به ياد نودمين سالگرد وفات ستارخان سردار ملى
از باغ اتابك تا باغ طوطى
محسن غلاملو
در ضلع غربى صحن و محوطه حرم حضرت عبدالعظيم(ع)، حياط نسبتاً بزرگى است كه باغ طوطى اش مى خوانند و همه روزه پذيراى عبور زائرانى است كه از كوچه خيابان هاى غرب حرم به صحن وارد مى شوند.در وهله نخست اسم باغ طوطى، باغى سبز با درختانى تنومند و قديمى و طوطيان سبزرنگ كه بر شاخسارهايشان نشسته و در پروازند، به خاطر مى آورد. علت نامگذارى باغ اما همه اين افكار سبز را مى زدايد و دفن يكى از همسران فتحعلى شاه قاجار به نام «طوطى» را دليل اصلى نامگذارى آن بيان مى كند.باغ طوطى امروزه حياطى است مسطح و بدون دار و درخت كه با سنگ گورهاى قديمى (و بعضاً جديد) فرش شده است. قبر ستارخان، هم سطح ديگر قبور و بدون علامت مشخصه اى در وسط حياط واقع شده است.بيش از نود سال پيش، دست تقدير او را به صدها فرسنگ دورتر از زادگاهش كشاند و مدفنش را در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم(ع) و خاستگاه آزاديخواهان تاريخ معاصر ايران قرار داد تا به زائران حرم، همواره تلاش و مبارزه مردى مومن و معتقد به دين و وطن را كه با دلى آزرده و دردمند از جفاى آشنا، در تنهايى چشم از جهان فرو بست، يادآور باشد.۲۵ آبان ماه سال ،۱۳۸۳ مصادف است با نودمين سال درگذشت ستارخان، سردار ملى نهضت مشروطه و يادآور روزى است كه ملت مسلمان ايران يكى از خادمان فداكار و مخلص خود را كه صادقانه و بدون چشمداشتى، جان و مالش را بر سر آزادى و رهايى اين ملك از استبداد شاهان گذاشته بود، از دست داد.
ستار قره داغى سومين پسر حاج حسن قره داغى، در سال ۱۲۸۵ ه.ق به دنيا آمد. دو برادر بزرگ تر وى اسماعيل و غفار و برادر كوچك ترش عظيم نام داشتند. اسماعيل فرزند ارشد، علاقه وافرى به تفنگ و اسب داشت و شب و روزش به اسب تازى، تيراندازى و نشست و برخاست با خوانين مى گذشت تا جايى كه سر خود را در اين راه گذارد و پس از دستگيرى، به امر حاكم وقت تبريز سر از بدنش جدا شد. اين واقعه يكى از علل ضديت ستار با قاجاريه به شمار مى رفت. ستار در جوانى به درستى و امانتدارى در تبريز شهرت داشت و به همين دليل مالكان حفاظت از املاك خود را به او مى سپردند. وى هيچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش و استعداد آميخته اش به شجاعت و مهارت در فنون جنگى و اعتقادات مذهبى و وطن دوستى، او را در صف افراد فرهيخته دوران و مشروطه خواهان روزگار خويش قرار داد. بعد از پيروزى مشروطه خواهان بر محمدعلى شاه و فتح تهران و برپايى دوباره مجلس شورا، دولت مشروطه به بهانه تقدير از ستارخان و باقرخان (كه از سوى مردم و مجلس لقب سردار و سالار ملى گرفته بودند) و در اصل به منظور كنترل و خلع سلاح مجاهدين تبريز، آنان را به تهران فراخواند. روز شنبه هفتم ربيع الاول سال ۱۳۲۸ ه.ق و در شب عيد نوروز، جمعيت زيادى از مردم و رجال شهر از جمله يپرم خان، براى وداع با ستارخان جمع شده بودند. ساعت ۴ بعدازظهر ستارخان با يگانه فرزند خردسال خود (يدالله) در ميان هلهله جمعيت از منزل خود بيرون آمد و درون درشكه شخصى خود نشست و به همراه يارانش كه سوار بر اسب در جلو و عقب درشكه ايستاده بودند، به حركت درآمد. از همه طرف صداى زنده باد سردار به گوش مى رسيد. در محله خيابان بود كه باقرخان نيز از منزل خود بيرون آمد و به ستارخان پيوست و سپس هر دو سردار، تبريز را به سوى تقدير مقدرشان در تهران، ترك گفتند.در بين راه تهران، استقبال باشكوهى در شهرهاى ميانه، زنجان، قزوين و كرج از ستارخان و باقرخان به عمل آمد و هنگام ورود به تهران، نيمى از شهر براى استقبال به خيابان غرب تهران و مهرآباد شتافتند. در طول مسير چادرهاى پذيرايى، آراسته به انواع تزئينات و وسايل پذيرايى و طاق نصرت هايى در كمال شكوه و آذين بندى آن دوران، همراه با قالى هاى گران قيمت و چلچراغ هاى رنگارنگ از سوى اقشار مختلف مردم تدارك ديده شده بود. اين چادرها متعلق به صنف تجار و كسبه، خباز، آذربايجانى هاى مقيم تهران و اقليت هاى دينى بود. در سرتاسر خيابان ورودى شهر، تابلوهاى زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده مى شد. تهران تا آن روز جشن و سرورى چنين باشكوه را به خود نديده بود. ستارخان ناهار را در چادر پذيرايى آذربايجانى هاى مقيم تهران صرف كرد و سپس به چادر پذيرايى دولت در باغ شاه وارد شد و از آنجا به دربار و بعد از آن به سوى محلى كه براى اقامتش در منزل مرحوم صاحب اختيار (محلى در خيابان سعدى كنونى) در نظر گرفته بودند، در ميان شور و شعف مردم و در حالى كه اشك به چشمانش نشسته بود روانه شد.
ستارخان مدت يك ماه را ميهمان دولت بود و چون مدت مزبور به سر رسيد، دولت به پاس احترام به سردار و سالار ملى، باغ اتابك (محل فعلى سفارت روسيه) را براى اسكان ستارخان و يارانش و باغ عشرت آباد را براى سكونت باقرخان تخصيص داد. باغ اتابك در سال ۱۳۰۵ ه.ق احداث شد و مساحت آن حدود يكصد و هشتاد ذرع بود و در وسط آن عمارت زيبايى قرار داشت. ستارخان در دوازدهم جمادى الاول به آنجا نقل مكان كرد. در آن موقع باغ متعلق به ارباب جمشيد بود كه آن را داوطلبانه در اختيار دولت گذارده بود. چند روزى از اقامت ستارخان در باغ اتابك مى گذشت كه مجلس طرحى را تصويب كرد كه براساس آن تمامى افراد مسلح، از جمله ياران ستارخان مى بايست سلاح هاى خود را تحويل دولت دهند. دليل و بهانه مجلس، اعمال برخى از شبه نظاميان در تهران و حوادث ناگوارى بود كه منجر به كشته شدن سيدعبدالله بهبهانى و ميرزاعلى محمدخان تربيت از سران مشروطه خواه گرديده بود. ستارخان مفاد اين طرح را مى پذيرد و از سواران و همراهان خود مى خواهد كه اسلحه هايشان را زمين گذارده و به ماموران دولتى تحويل دهند. اما ياران نزديك ستارخان از جمله باقرخان و سردار محبى از قبول اين طرح روى گردانيدند و گروه گروه با افرادشان به باغ اتابك هجوم آورده و از ستارخان پناه جستند. اين افراد كه بالغ بر يك هزار نفر مى شدند همگى در فتح رشت، قزوين و تهران و سقوط محمدعلى شاه نقش تعيين كننده داشتند. اين كار آنان ستارخان را وادار كرد تا به رغم قول و قرارى كه با مجلس گذاشته بود، از خلع سلاح طفره رود. سردار اسعد به ستارخان پيام داد كه: «به سوگندى كه در مجلس براى خلع سلاح ياد كرده ايد، وفادار باشيد و از عواقب وخيم عدم خلع سلاح بپرهيزيد، وگرنه ساعتى ديگر نه ستار مى ماند و نه باقر و نه اتابك.» با آنكه مذاكراتى با وزرا و ستارخان در اين خصوص انجام پذيرفته بود و بر اين اساس خلع سلاح نيز آغاز شده بود، ليكن هنوز پنج تا شش تفنگ توسط مبارزان در باغ تحويل داده نشده بود كه مابقى افراد از تحويل سلاح شان و به بهانه هايى خوددارى كردند و بدين سان مهلت تعيين شده از سوى دولت به سرعت سپرى شد.
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ ه . ق بود كه قواى دولتى (با فرماندهى همرزمان گذشته ستارخان) مركب از هزار تفنگچى بختيارى به فرماندهى سردار اسعد و پانصد شبه نظامى ارمنى و مسلمان به فرماندهى يپرم خان رئيس نظميه، و چند فوج سرباز و قزاق كه جمعاً سه هزار نفر مى شدند، با چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تير، باغ اتابك را محاصره كردند. ساعتى ديگر با هجوم نظاميان دولت به باغ، جنگ آغاز شد و چهار ساعت به طول انجاميد. در اين جنگ، ديوارهاى باغ با شليك چند گلوله توپ درهم كوبيده شد و حدود ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ كشته شدند و وسايلشان به غارت رفت. ستارخان و باقرخان به محض ورود قشون دولتى به داخل باغ، تفنگ هاى خود را برداشته و براى دفاع، از اتاق خارج شده و هر كدام به طرفى رفتند. ستارخان راه پشت بام را در پيش گرفت، اما هنوز به مسير پله ها نرسيده بود كه در يكى از راهروهاى عمارت تيرى به پايش اصابت كرد. گلوله به پايين تر از زانو خورده و استخوان ساق را متلاشى كرد. ستارخان همان جا از پاى افتاد و قادر به حركت نبود. پس از ساعتى درشكه اى از سوى صمصام السلطنه روانه باغ شد و موفق به انتقال باقرخان به منزل صمصام السلطنه گرديد، اما زمان زيادى طول كشيد تا ستارخان را در راهرويى كه در آن به سر مى برد پيدا كنند و به اتفاق پسر خردسالش به منزل صمصام السلطنه ببرند.
بعد از اين واقعه، ستارخان خانه نشين شد و در حاليكه دكتر لقمان الدوله هر روز به مداواى زخمش مى پرداخت جمع زيادى، از نمايندگان مجلس گرفته تا شيخ محمد خيابانى و ديگر رجال معروف تهران به عيادتش مى رفتند و از وقوع اين حادثه ابراز تاسف مى كردند. پس از چندى و به رغم معالجات مستمر بر روى پاى ستار خان، آثار بهبودى مشاهده نگرديد. دولت كه پس از حادثه باغ اتابك در پى دلجويى از ستار خان بود، چند نفر پزشك حاذق را براى معاينه او فرستاد. پزشكان پس از مشورت با يكديگر، راى بر قطع پاى ستار خان دادند كه وى به هيچ وجه حاضر به انجام چنين عملى نشد. در نتيجه تصميم به عمل پاى ستار خان در همان اتاقى كه اقامت داشت، گرفتند.
پس از چندى سكونت در منزل صمصام السلطنه، دوستانش خانه اى در محله بلور سازى تهران (اطراف محله اميريه) برايش اجاره كرده و وى را به آنجا منتقل كردند. در اين خانه بود كه براى بار دوم پزشكان به جراحى پايش پرداختند و پس از آن ستار خان توانست با عصا راه برود.
ستار خان اكنون در جمع ياران به قدرت رسيده اش، تنها و زخمى در گوشه اى از خانه اجاره اى، روزگار مى گذرانيد. او كه از خانه نشينى متنفر بود، به بهانه هاى مختلف از خانه بيرون مى رفت. در يكى از روز ها كه به زيارت امامزاده داوود رفته بود، پايش ورم كرد و حال عمومى اش رو به وخامت نهاد. پزشكان بر سر بالينش آمدند و پايش را از چند جا تيغ زدند كه سودى نبخشيد و حالش ساعت به ساعت بدتر شد.در بعد ازظهر دلگير و سرد پائيزى روز سه شنبه ۲۵ آبان ماه ۱۲۹۳ هجرى شمسى، ستار خان تنها و نحيف در بستر بيمارى آرميده بود كه هياهويى از بيرون خانه به گوش او رسيد. چشمانش را به سختى باز كرد و نگاهش از پنجره اتاق محقرش به كوچه رفت؛ برف آرام آرام مى باريد. دانه هاى درشت برف كه بر صورت عرق كرده اش مى نشست، آب مى شد و چهره اش را خنك مى كرد. مردم تبريز از پير و جوان و كودك، روى بام ها و توده هاى برف ايستاده بودند و شاد و خندان برايش دست تكان مى دادند و فريادهاى زنده باد ستار خان شان در فضاى مه آلود كوچه مى پيچيد. او سوار بر اسبى سپيد با خيل سوارانى كه از پى اش روان بودند آهسته از كوچه عبور مى كرد كه ناگهان صداى گريه كودكى به گوشش رسيد. لحظه اى ايستاد و به چهره گريان تنها پسرش نگريست. سپس لبخندى بر لبانش نقش بست و بى اعتنا به همه، در غبارى از دود و مه فرو رفت. فرداى آن روز جنازه اش را بر روى توپ جنگى گذاردند و در حالى كه مارش عزا نواخته مى شد از سمت دروازه شاه عبدالعظيم تهران به سوى حرم حضرت عبدالعظيم (ع) در شهررى روانه شدند. در آن روز بازار تهران و رى تعطيل شد و مردم گروه گروه و با چشمانى گريان در تشييع جنازه اش شركت كردند و او را در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم(ع) به خاك سپردند.ستار خان دوباره در باغى ديگر ساكن شد؛ باغ طوطى، اين بار براى هميشه.
منابع:
- تاريخ مشروطيت ايران- احمد كسروى- انتشارات امير كبير ۱۳۸۱.
- زايش تاريخ- مصاحبه با حسن اصغرى- انتشارات نگاه. ۱۳۸۰.
- قيام آذربايجان و ستار خان- امير خيزى- انتشارات نگاه ۱۳۸۲.
http://www.sharghnewspaper.com/830826/html/hist.htm#s135216
Quoted by Prince Ali
<< Home