Sunday, November 28, 2004

نگاهى به تاثير فرهنگ ايران بر يونان پس از حمله اسكندر



گنجينه فرهنگى ايران باستان
ترجمه: سهراب برازش
درباره پيروزى اسكندر بسيار نوشته اند. پيروزى اسكندر تنها به واسطه نبوغ نظامى اش حاصل نشد، بلكه به اين علت نيز بود كه او به مصاف امپراتورى پهناورى رفته بود كه قدرتش تحليل رفته و در دوره ضعف خود به سر مى برد. حتى به لحاظ فرهنگى نيز دوره امپراتورى ايران به سر آمده بود _ معماران، مجسمه سازان و شاعران تنها به تقليد از شكل ها و قالب هاى بى روح و سرد مى پرداختند- و بدين ترتيب جاى تعجب نبود كه هنر يونانى از وراى شهرهاى ويران شده ايران در آسيا به پيشروى ادامه داد. در مراكز تازه قدرت آسيا معمارى به سبك يونانى رواج پيدا كرد، به زبان يونانى تكلم و نوشته مى شد و طرز فكر يونانى نفوذ پيدا مى كرد. بدين ترتيب دگرگونى بنيادى، تاريخى و گسترده اى اتفاق افتاد. به نظر مى رسيد نقش محورى و برتر آسيا در تمدن دنيا براى هميشه به پايان رسيده است نقشى كه آسيا توانسته بود به مدت دو هزار سال آن را حفظ كند.
حتى هزار سال قبل از فروپاشى امپرانورى ايران يونانى ها به لحاظ فرهنگى و اخلاقى نسبت به ايرانى ها احساس برترى مى كردند. در آن زمان يونانى ها خودشان را حامل فرهنگى جهانى و فراگير مى دانستند. قطعه اى كه از يكى از آثار افلاطون در اينجا نقل مى شود مبين اين ديدگاه يونانى ها است: «امروز ايرانى ها در وضعيت بسيار بدى به سر مى برند. به نظر ما علت اين مسئله اين است كه حكومت ايران از طريق محدود كردن آزادى و نيز افزايش استبداد خودكامه، برادرى و روح مشترك را در حكومت نابود كرده است.»اين قضاوت در مورد ايران مورد استناد ديگران نيز قرار گرفت. قضاوت افلاطون براى نسل ها و دوره هاى بعدى اغلب حكم سندى براى ارزيابى و سنجيدن ايران را داشته است. از آن زمان تاكنون اين ديدگاه براى بسيارى تعيين كننده بود است. اگر بنيانگذار مذهب زرتشت را مستثنى كنيم به نظر مى رسد كه ديگر چيز زيادى باقى نماند تا با آن ايرانى ها بتوانند خودشان را با فرهنگ قدرتمند و در حال شكوفايى يونان مقايسه كنند. از آنجا كه ما (غربى ها) تاريخ ايران را به مدت تقريباً دو هزار سال عمدتاً از طريق منابع تاريخ نگاران يونانى و يا از طريق تورات مى شناختيم، بسيار پيش آمده است كه اظهارات مغرضانه شان را به عنوان حقيقت محض پذيرفته ايم. تازه در آستانه قرن بيستم بود كه شروع كرديم به اين گونه تاريخ نگارى ها با ديدى منتقدانه بنگريم و روايت هاى توام با پيشداورى را بازشناسيم و در جهت زدودن پيشداورى ها بكوشيم.در همين نوشته هاى يونانى ها بود كه براى اولين بار تضاد ميان دموكراسى يونانى و استبداد ايرانى مطرح شد. در اين نوشته ها به كرات از جوامع «آزاد» و «خلاق» يونان در تقابل با جوامع «غيرآزاد» و «غيرخلاق» ايرانى ها ياد شده است. اما واقعاً تا چه حد جوامع يونانى «آزاد» و ايرانى ها صاحب جوامعى «غيرآزاد» بودند؟
اگرچه صحت دارد كه در ايران پادشاهى قدرقدرت با تعداد معدودى مشاور حكومت مى كرد و كسى اجازه چون و چرا درباره شيوه حكمرانى او نداشت و اصولاً حكومتش وراى هر گونه انتقادى بود و كسانى كه در اصول حكومت ترديد مى كردند در معرض اين خطر بودند كه دشمن تلقى شده و مورد پيگرد قرار گيرند، اما حكومت ايران در امورى مانند مذهب، هنر و علم براى رعاياى خود نقش قيم را بازى نمى كرد. در هر شرايطى بابلى ها، مصرى ها، آسورى ها، يهودى ها، هندى ها و يونانى هاى مقيم ايران آن روز اجازه داشتند به سنت هاى خودشان وفادار و پايبند باشند، هيچ سخنورى به خاطر باورهايش مورد پيگرد و هيچ فيلسوفى به خاطر عقايدش مورد اتهام و سوءظن قرار نمى گرفت (مگر اينكه ديگران را به مبارزه با شاه و حكومتيان دعوت مى كردند). تنوع اعتقادات و افكار چيزى بديهى شمرده مى شد. در حكومت هاى آن زمان حكومتى نبود كه بيش از ايران ملتش آزادى عرضه كند.
اگرچه صحت دارد كه در همان زمانى كه شاه ايران، داريوش، مصون از هر گونه چون و چرا و وراى اراده مردم حكومت مى كرد، در حكومت - شهر آتن «حكومت شهروندان» جريان داشت. در سال ۵۱۰ قبل از ميلاد در آتن به فرمانروايى هيپياس (Hippias) مستبد پايان داده شد و كلايستنس (Kleisthenes) حكومت را به دست گرفت و به واسطه اصلاحات اساسى او بود كه زمينه هاى شكل گيرى دموكراسى آتنى فراهم شد. هر شهروندى محق بود از طرف شهروندان ديگر براى مقامى عالى رتبه در حكومت انتخاب شود و به طور فعال در حكومت نقش ايفا كند. هر رهبر سياسى مى بايست قبلاً در انتخابات كانديدا مى شد و اين امكان وجود داشت كه توسط مجمع ملى منصوب و يا بركنار شود. پريكلس (Perikles)، رهبر حزب مردم، سيستم را از آنچه كه بود نيز بهتر كرد، بدين ترتيب كه به شهروندان سطوح پايين تر اجتماع نيز فرصت داد در مقام هاى بالاى حكومتى امكان فعاليت داشته باشند. اما در دولت شهر آتن واقعاً به چه كسى به چشم «شهروند» مى نگريستند؟ تنها افراد آزاد (غيربرده) و ساكنان قديمى شهر بودند كه شهروند شمرده مى شدند. حتى پيشه وران و كشاورزان مهاجر به شهر، شهروند به حساب نمى آمدند چه برسد به روزمزدها و كارگرهاى كم درآمد. كسانى كه ارج و قربشان در شهر حتى از اينها هم كمتر بود، برده ها و اسيران جنگى بودند كه توده بزرگى را تشكيل مى دادند. اينها در مزارع بزرگ مالكان، در بنادر، در كشتى هاى جنگى و معادن دشوارترين كارها را انجام مى دادند. آمارى از سال ۴۰۰ قبل از ميلاد، به قدر كفايت روشنگر است: در آن زمان در دولت شهر آتن تنها ۱۸ هزار شهروند حق راى داشتند، ۱۰ هزار نفر (از واجدين شرايط) مهاجرانى بودند كه حق راى نداشتند و بيش از ۴۰۰ هزار نفر برده ها بودند كه طبعاً از دادن راى محروم بودند. اكثريت قاطع جمعيت شهر در وضعيت بهترى از توده كشاورزان خرده پا، پيشه وران و برده هاى آن زمان ايران روزگار نمى گذراندند، درست به همان اندازه از حقوق زندگى محروم بودند و مدام در اين ترس به سر مى بردند كه به خاطر قصورى به زندان افكنده شده، شلاق بخورند و مورد شكنجه قرار بگيرند.حال مى رسيم به پيش داورى دوم: گفته مى شود يونان فوق العاده فرهنگ ساز بوده است، با فيلسوف ها، هنرمندان و دانشمندانش به مدت دو هزار سال معيارهايى براى فرهنگ غرب تعيين كرد، در حالى كه رقيبش ايران چيز زيادى براى آيندگان به جاى نگذاشت و به خصوص در آينده اروپا چندان تاثيرگذار نبود.در واقع يونانى ها بعد از پيروزى بر ايران، از نظر فرهنگى آنچنان خيز بلندى برداشتند كه براى سرنوشت آينده اروپا بسيار اساسى و تعيين كننده شد. فلسفه امروز غرب بدون آثار سقراط، افلاطون و ارسطو غيرقابل تصور است، درام نويسانى مانند آيخليوس، سوفوكلس و اوريپيد با تراژدى هايشان الگوى تئاتر جديد را پى ريزى كردند، تاريخ نويسانى مثل هرودوت و توسيديد «پدران» روش هاى تاريخ نگارى غرب اند. فراموش نكنيم كه متفكران سياسى، مجسمه سازان، دانشمندان و رياضى دانان نيز به يونان دين دارند. از آن چارچوب ها بود كه اروپاى مدرن شكل گرفت.
اما ايران نيز در برخى موارد در شكل دادن به فرهنگ غرب تاثيرى اساسى داشت حتى اگر اين تاثير در نگاه اول مشاهده نشود. دانشمندان ايرانى روى يونانى ها تاثير گذاشتند و يونانى ها نيز افكار آنها را بدون تغيير به دوره هاى بعد منتقل كردند. برخى از اين افكار را ما اروپايى مى پنداريم در حالى كه ريشه آنها در اصل خيلى قديمى ترند. اگرچه امپراتورى ايران در زمان جانشينان داريوش خيلى زود قدرتش را از دست داد، اما اين قدرت سياسى بود كه از دست رفت. در عوض زندگى فرهنگى به خصوص در سرزمين هاى تحت فرمانروايى ايران، جايى كه تحت حمايت هاى حكام ايرانى، دانشمندان، شاعران و هنرمندان بدون مزاحمت كارشان را ادامه مى دادند، رشد و نمو يافت. دستاوردهاى اين زندگى فرهنگى قابل توجه بود. اگرچه بسيارى از ادبا و مجسمه سازان تنها به تقليد از قالب هاى گذشته مى پرداختند، وليكن دانشمندان علوم طبيعى و رياضيدان ها اساس علومى را پى ريختند كه بعداً يونانى ها آنها را جذب كرده و توسعه دادند. اگرچه اكثر اين پيشگامان در اصل ايرانى نبودند، بلكه از بابلى ها، مصرى ها، هندى ها يا يونانى هاى آسياى صغير شمرده مى شدند، اما همه آنها تنها در امپراتورى ايران بود كه به دانش هاى اساسى شان در علوم نايل آمدند. زيرا اين اولين بار در تاريخ بشر بود كه حكومتى سياسى با ملل مختلف تشكيل شده بود و بدون هيچ مشكلى متفاوت ترين فرهنگ ها قادر بودند با هم حشر و نشر داشته باشند و به شكل بى نظيرى دانش ها و دستاوردهايشان را با هم معاوضه كنند. در بسيارى فرهنگستان ها مترجمين بى وقفه در حال ترجمه بودند و براى اولين بار در كتابخانه هاى بزرگى آثارى از همه ملل شناخته شده آن روز جمع مى شد.كوروش و داريوش و حتى جانشينان آنها كه از قدرت چندانى بهره مند نبودند آگاهانه از اين روند حمايت مى كردند. آنها با اين روند جريانى را به راه انداختند كه بعدها براى يونانى ها و رومى ها سرمشق شد و اين سرمشق همان آغاز فرهنگ جهانى بود. ريچارد فراى (Richard Frye) تاريخ فرهنگ نگار آمريكايى در اين باره مى نويسد: «اگر بخواهيم دستاوردهاى ايران دوره هخامنشى را به درستى ارزيابى كنيم بدون شك يكى از بزرگترين اين دستاوردها برنامه «دنياى واحد» يا امتزاج ملل و فرهنگ هاى مختلف بود كه اسكندر و رومى ها وارث آن شدند... مردم قبايل و ملل دوردست به واسطه صلح طلبى ايرانى ها با هم ارتباط پيدا كردند. مطمئناً دادوستدى متقابل ميان آنها جريان داشت...»حتى خود ايران نيز كه مركز امپراتورى بود در زمينه هاى علمى و فرهنگى حرف هايى براى گفتن داشت. اين مدعا تنها براساس وجود زرتشت خلاصه نمى شود. بسيارى از واژه هاى ايرانى در زبان هاى عبرى، آرامى، سريانى و حتى يونانى يافت مى شود. اين را مديون يكى از بهترين محققان ايران باستان، گئو ويدنگرن (Geo Widengren) سوئدى هستيم كه تحقيقات ارزنده اى در اين زمينه دارد. برعكس، واژه هاى سامى و يونانى بسيار كمى در زبان فارسى باستان قابل شناسايى اند. گئو ويدنگرن در اين باره مى گويد: «حتى تجزيه و تحليلى ابتدايى نيز به طور روشن نشان مى دهد كه جهت تاثير فرهنگى از كدام سو به كدام سو بوده است.» وى بر اين عقيده است كه چنانچه تحقيقات تطبيقى جامع و دقيقى در زمينه زبان هاى فارسى باستان و يونانى صورت گيرد نتايج حاصله احتمالاً شگفت انگيز خواهد بود.
امروز مى دانيم كه يونانى ها شيفته زندگى فرهنگى امپراتورى ايران بودند. اگر به قدر كافى با اظهار نظرهاى تحقيرآميز يونانى ها درباره دشمن قدرتمندشان آشنا باشيم جمله اخير به نظرمان عجيب و باورنكردنى مى آيد. انتقاد تند افلاطون كه قبلاً نقل كرديم نيز از همين دست اظهارنظرها است.
اما همين افلاطون خود بارها به سرزمين هاى امپراتورى ايران به خصوص مصر رفت تا از كتابخانه هاى آنجا ايده هايى براى فلسفه اش به دست بياورد. انتقاد افلاطون در درجه اول متوجه سيستم سياسى ايران است نه فرهنگ آنجا. او عميقاً با اخلاق، روش هاى تربيتى و جهان بينى ايرانى ها آشنا بود و به صورت گسترده اى به آموزه هاى زرتشت پرداخته بود. كاملاً قابل تصور است - و كم نيستند محققانى كه به طور جدى از اين نظريه جانبدارى مى كنند - كه افلاطون در آموزه هاى اخلاقى اش و نيز در مابعدالطبيعه اش از بنيانگذار بزرگ مذهب زرتشتى، تاثيرپذيرفته باشد. اما هنوز در مورد چنين مسائلى به قدر كافى پژوهش و تحقيق صورت نگرفته، تا بتوان برپايه آنها حكم قطعى و نهايى صادر كرد.
ميان بزرگان فرهنگى و بانفوذ يونان افلاطون تنها كسى نبود كه با اشتياق به ديدن كتابخانه هاى سرزمين تحت نفوذ ايران رفت. تعداد كثيرى از رياضيدانان، منجمين و فيزيكدانان هاى يونانى به سوى شرق روان مى شدند تا از علوم مترقى آنجا بياموزند. اين سفرها پيامدهايى را براى تاريخ جهان به همراه داشت. دموكريت (Demokrit) از بابل اساس هندسه فضايى را اخذ كرد و آن را به آتن برد.
او همچنين چيزهاى ديگرى را نيز از آنجا اخذ كرده از جمله: روشى مطمئن براى محاسبه موقعيت صور فلكى و نيز ايده قائل شدن دو قطب شمال و جنوب براى كره زمين. تالس اين ايده را كه هر سال را براساس ۳۶۵ روز بسنجد، از مصر گرفت. فيثاغورث نيز از مصر ايده هاى زيادى اخذ كرد.بنابراين امپراتورى ايران در دوران هخامنشى يك گنجينه فرهنگى غنى را به آيندگان اروپا و آسيا عرضه كرد، كه درباره اش هرچقدر گفته شود كم است. زيرا هنوز نيز همچون گذشته اسناد و مداركى از پيشرفت ها و دستاوردهايى كه تحت حمايت هاى شاهان هخامنشى شكل گرفته بود كشف و شناخته مى شود.
منابع:
Iran, Drehscheibe Zwischen Ost und West/ Gerhard Schweizer- Stuttgart,1996 1996
http://www.sharghnewspaper.com/830908/html/hist.htm#s141870
Quoted By Prince Ali