و آنها را از همديگر جدا كرد؟ آيا روش مشخصي براي اين كار هست؟ آيا اين روش ها ضريب اطمينان مشخصي دارند؟ آيا هر كسي مي تواند اين كار را انجام بدهد؟
اين سئوال ها، محصول طبيعي دوراني است كه امكانات فني و تكنولوژي حيرت آور ضبط، اجرا و پخش را در اختيار همه گذاشته است. امكاناتي كه موسيقيدانان بيست و سي سال پيش، در عالم رويا هم رويت نكرده بودند. تصوري نوستالژيك، مي گويد كه همان امكانات كمتر و محدودتر باعث آن همه خلاقيت هاي عالي مي شده است. تصوري واقع گراتر و تلخ تر، مي گويد كه اين ماندگاري مربوط به زمان است و از نوستالژي هميشگي ما، و حسرت خواري مدام ما براي روزگار گذشته آب مي خورد. پنداري ديگر كه تا اندازه اي پرت و بي ربط هم هست، رمز ماندگاري را وابسته به يكي دو نفر از خوش آوازها مي داند و همه تلاش و عرق ريزان گروهي از انسان ها را دربست تقديم كف بي كفايت «خواننده» مي كند و به رسم كريه «خواننده سالاري» دامن مي زند. هر كدام از اين تصورها حاصل يك نوع زندگي و يك قسم از نگاه به هستي، هستند. عصر ما عصر تكثر و بروز آراي گوناگون است. رد يا اثبات هيچكدام از آنها هم نه ممكن است و نه مهم، اگر اساسا رد يا اثباتي وجود داشته باشد، بله، هيچكدام از آنها هم نيست، مهم اين است كه هنرمند، كار خود را كرده و رفته است. پرنده، آوازش را خوانده، پرواز را از ياد نبرده و ... صد البته. خلاف آنچه كه فروغ مي گويد، «نمردني» است.
* واژه واروژان در زبان ارمني به معناي «پرنده(نر)» است، مسماي اسم او را وقتي در مي يابيم، معماي عمر كوتاه او، كمي از آن ابهام سنگين و پيچيده در مي آيد. عمدا اين دو صفت (سنگين و پيچيده) را به كار گرفتم زيرا هيچ هنرمندي مثل واروژان هاخبانديان، زير سايه هاي تيره اين ابهام نيست. آنچه كه از ردپاي او در اين سو و آن سو جست و جو كرده ام. اطلاعات بسيار ناچيزي را نصيبم كرده است. مدارك و اسناد در حد صفر، حتي در حد يك عكس از دوره كودكي، نوجواني و حتي جواني او، حتي در حد يك كپي از حكم استخدامي يا قرارداد از راديو اهواز و يا فيلم هايي كه برايشان موسيقي مي ساخته است. حتي در حد يك مدرك تحصيلي از تهران، ايتاليا و آمريكا، كه زندگي بي نشان او در آن مكان ها گذشته است. از پارتيتور آثارش كه مهم ترين منبع براي مطالعه كارهاي يك آهنگساز هستند، حتي يك ورق هم به دست نيامده است. طوفان هاي پياپي در اين ملك، هيچ وقت محل و مامني براي ثبت حافظه تاريخي ما باقي نمي گذارد، از مصاحبه هايي كه به عشق نگارش زندگي و احوالات او انجام دادم، جز يك مورد، هيچ مطلب دندانگيري به دست نيامده است.
_ گويي واروژان اصلا در اين مردم نزيسته است! اما اين آثارش، خلاف اين فرض را اثبات مي كند. شايد هيچ هنرمندي از تبار موسيقايي او، تا اين حد به ژرفاي قلب ها و خاطره هاي مردم نفوذ نكرده باشد. ملودي هاي او از زيباترين ها و تنظيم هايش از دقيق ترين و لطيف ترين ها. محمدرضا درويشي كه به انواع مشخصي از موسيقي دلبستگي دارد (و طبيعتا موسيقي واروژان، دلخواه او نيست)، از او به عنوان «كلاسيك، در متن پاپ» نام برده است.
كامبيز روشن روان كه به اين نوع موسيقي تعلق خاطري دارد، مي گويد: «تنها كسي كه از تنظيم هايش لذت مي بردم واروژان بود.» هر چه جلوتر مي رويم و از افراد بيشتري مي پرسيم. يك نكته آشكار مي شود و آشكار تر مي شود؛ آواز آن پرنده، ماندگار شده، و ماندگار هم خواهد ماند. با اين كه او تا حدي كه توانسته در سكوت و انزوا كار كرده و با هيچكس و هيچ جرياني دل نسپرده است. غربت واروژان در همين جاست و راز همدلي امروز ما با موسيقي او نيز از همين جاست، همدلي با هنرمندي كه در عمق تنهاييش به گفت و گوي لطيف ملودي ها و هارموني ها بر رنگ آميزي سازها پي برد و تلاشي جان فرسا كرد تا ما هم بتوانيم آنها را بشنويم.
* واروژان در خانواده اي از ارامنه مهاجر به دنيا آمد. گويا اولين درس ها را در مدرسه ايتاليايي ها در تهران فرا گرفته باشد، اين طور شنيده ام كه سندي از آن مدرسه در دست نيست. مي گويند شاگرد ممتاز هنرستان عالي موسيقي بوده است. در اسناد موجود، نام او را نديده ام، گفته اند تحصيلاتش را در آمريكا ادامه داد و به ايران برگشت. اين گفته نيز مستند نيست. اما مي توان به ديده ها و شنيده هاي بعضي انسان ها اعتماد كرد. به گفته هاي دكتر محمد سرير، كامران شيردل، ويگن داووديان (نزديك ترين دوست او)، بابك بيات و ايرج جنتي عطايي، قصه غربت دايم، در بررسي هاي عاطفي، بي ساماني، فقر مالي و آرزوهاي رفيع او براي موسيقي، نشان دهنده رفتار ما با هنرمندي اصيل است كه هيچ چيزي از اين دنيا نمي خواسته، جز اين كه آزارش ندهند و بگذارند موسيقي بنويسد. امكان تحقق اين آروزها، در چارچوبي بسيار محدود، در مدت زماني كمتر از شش سال براي او پيش آمد. تا سال ۱۳۴۹، واروژان به كار واقعا طاقت فرساي تنظيم ملودي هاي ريز و درشت و آهنگسازاني مشغول بود كه بعضي هايشان حتي نت نويسي ابتدايي را هم نمي دانستند و به بركت وقاحت در رفتار يا ارتباط با فلان خوش آواز خوش اراده قراردادهاي كلان مي بستند و شب و روز را در عيش و عشرت مي گذراندند. زحمت و رنج عمل آوردن و اجرا كردن آثار اين آقايان كه جز دو سه نفر حتي اسمي هم از آنها باقي نمانده، بر دوش واروژان هاخبانديان بود. آهنگساز تحصيل كرده اي كه بيش از همه آنها دانش و بينش و ذوق و سيلقه داشت و براي اين بيگاري سنگين، يعني نت نويسي، تنظيم براي اركستر و نوشتن پارت هاي تك تك نوازندگان، نه با نرم افزار و پرينتر بلكه با دست و قلم فرانسه و مركب، مبلغي بسيار ناچيز مي گرفت. واروژ در همان چند سال بيگاري پر از نااميدي، در آن محيط هاي فاسد و پر از نيرنگ و حسد، و در جامعه اي كه موسيقيداني مثل او راهي به جايي مطمئن نداشت، نيرو و جوانيش را از دست داد و در سال ۱۳۵۱، در ۳۲ سالگي كه به لطف و جوانمردي دوستش، كامران شيردل، موسيقي فيلم «صبح روز چهارم» را ساخت و جايزه سپاس را گرفت، شبيه مردي پنجاه ساله بود. مافياي آهنگسازان بي مايه و آنها كه همه وجودشان محتاج تخصص و تفكر واروژان بود، شايع كرده بودند كه او آهنگساز نيست، فقط «تنظيم كننده» است. و اين يكي از ده ها ترفندي بود كه براي فلج كردن ذوق و خلاقيت او و براي فشار مالي بيشتر به او، طراحي كرده بودند. اگر كامران شيردل و علي حاتمي نبودند، و اگر موسيقي پاپ سنگين (دور از ترانه هاي شش و هشت و خوانندگان سفارش شده در شعرهاي قريب افشار و ساسان كمالي) در اوايل دهه ۱۳۵۰ با حضور داريوش اقبالي و ايرج جنتي عطايي و اردلان سرفراز و ابراهيم حامدي و آندرانيك و محمد اوشال و .. و ... پديد نمي آمد، آن فرصت پنج ساله نيز براي واروژان فراهم نمي شد. تنظيم هاي استادانه او از ملودي هايي كه حسن شماعي زاده در دوره خلاقيت هاي اصيل خود ساخته بود، فضايي از محبوبيت و علاقه را برايش ارمغان كرد؛ و بلافاصله، چهره واروژان آهنگساز درخشيدن گرفت. «آهنگساز»، نه ملودي ساز؛ چرا كه ملودي ساز در دنياي موسيقي امروز جز تعبيري نارسا و برداشتي روستايي از موسيقي نيست. چرا كه ملودي ساز واقعا وجود ندارد تنها آهنگساز و مجريان (خواننده، نوازنده، ناظر ضبط) وجود دارند. واروژان آهنگساز بود؛ قدرت و نقش آفريني سازها را به خوبي مي شناخت، هيچ كس مثل او از سازهاي بادي اين طور استفاده نكرده است. كلام فارسي را با همه پيچ و خم ها و شگردهاي بياني در وجوه استفهامي، خبري، پرسشي، امري، التجايي و ... درك مي كرد و حتي گاه به خواننده ايراد مي گرفت و بيان او را در اداي كلام با موسيقي تصحيح مي كرد، اين كار را كسي انجام مي داد كه فارسي، زبان مادري او نبود. غناي ملودي هايي كه او در آثارش استفاده مي كرد، شگفت است: محلي ايراني، سنتي ايراني، فولكلور ارمني، تركي، ترانه هاي روسي و فرانسوي و ايتاليايي، كانتري آمريكا، موتيف هاي موسيقي كليسايي، باروك ها، رومانتيك ها و ... هر چه از موسيقي هاي گوناگون (خالص و برون ارجاع فرهنگي _ قدمي)، از ذهن آن پرنده خوش خوان جمع شده بود، با همديگر تركيبي جادويي مي يافتند و هنگام اجرا، حتي هنگام تمرين در استوديو، درون شنوندگانش را دگرگون مي كردند؛ حاصل خلاقيت او روحيه اي كاملا ايراني دارد. اشتباه نشود، سنتي نه! محلي نه! «تلفيقي» نه! ايراني، كاملا ايراني و آنها كه موجوديت فرهنگي ايران را محدود بر يك نوع موسيقي و يا جغرافياي خاص نمي كنند و از تكثر شگفت انگيز آن آگاهند، گواهي مي كنند كه واروژان از ايراني ترين موسيقي دان هاي معاصر است. ولو اين كه نشانه شناسي و گمانه زني آثارش، از فرهنگ هفتاد و دو ملت نشان داشته باشد. نمونه اين ايرانيت اصيل و خالص كه تنها از هنرمندي با استعداد و به وسعت روح واروژان بر مي آيد، موسيقي متن سريال تلويزيوني سلطان صاحبقران _۱۳۵۵؛ علي حاتمي) است. موسيقي او، نوستالژيك ترين روايت از دوره قاجار است؛ در حالي كه يك جمله از ملودي هاي او در آثار بازمانده از آن عصر شنيده نمي شود، و فواصل (پرده ها) و صداي سازها، عميقا ايراني هستند، در حالي كه حتي يك فاصله ربع پرده هم در آنها نوشته نشده، گام مينور است و سازها نه به شيوه قاجار بلكه با تكنيك هاي موسيقي چهل سال گذشته نواخته مي شوند.
پس واروژان، نه مقلد بوده، نه اهل مد. نه سطحي و نه اهل «بازيافت» موسيقي هاي فراموش شده؛ اين ها عارضه موسيقي و موسيقي دان ها در ۲۰ سال گذشته است، و واروژان اصيل و خلاق؛ از اين عوارض دور بود. همين به موسيقي او «ارزش ذاتي» مي دهد. فرقي نمي كند كه «آهنگ _ ترانه» هاي او را چه كسي بخواند، تفاوتي ندارد كه كلام چه روي آن باشد. اگر آنچه كه او روي پارتيتورهاي به ظاهر گمشده اش نوشته، همان ها اگر همان طور كه او نوشت اجرا شود، آن پرنده، آواز متن را مي خواند. آوازي رها از زمان و مكان، و تا وقتي كه قلبي مي شكند يا مرد تنهايي از درد و اندوه به خود مي پيچد و يا گلي به ستم پرپر مي شود و زندگي جز يك تني بي انتها، جز ملالي بي پايان و رنج توانفرساي هستي، چيزي ارمغان نمي آورد، موسيقي واروژان، لحظه اي پنجره را رو به آسمان باز مي كند و هواي لطيف را ارمغان مي آورد.
در پرواز ۳۷ ساله آن پرنده غريب، فرصتي براي برخورداري از مواهب حيات نبود. زندگي زناشويي يك روزه او با شكست رو به رو شد و عشق نافرجام او به آن كه صدا و عاطفه اش از هم جدا بودند، شكستي تلخ تر را در تن و روان خسته اش نشاند. بي ساماني و فقر و لطمه هاي فراوان از همكاران حسود، يك روز هم او را آرام نگذاشت. در ماه هاي آخر، انجمن آهنگسازان بين المللي مقيم فرانسه، آثار او را شنيده بودند، تقاضا كرده بودند كه هر چه زودتر؛ با ورودش به پاريس، آنها را «خوشحال و مفتخر كند». اما ديگر دير شده بود. قلب ناتوان، او را از توان انداخته و نيرويش را مصرف كرده بود. آخرين اثرش را نوشته و ضبط كرده بود، اما خواننده اش به استوديو نيامده بود، و بيمارستان هم نيامده، و به گورستان نيز نيامد تا به خاك رفتن آن پرنده را ببيند.
منبع:
http://www.chn.ir/showarticle.asp?no=342
Quoted by Prince Ali
<< Home