Saturday, October 23, 2004

صداي ماه

يادي از قمر الملوك وزيري ايزد بانوي آواز ايران....
صداي ماه...
پيرايه يغمايي



Example


بتازگي خانم فرحناز شريفي ، دانشجوي رشته‍ي كارگرداني و سينما – با دشواري بسيار - فيلم مستند و جالبي از زندگي قمر ساخته است.اين فيلم كه "صداي ماه" نام دارد ، با صداي قمر آغاز مي‍شود و با آخرين تصوير وي كه ورود او به يكي از استوديو‍هاي راديو است ، پايان مي‍پذيرد.
گو اينكه در اين فيلم تصوير متحركي از قمر وجود ندارد ، اما حضور وي در سراسر فيلم محسوس است از اين رو مي‍توان گفت صداي ماه فيلمي است در مورد جاودانگي... زيرا توانسته زواياي زندگي هنرمند را به تصوير بكشد و حس جاودانگي را در مخاطب ايجاد نمايد ، اما نكته‍ي جالب اينكه اين فيلم در ايران به دليل داشتن خواننده‍ي تكخوان ِ زن اجازه‍ي پخش نيافته و فقط يك بار براي جمعي از هنرمندان، نويسندگان و روزنامه‍نگاران در موزه‍ي هنر‍هاي معاصر به نمايش در آمد ه و تحسين همگان را بر انگيخته و نيز فرياد اعتراضشان را هم بلند كرده. چنانكه حسين عليزاده به عنوان اعتراض گفته است: " هنر زندگي بخش است... چه در حيات هنرمند و چه بعد از آن! و قمر نخستين زني بود كه پس از موسيقي مطربي قاجاري به طور جدي روي هنر آواز كار كرد. اگر زن نيمي از جامعه است ، چگونه است كه حضورش در عرصه‍هاي مختلف نمي‍تواند كامل باشد؟ اين فيلم در مورد زن هنرمندي است كه در زندگي واقعي خود آزادي را لمس نكرد ، حتا در مرگش هم رها نبود ، به نوعي كه ما براي نخستين بار است كه تصوير گور قمر را در فيلمي مستند مي‍بينيم. قمر جزو شخصيت‍هاي استثنايي ماست و نمي‍شود در جامعه‍اي زن را بزرگ داشت اما هنر او را نديده گرفت. هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمي‍شود ، او يك فعال اجتماعي بود. او جزو ميراث فرهنگي و معنوي ما به شمار مي‍رود و ما براحتي نمي‍توانيم سرمايه‍هاي هنر ملي خود را نا ديده بگيريم."
اما متأسفانه اين سخن‍ها به جايي نرسيده و فيلم همچنان در محاصره ممنوعيت است. باشد روزي كه اززندان بيرون آيد تا همه بتوانند جسارت يك خواننده‍ي زن ايراني را درآن سال‍هاي به تماشا و به گوش بنشينند، شايد نه زماني دور بلكه سال د يگر كه قمر صد ساله مي‍شود!
آري... قمر سال ديگر (۱۲۸۴) صد ساله مي‍شود. اما اين نوشتار نه براي آن است كه قمر و صد سالگي او نوشته شود ، زيرا كه قمر خود بر كتيبه‍ي هنر نوشته شده بود پيش از آنكه ما بخواهيمش نوشت ، اين نوشتار فقط مي‍تواند طرحي از سيماي نا سپاسي و بي‍مهري نژادي باشد كه همواره خود را مهربان ترين مي‍داند...

قمرالملوك وزيري در سال ۱۲۸۴ در قزوين زاده شد. هجده ماهه بود كه مادر خويش را بر اثر بيماري حصبه از دست داد و چون پدرش نيز پيش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه برد. خود او در اين مورد مي‍گويد:" هجده ماهه بودم كه مادرم چشم از جهان فرو بست ، آغوش و لبخند مادر را هرگز نديدم. از آن پس به دامان مادر بزرگم ملا خيرالنسا افتخارالذاكرين كه روضه‍خوان زنانه‍ي حرم ناصرالدين شاه بود، پناه بردم. مادربزرگم روضه خوان بود. من بيشتر وقت‍ها با او به مسجد مي‍رفتم و به صدايش گوش مي‍كردم. با صداي او بزرگ شدم اين صداها رفته رفته در گلوي من منعكس مي‍شد و بعضي از روزها كه تنها و بي‍آشنا در خانه مي‍ماندم ، همين صدا را پيش خود زمزمه مي‍كردم."

Example

قمر از همان زمان كودكي در مسجد زنانه راه مي‍رفت و با همان صداي كودكانه اما زنگدار خود مرثيه‍هاي اندوه زده را تكرار مي‍كرد و با پاشيدن كاه و گلاب بر سر حاضران صحنه‍هايي مؤثر و غم انگيز بوجود مي‍آورد. پس از اينكه كمي بزرگتر شد، احساس كرد كه خوانندگي را دوست دارد، پس از مادر بزرگ خواست كه او را به استاد موسيقي بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زيرا سپردن دختركان به مربّي مرد- آن هم براي آواز- مرسوم آن زمان نبود، اما هنگامي كه با پافشاري قمر رو به رو شد، موافقت نموده و در پي يافتن استادي برآمد و چندي بعد پير مردي به نام معلم آواز به خانه‍ي آنها راه يافت. اما چيزي نگذشت كه اين استاد نخستين كه هويتش بر همه پوشيده است، چشم از جهان فروبست. قمر و مادر بزرگ در پي يافتن استاد ديگري برآمدند، اما از بخت ناگوار- در اين گيرودارها مادر بزرگ هم كه تنها مشوق و پشتيبان قمر بود، به جهان ديگر پيوست و قمر خرد سال را بدون پشتوانه‍ي عاطفي تنها گذاشت. در اين زمان قمر نيازمند حامي مقتدري بود كه دست سرنوشت استاد بحريني را سر ِ راه او قرارداد و او پدرانه در راه تعليم قمر دامن همت به كمر بست. قمر در خانه‍ي روانشاد بحريني اقامت گرفت و با او به تهران آمد و در مجالس انس او با موسيقي‍دانان سرشناس آن زمان از جمله استاد نظام‍الدين لاچيني آشنا شد و اين همان كسي است كه در بسط شهرت قمر نقش مهمي بر عهده دارد. بدين ترتيب بعد از چندي توانست با ياري و رهنمود وي براي نخستين بارچندين با تصنيف با سرآغازهايي از قبيل ؛ ‍اي جنس بشر تا كي.../ در ملك ايران ، اين مهد شيران.../ تا جوانان ايران به جان و دل نكوشند... / بهار است و هنگام گشت.../ در بهار اميد... ، بخواند و در كمپاني "پلي فون" ضبط كند.
او در آن زمان فقط شانزده سال داشت...
در همين ايام بود كه مهم‍ترين حادثه‍ي زندگي وي كه آشنايي با استاد ني‍داوود - استاد مسلم تار- در محفلي اتفاق افتاد. استاد ني‍داوود در اين باره مي‍گويد: "حدود سال ۱۳۰۰ شبي در محفلي بوديم كه حاضران از دختركي پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه‍اي بخواند. يِكي از حاضران ساز مي‍زد كه من از طرز نواختنش هيچ خوشم نيامد ، اما همين كه خواننده شروع به خواندن كرد ، به واقعيت عجيبي پي بردم. پي بردم كه صداي اين خانم جوان به اندازه‍اي نيرومند و رساست كه باور كردني نيست و در عين حال به قدري گرم است كه آن هم باور كردني نبود. چون صفات "گرم" و "قوي" به ندرت ممكن است در صداي يك نفر جمع بشود. هر صداي نيرومندي ممكن نيست خشونتي نداشته باشد و هر صداي گرمي ، ضعفي. اما خدا شاهد است ، نه قوي بودن صداي قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفي وجود داشت. منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست كه جذابش ميكند و اين حالت در صداي قمر فوق‍العاده بود. از صاحبخانه ساز خواستم و با صداي قمر شروع به نواختن كردم. بعد هم به او گفتم صداي فوق العاده‍اي داريد ، چيزي كه كم داريد ، آموختن گوشه‍هاي موسيقي ايراني است و پس از پاِيان مجلس آدرس كلاس خود را به او دادم و گفتم شما نياز به آموزش رديف داريد. او از اين پيشنهاد استقبال كرد و با عشق به خوانندگي و نيز تلاش بسيار توانست به سرعت فنون خوانند گي را بياموزد و از آن پس با آن زيبايي شگفت انگيز و آن صداي ملكوتي الهه‍ي آواز ايران شد".
بدين ترتيب كوشش‍هاي پي‍گير قمر در فراگيري فنون آواز باعث شد كه او بتواند در سال ۱۳۰۳ - يعني در ۱۹ سالگي- نخستين كنسرت خود را در سالن گراند هتل (در لاله زار) همراه با ساز استاد مرتضا ني‍داوود بر گزار كند. خود قمر در مورد اين كنسرت مي‍گويد: " آن شب يكي از خاطره انگيزترين شب‍هاي زندگي من است كه هرگز فراموش نمي‍كنم. وقتي وارد سالن شدم همه جا را جمعيت گرفته و ناگفته نماند كه خيلي‍ها هم ناراحت و حتا عصباني بودند. ترس مبهمي در وجودم خانه كرده بود. من با تاج گل زيبايي روي صحنه ظاهر شدم. حاضران با كف زدن و شور و شوق ورودم را به صحنه گرامي داشتند و اين همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشيد و جان داد. بي‍اختيار اشك شوق در ديدگانم آمد ، اما نواي ساز مرتضا خان به دادم رسيد و فرصتي يافتم تا حنجره‍ام را كه بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام كنم. روي از جمعيت بر گرفتم ونگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم واو پس از مد تي با اشاره‍ي سر و چشم به من فهمانيد كه بايد آواز را شروع كنم آب دهانم را قورت دادم و با رعايت آنچه كه تعليم ديده بودم ، آواز را آغاز كردم و ديگر از عهده بر نمي‍آيم كه بگويم مردم در پايان چه كردند. اما بعد از اجراي كنسرت مرا به كلانتري احضار نمودند و تعهد گرفتند كه ديگر بي‍حجاب نخوانم و مشوقانم را كه فكر مي‍كردند بعد از اين اجرا سلامت به خانه‍ام نمي‍رسم در نگراني بسيار گذاشتند. اما من بر خلاف تعهدي كه سپرده بودم ، باز هم به صحنه رفتم و بي‍حجاب رفتم و بي‍حجاب هم آواز خواندم".
بدينگونه مي‍توان گفت قمر نخستين زني بود كه توانست با گستاخي بسيار مزرهاي ممنوع را در ايران درهم بشكند.
از آن پس قمرالملوك وزيري به شهرتي همپايه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادويي خود رسيد شهرت او روز افزون گشت. مردم براي ديدن او سر و دست مي‍شكستند. برايش كنسرت‍ها تدارك ديده مي‍شد و بليت اين كنسرت‍ها به بهاي بسيار بالا ، بين ۲۰ تا ۲۵ تومان – يعني برابر با حقوق ماهانه‍ي يك كارمند عالي رتبه‍ي آن زمان – به فروش مي‍رسيد و اين مبلغ در بازار سياه گاه چند برابر مي‍شد. در همين زمان بود كه علي وكيلي، بنيان گذار سينما سپه تهران ، براي او كنسرتي شش روزه ترتيب داد كه اين شش روز به علت استقبال بي‍سابقه‍ي مردم به شش هفته كشيد. بليت‍هاي اين كنسرت به ۵۰ تومان هم رسيد و حتا در شب‍هاي آخر بسياري ازكساني كه بليت نشستن به دست نياورده بودند، تا پايان برنامه ، كنار سالن سراپا گوش ايستادند. مردم كه در تمام مدت خواندن او نفس نمي‍كشيدند ، بعد از پايان خواندن آنقدر شگفت زده مي‍گشتند كه بي‍توجه به فاصله‍ي خودشان و صحنه – با شور و هيجان – آنچه از پول طلا و اسكناس و انگشتري و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوي او پرتاب مي‍كردند. قمر هم اين مردم را دوست مي‍داشت و مي‍دانست كه متعلق به آنهاست. او از همان آغاز كار خط خود را يافته بود. پس تمامي اين هدايا را مي‍پذيرفت و براي مردم پايين تر به هزينه مي‍رساند؛ خانه‍هاي كوچك مي‍خريد و به مردم بي‍خانمان سر پناه مي‍داد ، بدهي مقروضان را مي‍پرداخت ، براي دختركان تنگدست جهيزيه تهيه مي‍كرد ، براي بيمارستان‍ها تخت مي‍خريد و بطور كلي مي‍توان گفت كه اين سرمايه‍هاي متراكم در دست‍هاي مهربان او به گردش در مي‍آمد.
جعفر شهري كه خود در يكي از اين كنسرت‍ها حضور داشته است ، شرح آن را در كتاب "تهران قديم" به اينگونه مي‍نويسد: "متأسفانه هنگامي كه من وارد سالن شدم ، برنامه شروع شده و قمر بروي صحنه بود و بخشي از آوازش را هم خوانده. دكور عبارت بود از باغ و خانه‍اي روستايي و قمر هم به شكل زني روستايي با يل ِ آلبالويي رنگ چسبان و زيبا و چارقد‍ي گلدار و خوش نقش كه آن را با سنجاق زير گلو محكم كرده بود، جلوي صحنه به روي تخته‍ي نمدي ، پشت چرخ نخ ريسي نشسته و در حالي كه دسته‍ي چرخ را مي‍چرخانيد و وانمود مي‍كرد كه نخ مي‍ريسد ، صداي زيباي خود را در فضا طنين انداز كرده بود. طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلي مي‍خواند ، سپس تصنيف و در پايان دو باره آن غزل ِ آغاز را تكرار مي‍نمود. غزلي كه آن شب قمر براي شروع برنامه انتخاب كرده بود ، شعري از سعدي و با اين مطلع بود: جانا بهشت صحبت ياران همدم است / ديدار يار نا متناسب جهنم است". بعد از خواندن غزل قمر نفسي تازه كرد و با صدايي دل نواز به خواندن تصنيفي از امير جاهد به نام " امان از اين دل" پرداخت كه اين تصنِف اينگونه آغاز مي‍شد:
امان از اين دل كه داد / فغان از اين دل كه داد / به دست ِ شيرين / عنان فرهاد /‍اي داد و صد فرياد از اين دل من / اين دل شده سر بار ِ مشكل من / ريزم زبس از ديده قطره قطره / افتاده روي دجله منزل من / رحمي كه از پا... افتادم ‍اي دل / كردي تو آخر... فرهادم ‍اي دل /..... /..... /....
بعد از تصنيف قمر دوباره غزل را تكرار كرد و همچنانكه خط آخر به پايان رسيد ، مردم كه تا آن زمان نفس را در سينه حبس كرده بودند ، با خاموش شدن خواننده يكباره به شور ولوله آمدند و صداي كف زدن‍هاي بي‍فاصله و فرياد‍هاي احسنت و آفرين همه جا را فرا گرفت البته مردم به اين هم بسنده نكردند ، بلكه صله‍ها و پيشكش‍هاي بيشماري بود ، كه به سوي او پرواز مي‍كرد." (۲)

كم كم آوازه‍ي آواز قمر سراسر ايران را فرا مي‍گرفت. مردم هنر دوست دور از پايتخت هم تنها آرزوي بزرگشان ديدن قمر و شنيدن آواز او شده بود. قمر هم كه براي اين مردم حاضر بود جان فدا كند راهي شهرستان‍ها شد و به هر شهري كه وارد مي‍شد براستي غوغايي بر پا مي‍كرد:
در يكي از شهرستانها پس از سه شب اجراي كنسرت ، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه‍هاي شب بعد را صادر كرد، اما جاذبه‍ي وجود و حضور قمر آنقدر زياد بود كه مردم فرماندار را از شهر بيرون كردند...
در زنجان ، هنگام اجراي برنامه آنقدر گل بروي صحنه ريختند كه قمر در ميان آنها ناپديد شد...
در كرمانشاه مسؤلين حاضر نشدند سالن را در اختيار قمر و گروهش قرار دهند ، او كه در اتاقي در يكي از هتل‍ها ساكن شده بود بر بالكن مشرف به خيابان ايستاد و از همان جا براي مردم آواز خواند...
در همدان كه تبعيدگاه عارف قزويني شاعر و تصنيف سراي مردمي بود (و اصلاً قمر بيشتر بخاطر او به آنجا رفته بود) يكي از شورانگيزترين كنسرت‍هاي قمر بر گزار گرديد. عارف با چهره‍اي تكيده در اين كنسرت حضور يافت. قمر پيش از شروع برنامه از او با احترام كسب اجازه نمود، عارف باحركت آرام سر به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواندن كرد ، از هميشه سحرانگيزتر... و عارف تا پايان خواندن گريست. برنامه كه پايان يافت ، سينه ريزهاي طلا و گلدان‍هاي نقره بود كه به سوي او سرازير گرديد قمر تمام هدايا را با افتخار به عارف پيشكش نمود، اما عارف با عزت نفسي كه در خود داشت نپذيرفت ، و قمر هدايا را از سوي عارف ميان فقرا قسمت كرد... (۳)
در آن روز‍ها درآمد كنسرت‍هاي قمر سر به فلك مي‍كشيد. بي‍مناسبت نيست كه همين جا گفته شود ، در مجالس خصوصي بعد از هر چهچه‍اي كه مي‍زد كمترين صله‍اش اين بود كه دهانش را پُر از اشرفي طلا كنند
اما قمر هرگز در برابر اين اعيان و اشراف سر خم نكرد ، او صله‍ي هنر خود را مي‍گرفت ولي روحش در آسمان ديگري در پرواز بود. او به دور از شعار‍هاي تو خالي و پر سروصدا و مردمي ‍بود.
رضا وهداني در اين زمينه مي‍نويسد؛ يك شب بعد از اجراي كنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود كه تيمور تاش وزير دربار رضاشاه ، از مهماني مجللي ياد داشتي براي قمر فرستاد وازاوخواست كه به خانه‍اش برود. قمر از رفتن خودداري كرد و زير نامه نوشت: اگر تو تيمورتاش هستي ، من هم قمرم!(۴)
جعفر شهري هم در اين باره اشاره‍اي دارد كه شنيدني است. او مي‍نويسد: قمر دختر يتيمي را به فرزندي برگزيده و به سر و سامان رسانده و در تدارك جشن عروسي بود كه علي اكبر داور وزير ماليه‍ي (وزير دارايي) آن زمان كلاه خود را پر از سكه‍ي طلا نمود و برايش پيام فرستاد كه به نشاني اين كلاه در ميهماني خانه‍اش حضور يابد. قمر كلاه پراز سكه را واپس فرستاد و پاسخ داد كه برو به فرستاده‍ات بگو ، امشب همه‍ي طلاهاي دنيا از آن من است! امشب عروسي دختر من است و مي‍خواهم فقط براي دل او آواز بخوانم ، نه براي تو و طلاي تو...
اما قمر هر چه از رجال اين چنيني دوري مي‍جست ، به محافل ادبي عشق مي‍ورزيد. شاعران پر آوازه‍ي آن دوران از قبيل؛ ملك الشعراي بهار ، ميرزاده عشقي ، عارف ، ايرج ميرزا ، شهريار او را چون نگيني پر بها در حلقه‍ي خود مي‍گرفتند و هنر او رادرحد يك هنرمند آزاده ارج مي‍گذاردند و موجه‍ترِين و زيباترين شعرهاي خود را به او مي‍دادند تا بخواند و نيز در وصف او شعر‍هاي زيبا مي‍سرودند ، در اين ميان شيفتگي ايرج ميرزاي خوش ذوق- كه گويا گوشه‍ي چشمي هم به قمر داشت - از همه بيشتر بود او در چندين شعر خود از قمر به صراحت نام مي‍بَرَد. در يكي از اين شعرها در ستايش قمر مي‍گويد كه قمر اصلاًً اين جهاني نيست و به اشتباه به اين جهان خاك پيوند خورده است. او مي‍گويد كه خداوند در اصل قمر را براي دل خود آفريد ، اما چون جهان را خلق كرد و پي برد كه چيزي كم دارد، بخاطر نقطه‍ي كمال هستي دل از قمر كَند و او را به زمين فرستاد:
قمر آن نيست كه عاشق بَرَد از ياد او را
يادش آن گل نه ، كه از ياد برد باد او را
مَلَكي بود قمر پيش خداوند عزيز
مرتعي بود فلك خرّم و آزاد او را
چون خدا خلق جهان كرد به اين طرز و مثال
دقتي كرد و پسنديده نيافتاد او را
ديد چيزي كه به دل چنگ زند در او نيست
لاجَرَم دل ز قمر كَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وي و حسن عجبي
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشك وي اينگونه گلو پاره كند
ورنه از بهر چه است اين همه فرياد او را؟(۵)

قمر هم بعد از مرگ ايرج ميرزا به سر ِ خاك او رفت و ترانه‍ي "امان از اين دل..." ، سروده‍ي امير جاهد را با آواز مؤثر به ياد او خواند چرا كه اميرجاهد اين ترانه را به نام ايرج سروده و در بندي حتا نام او را نيز مي‍آورد:
اي گنج دانش! ايرج كجايي؟/ در سينه‍ي خاك پنهان چرايي؟/ تا بوده در اين دنياي فاني / كي بوده از خوبان ، بجز رنج جدايي...
وهداني در مقاله‍ي خود مي‍نويسد در آن زمان‍ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه‍هاي قمر - با هر جان كندني كه بود - يك گرامافون مي‍خريد و آن وقت ولوله‍اي جلوي قهوه خانه‍ي خود به راه مي‍انداخت. قمر كه ناگزير بود براي آنكه شناخته نشود خود را در چادر و پيچه بپوشد و با درشكه رفت وآمد كند ، هر گاه كه اين گروه انبوه و شوريده را مي‍ديد كه دور گرامافون قهوه خانه‍ها جمع شده و مستانه به صدايش گوش مي‍كنند از ته دل قربان صدقه شان مي‍رفت.
مي‍گويند روزي قمر سوار بر درشكه مي‍خواسته به جايي برود كه درشكه از جلوي قهوه خانه‍اي كه صداي قمر را پخش مي‍كرده ، رد مي‍شود. درشكه چي آهي مي‍كشد و مي‍گويد: چه مي‍شد خدا به من هم پولي مي‍داد تا مي‍توانستم قمر را براي عروسي پسرم دعوت كنم. قمر بلا فاصله مي‍گويد: خدا را چه ديده‍اي ، شايد قمر در عروسي پسر تو هم آواز بخواند. درشك چي از سر ِ حسرت آهي مي‍كشد و مي‍گويد: ‍اي خانم قمر كجا و عروسي پسر من كجا؟ تا پولدارهايي مثل تيمورتاش‍ها و حاج ملك‍التجارها باشند ، كجا دست ما به دامان قمر مي‍رسد؟ قمر پس از دلداري درشكه‍چي بگونه‍اي كه دو دوست با هم به گفتگو مي‍نشينند ، از كم و كيف عروسي و زمان و مكان خانه‍ي عروسي با خبر مي‍شود و مي‍فهمد كه عروسي در خانه‍اي در جنوب شهر و دو روز د يگر است.
دو روز ديگر ، بعد از ظهر همه‍ي مقدمات يك جشن با شكوه را از فرش و قالي و ميز و صندلي و شيريني و ميوه و برنج و روغن و ديگ و ديگبر و ظرف و ظروف آماده مي‍كند و به چند نفر مي‍دهد كه به خانه‍ي عروسي ببرند. كارگزاران در پيش چشمان حيرت زده‍ي درشكه چي و اهل خانواده ، خانه را به نحو زيبايي مي‍آرايند و چراغاني مي‍كنند. طرف‍هاي غروب قمر با يك دسته مطرب رو حوضي وارد خانه‍ي عروسي مي‍شود ، با ورود او شور و غوغايي در در و همسيگان در مي‍گيرد، بلوايي به پا مي‍شود ، مردم براي ديدن او به پشت بام‍ها هجوم مي‍برند ، درشكه چي كه تازه موضوع را در يافته است ، مي‍خواهد از شادي و شرمندگي خود را روي پاهاي قمر بياندازد ، اما قمر نمي‍گذارد و مي‍گويد نگفتم خدا بزرگ است ، اين هم قمري كه آرزويش را داشتي و بدان كه من هرگز يك شاخه موي شما‍ها را با صد تا از آنها كه گفتي عوض نمي‍كنم. آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هديه دادن به عروس و داماد ، به مطرب‍ها مي‍سپارد تا آنجا كه ممكن است بزنند و بخوانند و عروسي را گرم و نرم كنند و مجلس را ترك مي‍كند.
قمر بدينگونه تا سال تأسيس راديو - ۱۳۱۹ شمسي - فعاليت‍هاي خود را ادامه داد. پس ازآن صداي بي‍نظير او از راديو، همراه با سنتور حبيب سماعي ، تار مرتضا ني داوود ، و گاه ويلن ابوالحسن صبا به گوش دوستدارانش مي‍رسيد و آنها را محظوظ مي‍كرد و بي‍ترديد مي‍توان گفت وي تا سال ۱۳۳۲ در اوج قرار داشت و يكه تاز ميدان هنر بود. در اين سال قمر آواز ارزنده‍اي همراه با نوازندگي برادران معارفي در راديو ضبط كرد و اين آخرين كار اوبود (۶)، زيرا بعد از آن به علت سكته ، آن حنجره‍ي جادويي از كار افتاد. از آن پس قمر خانه نشين و بستري گرديد و در تنگناهاي مالي گرفتار آمد ، دوستانش او را ترك گفتند، در اين روزهاي دلتنگي از مردمي كه قمر اينهمه به آنها مهر ورزيد و هنر ارزنده‍ي خود را نثارشان كرد، در زندگي او رد پايي نيست و همين سال‍هاست كه همه چيز و همه كس را زير سؤال مي‍برد.
بعد از چندي در پي تأمين معاش برآمد و بناگزير در كافه‍ي شكوفه نو استخدام شد ، با شبي سي تومان. جعفر شهري در اين مورد گزارشي دارد كه بر اساس آن مي‍توان به داوري نشست. شهري مي‍گويد:
شنيدم كه قمر در شكوفه نو برنامه دارد ، از آنجا كه هميشه در ذهنم به او ارادتي عظيم داشتم دعوت دوستم را بي‍صبرانه پذيرفتم و به ديدارش شتافتم. شكوفه نو كافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغي در خيابان سي متري بود و توسط شخصي به نام حجازي اداره مي‍شد. دانستم كه اين كافه قمر را براي شبي نيم ساعت با سي تومان مزد ، اجير كرده است. مي‍خواستم ديدار بيست و اندي سال پيش را با او تازه كنم. ساعت ۱۱ شب بود كه قمر به روي صحنه آمد. بايد گفت كه اين موقع بدترين زماني است كه مي‍توان به يك خواننده داد و اين زمان را معمولاً خوانندگان و هنرمندان درجه‍ي پايين اداره مي‍كنند ، نه خواننده‍ي پيش كسوتي چون قمر؛ چرا كه همه مست و پاتيل‍اند و هنر آواز برايشان بي‍معني است و فقط خواننده‍اي با اطوار‍هاي نابهنجار مي‍تواند مشتريان را سرگرم كند. باري... قمري كه آن شب ديدم با قمر ۲۰ سال پيش از زمين تا آسمان فرق كرده بود. مو‍هايش جو گندمي نزديك به سفيد ، قامتش خميده ، تواضعش بي‍رمق ، و صدايش بي‍حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازي و تصنيفي خواند و عده‍ي قليلي از سالخوردگان برايش كف زدند، او هم سري از روي خستگي و دلتنگي فرود آورد و سپس صحنه را ترك گفت. بسيار غمگين شدم و با اندوه از دوستم پرسيدم ؛ قمر كجا و اينجا كجا؟ دوستم از روي تأسف سري تكان داد و گفت: همه از استيصال است ، از استيصال! آنگاه از شكوفه نو بيرون آمدم چرا كه تحمل آن صحنه را نمي‍توانستم كرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواري آنچه ديده بودم ، فكر كردم...
چند روز بعد شنيدم كه به علت اعتراض مشتريان از شكوفه نو هم جوابش كرده‍اند و قمر دوباره خانه نشين شده است. بعد از آن همواره جوياي حالش بودم و هر بار مي‍شنيدم كه وضعش از روز پيش بدتر است ، تا اينكه روزي در خانه اش به ديدارش رفتم و آنچه ديدم گريه‍آور و تلخ بود: در بستر بيماري و غربت و بي‍كسي افتاده بود و دچار بيهودگي و از همه بدتر فقر شديد بود. سپاس نامه‍ي هنري او در يك تخته قالي نخ نما، يك آينه غبارگرفته و بستر محقري در وسط اتاق كه خود در ميان آن دراز كشيده بود، خلاصه مي‍شد"(۷)
قمر به اين ترتيب تا شش سال با زندگي دست و پنجه نرم كرد و سر انجام ساعت ده و نيم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال ۱۳۳۸ چشم از جهان فرو بست. روز نامه‍ي كيهان در مورد مرگ او نوشت: "بانو قمرالملوك وزيري كه يكي از افتخارات موسيقي ايران بود زندگي را بدرود گفت."
مجله‍ي تهران مصور به نقل قول از دكتر ساسان سپنتا نوشت:" جنازه‍ي قمر صبح روز جمعه براي انجام مراسم مذهبي به امام زاده قاسم فرستاده شد. پس از شستشو هنگامي كه جسد او را به يكي از مساجد شهر منتقل كردند ، تا به وسيله‍ي راديو - براي تشييع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هيچيك از متوليان مساجد حاضر نشدند كه آن را تنها يك شب به عنوان ميهمان بپذيرند، به ناچار پيكر او را چون اشخاص مجهول‍الهويه به سرد خانه‍ي پزشكي قانوني سپردند.
روز بعد - روز خاكسپاري- با اينكه از طريق راديو براي شركت در مراسم از همگان دعوت شده بود ، از خيل هنرمندان خبري نبود ، تنها تعداد اندكي از مردم عادي و چند چهره‍ي آشنا از جمله مرتضا ني‍داوود ، حسين تهراني ، ذبيحي و بديع زاده حضور داشتند. هنرمندان مرثيه مي‍خواندند و مردم كم و بيش مي‍گريستند و بدينگونه قمر به زندگي جاودانه‍ي خود پيوست.
اما چه‍اندوه از اينكه متوليان رياكار مساجد اين روح ناب انساني را نپذيرفتند. جنازه‍ي قمر را اگر در خرابات هم مي‍گذاردند ، با مسجد تفاوتي نداشت چرا كه روان او سال‍هاي سال بود كه به آن ملكوت اعلا پريده بود و آن انديشه‍ي درخشان ، هزاران سال نوري با اين ارواح غير انساني فاصله داشت به قول عماد خراساني:
پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يكي است
حرم و دير يكي ، سبحه پيمانه يكي است
اين همه جنگ و جدل حاصل كوته‍نظري است
گر نظر پاك كني كعبه و بتخانه يكي است
قمر الملوك وزيري در تاريخ موسيقي ايران يك معجزه بود او صرف نظر از هنر آواز در زماني كه زنان در ايران اعتباري نداشتند ، سد‍ها را شكست ؛ آواز خواند...آن هم در حضور مردان...، آن هم بدون حجاب... كه هر يك از اينها به تك تك - در آن زمان - براي زن ايراني گناهي بس بزرگ به حساب مي‍آمد و در اين راه متجاوز از ۲۰۰ اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس كه در زمان زندگي‍اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانيتش و اكنون اگر بگوييم يا نگوييم ، ديگر چه ثمري دارد ؛ كه به شهريار:
تا هستم ‍اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم
بنان به قمر لقب "ام كلثوم" داده بود و مي‍گفت: قمر ملكه‍ي آواز ايران و در واقع پل ارتباطي ميان قدماي قبل از خود و آيندگان بعد از خود بود. او موسيقي دِلِي دِلِي گذشته را با تحرير‍هاي بي‍نظيرش سر و ساماني بخشيد.(۸)
روانشاد سعيدي سيرجاني هم قمر را‍ ام كلثوم ايران مي‍دانست. وي در گفتاري شور‍انگيز با حسرت و تأسف عنوان كرد: "نمي‍دانم چگونه است كه وقتي‍ام كلثوم مي‍ميرد ، مصر عزا دار مي‍شود. همه‍ي مردم حتا جمال عبدالناصر در تشييع جنازه‍ي او شركت مي‍كنند، خانه‍ي او را بعد از مرگش به موزه تبديل مي‍نمايند ، اما هنگامي كه قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختي‍ها از ميان مي‍رود، آب از آب تكان نميخورد، هيچكس خبردار نمي‍شود و در نهايت مسجديان هم با اين جنازه‍ي معصوم اينگونه بي‍خردانه و ناجوانمردانه رفتار مي‍كنند." (۹)
امير جاهد كه شعر و آهنگ بسياري از تصنيف‍هاي قمر را ساخته است در مورد قمر مي‍گويد: قمر زني بسيار شجاع و بسيار خوش قريحه بود. قدرت حنجره‍ي او را در هيچكس نديده‍ام... قمر از آواز سرشار بود... در فاصله‍ي شش ماه...، من هر هفته ، دو تصنيف براي او ساختم و قمر در همان شب به درستي آهنگ تصنيف را مي‍فهميد و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا مي‍كرد. يك چنين استواري من در كسي نديده‍ام."
ساسان سپنتا مي‍گويد صداي قمر صاف و داراي جذابيت و درخشندگي بود. او از عهده‍ي خواندن تصنيف و آواز به خوبي بر مي‍آمد. وسعت صداي او در اجراي تحرير‍ها در بم و اوج ، نشانه‍ي توان او در خوانندگي بود. طنين صداي قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرين كرده بود ، نت‍هاي گام را به خوبي ادا مي‍كرد و بر اثر نوعي بازتاب مطبوع صوت ، در حفره‍هاي صوتي فوق حنجره ، آواز او زنگ و درخشندگي خاصي داشت. بعد از قمر اكثر خوانندگان راديو با ميكروفون و دستگاه‍هاي تقويت كننده كمبود دامنه‍ي صداي خود را با نزديك خواندن در ميكروفون جبران مي‍كردند ، در حالي كه صداي پر دامنه‍ي قمر در هواي آزاد و سكوت شب تا فواصل زياد شنيده مي‍شد. به هنگام آواز دهان او كمي باز بود و به متانت و با قيافه‍اي آرام مي‍خواند و صداي آهنگين و درخشان و خوش طنين او بر شنونده تأثير مي‍نهاد". ساسان سپنتا ادامه مي‍دهد: "از قمر متجاوز از دويست اثر بروي صفحه‍ي گرامافون ضبط گرديد كه اولين آن‍ها تصنيف جمهوري از عارف در ماهور بود، سپس صفحه‍هاي؛ گريه كن كه دگر/اي دست حق و چند تاي ديگر از عارف. از تصنيف‍هاي خوب قمر يكي نگار من در بيات ترك ، و ماه من در اصفهان است كه سازنده‍ي آن ني داوود بود. ازاو چند تصنيف از ساخته‍هاي امير جاهد و عشقي و درويش و نيز چند قطعه‍ي ضربي هم ضبط شد كه يكي از آنها ضربي معروفي است كه با اين شعر شروع مي‍شود: شبي ياد دارم كه چشمم نخفت / شنيدم كه پروانه با شمع گفت كه بعد‍ها خاطره‍ي پروانه آن را باز خواني نمود." سپنتا در مورد دشواري‍هاي خوانندگي در آن زمان مي‍گويد "لازم به تذكر است كه علاوه بر مشكلات فني ضبط صفحه ، در آن زمان مشكلات ديگري نيز دامنگير هنرمندان و هنردوستان مي‍شد – كه هنوز هم كماكان وجود دارد – از جمله مشكلي كه بعد از ضبط تصنيف جمهوري ِ عارف كه قمر خوانده بود ، چنانكه خود قمر در اين مورد گفته است روزي كه در همدان كنسرت داشتم به اين فكر افتادم جواني را كه از همدان برايم نامه مي‍فرستاد و به آوازم اظهار علاقه مي‍كرد، ملاقات كنم. معلوم شد كه او به علت اينكه مارش جمهوري مرا نزدش يافته‍اند ، به جرم جمهوري خواهي زنداني است (چون آن موقع دستور داده بودند كه اين صفحه جمع شود و هر كس آن را نگه مي‍داشت تحت تعقيب قانوني قرار مي‍گرفت) ، اما من اجراي كنسرت را مشروط به آزادي آن جوان نمودم و رييس شهرباني خواستِ مرا اجرا كرد... و شب همان روز جوان را كه به فتحعلي قهوه‍چي معروف بود ، با چشمان اشكبار جزو حاضران ديدم." (۱۰)
بسيار دردمندانه است كه گفته شود قمر حتا تا آخرين روز‍هاي زندگي خود - با همه بيماري و ناتواني - با چادر و به صورت ناشناس به محدوده‍ي اداره‍ي راديو مي‍رفته، تا با آن مكان از دور تجديد خاطره‍اي كند و اين نشان مي‍دهد كه يك هنرمند تا چه اندازه مي‍توانسته به هنرش و به آشيانه‍ي راستينش بيانديشد... نواب صفا در اين زمينه مي‍گويد: " تابستان سال ۱۳۳۸ بود... سه شنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از از راديو ديدم خانم قمر با چادر سياه كه تقريباً بعد از چهل و چند سالگي هميشه بر سر داشت ، كنار نرده‍ها ايستاده است... دو روز بعد ، يعني پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شديم كه ستاره‍ي عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بيش از پنجاه و چهار سال نداشت."(۱۱)
قمر الملوك وزيري همواره در طول زندگي ۵۴ ساله‍ي خود ، به مردم - اعم از مردم معمولي و طبقه‍ي هنرمند - بدون چشمداشت كمك بسيار نمود چنانكه بعد از مرگ پروانه خواننده‍ي قديمي (مادر خاطره‍ي پروانه) ، به نوعي سر پرستي خاطره و برادر كوچكش را بر عهده گرفت و نيز در اواخر زندگي‍اش در سال ۱۳۳۰ با استوديو پارت فيلم كه در آستانه‍ي ورشكستگي بود، همكاري نمود و در فيلمي به نام مادر ، ساخته‍ي اسماعيل كوشان ظاهر شد و در صحنه‍اي آوازي در چهارگاه خواند و همين بازي كوتاه – به دليل شهرت قمر باعث شد كه پارت فيلم از ورشگستگي نجات يابد. بازيگران ديگر اين فيلم دلكش ، جمشيد مهرداد ، زينت نوري و.. و... بودند. قمر براي اين فيلم فقط ۲۰۰۰ تومان دريافت كرد كه آن هم هزينه‍ي تهيه‍ي لباسش گرديد. به ادعاي اسماعيل كوشان تنها نسخه‍ي اين فيلم كه تنها تصوير متحرك قمر را در خود داشت ، در آتش سوزي از بين رفته است.
قمر زني بود با شهامت ، نيكوكار ، متكي به خود ، و محكم... وكسي چه مي‍داند شايد سختي‍ها و تنهايي‍هاي دوران كودكي و ازدواج نامناسب و جدايي پر شتاب او از زندگي زناشويي در نو جواني و تلاش پي گير او براي رسيدن به عشق جاودانه اش آواز در شكل گيري اين شخصيت استوار نقش عمده داشته است و اكنون نوشته را با غزلي از شهريار شاعر معاصر كه در ستاِش قمر سروده به پايان مي‍بريم.اين غزل ضمن اينكه به احساس ايرج ميرزا به قمراشاره مي‍كند ، يآدآور بزمي است كه قمر ستاره‍ي درخشان آن بوده است.
خاطره اش در خاطرمان همواره زنده باد!


از كوري چشم فلك امشب قمر اين جاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اين جاست
آهسته به گوش فلك از بنده بگوييد
چشمت ندود اين همه ، امشب قمر اين جاست
آري قمر آن قمري خوش خوان طبيعت
آن نغمه‍سرا بلبل باغ هنر اين جاست
شمعي كه به سويش من ِ جانسوخته از شوق ،
پروانه صفت باز كنم بال و پر اين جاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
يك دسته چو من عاشق بي‍پا و سر اين جاست
مهمان عزيزي كه پي ديدن رويش
همسايه همي سر كشد از بام و در اين جاست
ساز خوش و آواز خوش و باده‍ي دلكش
اي بي‍خبر آخر چه نشستي؟ خبر اين جاست!
آسايش امروزه شده درد ِ سر ِ ما
امشب دگر آسايش بي‍درد ِ سر اين جاست
اي عاشق روي قمر ، ‍اي ايرج ناكام!
بر خيز كه باز آن بت بيدادگر اين جاست
آن زلف كه چون‍ هاله به رخسار قمر بود ،
بازآمده چون فتنه‍ي دور قمر اين جاست
اي كاش سحر نامده ، خورشيد نزايد ،
كامشب قمر اين جا ، قمر اين جا، قمر اين جاست

----------------------------------
پانويس‍ها:
۱ – تاريخچه‍اي بر ادبيات آهنگين ايران ، ص ۹۵
۲ – جعفر شهري ؛ تهران قديم ؛ جلد اول ؛ ص۳۰۴ و ۳۰۵
۳ – بهزاد ميرزايي ؛ چيستا ؛ سال هجدهم ؛ شماره‍ي ۶و۷ ؛ ص۴۷۴
۴ – رضا وهداني ؛ ماهنامه‍ي آدينه ؛ شماره‍ي ۱۲۹ ؛ ص ۱۹
۵ – ديوان ايرج ميرزا ؛ به اهتمام دكتر محجوب؛ ص ۶۵
۶ - متأسفانه راديو نوارهاي آواز او را با اركستر معارفي پاك كرد و با اين كار بزرگترين لطمه را به گنجينه‍ي هنر آواز ايران وارد نمود.
۷- جعفر شهري ؛ همانجا
۸ – تصنيفها ، ترانه‍ها، و سرودهاي ايران زمين ؛ به كوشش سعيد مشكين قلم ؛ ص ۷۵
۹- مجلس بزرگداشت روانشاد حبيب يغمايي اردي بهشت ۱۳۷۲
۱۰- ماهنامه‍ي هنر و مردم ؛ پاي صحبت امير جاهد ، شهريور ۱۳۵۲
۱۱- قصه‍ي شمع ، خاطرات هنري نواب صفا ، ص۳-۳۳۲
Quoted by Prince Ali