Wednesday, April 20, 2005

نمايش فيلم كاغذ بي خط

Example


مكان:سالن اجتماعات ساختمان سايت دانشگاه اتاوا
H0104آدرس:دانشگاه اتاوا،ساختمان سايت،طبقه زير زمين ، اتاق
زمان :جمعه ۲۵ آوريل ساعت۶:۰۰ بعد از ظهر

كارگردان : ناصر تقوايي
فيلمنامه: ناصر تقوايي
آهنگساز : كارن همايون فر

بازيگران: خسرو شكيبايي، هديه تهراني، جمشيد مشايخي، مرتضي احمدي، مرحوم جميله شيخي، نيكو خردمند، اكبر معززي، صغري عبيسي

Friday, April 15, 2005

شاهرخ مسکوب: فراتر از کلاسهای رايج روشنفکری

سيروس علی نژاد


Example

شاهرخ مسکوب در آخرين روزها، عکس از بهمن امينی


شاهرخ مسکوب را تنها در پهنه نويسندگی ايران نمی توان ديد. او روشنفکری بيدار دل و يگانه بود که بينش عميقش، بين او و روزمرگی شکاف و جدايی می انداخت و همواره او را از هر چه باب روز، از جمله بازار سياست دورتر می کرد. سبک و سياقش در نوشتن و سنجشگری خردورزانه اش در هر چيز، سطح کارش را از کلاس های رايج روشنفکری ايران فراتر می برد و او را به سلسله کسانی می پيوست که در تاريخ ايران بويژه در عرصه روشنفکری ايران معاصر چند تنی بيشتر از آنان ظهور نکرده اند.
پس از سالهای پر تب و تاب جوانی که چندی او را به فعاليت حزبی واداشت، خود را از بند حزب و طبقه و گروه و دسته رهانيد و فارغ از تعلقات فريبنده باب روز، چپ و راست را به خودشان واگذاشت تا دعواهای سياسی را تا سرحد نابودی هر دو طرف ادامه دهند. انديشيدن را اختيار کرد که متاعی کمياب بود.

در دو چيز ممارست می ورزيد: زبان و تفکر، و اين امتياز او بر بيشتر روشنفکران همزمانش بود، و ادبيات مرکبی بود که او زبان و افکار خود را بر آن سوار می کرد تا هنر و حرفهای خود را با مخاطبانش در ميان نهد. در تاريخ، هرچند به تاريخ معاصر توجه داشت، اما تا پيش از تاريخ رفته بود، جايی که از اساطير سر در می آورد.

کارش چه در ترجمه و چه در تاليف به اساطير می رسيد و از اساطير آغاز می شد. پرداختن به اساطير از سر تفنن و هوس نبود، وجوهی از زندگی انسان معاصر را در آن می يافت و به بيانش می پرداخت. حماسه عرصه ای بود که امکاناتش حد نداشت و در آن آرزوهای آدم را برآورده می ديد.

آرزوهايی که در زندگی اجتماعی برآورده نمی شد. رويکردش به شاهنامه اما از نوع برخورد اهل "فضل و ادب" نبود. چيزهای ديگری در آن می جست و می يافت. "مقدمه ای بر رستم و اسفنديار" و "سوگ سياوش" گواه اين جستجو و يافتن است.

Example

عکس شاهرخ مسکوب روی شماره چهلم مجله بخارا


فردوسی و شاهنامه از همان نخستين برخوردها او را به خود جذب می کرد و در متن پريشان و پر آشوب تاريخ ايران، کار او را بس سترگ و بی همتا می يافت. "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می گذرد. در تاريخ ناسپاس و سفله پرور ما، بيدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در اين جماعت قوادان و دلقکان که ماييم با هوس های ناچيز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نيست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر "ارباب فضل" دربسته و ناشناخته مانده است."

تحليل او از اساطير، از افسانه ها و داستانها از سطحی که تا آن روز در ايران بود و شايد از آنچه تا امروز هم هست، فراتر می رفت. از جهان مدرن سر در می آورد و نگاه خواننده را از عمق گذشته های دوردست باز می آورد و به جهان امروز می افکند. نخست "مقدمه ای بر رستم و اسفنديار" را نوشت که به قول او ديگر جنگ خوب و بد نبود. "درد کار رستم و اسفنديار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن انديشه کهن ايرانی، در اين افسانه از جنگ اهورا و اهريمن نشانی نيست، اين جنگ نيکان است ..."

سپس به "سوگ سياوش" رسيد که داستان شهادت بود از آن نوع که مسکوب در می يافت. آنگاه نوبت "در کوی دوست" بود که حافظ بود. عرفان و سير وسلوک ايرانی. چيزی که نزد او از عالم حماسه جدا نبود، يا مانعة الجمع نبود، شايد ادامه اش بود.

در اين همه جز آنکه به علائق ادبی خود می پرداخت، به امر مهمتری نيز توجه داشت: تاريخ و زبان. " دو وجه امتياز بارز ملت ما با ملت های ديگر"، چيزی که بعدها نگاه فلسفی او را بر می انگيخت و به " مليت و زبان" می رسيد. تا بود اين سير ادامه داشت.

در تفکر به راه تجدد می رفت. مفاسد تمدن را می شناخت و با اين همه می دانست اين تمدنی است که دنيا را تسخير کرده و يگانه راه مقابله با آن، پناه بردن به خود آن است نه پناهنده شدن به سنت. ناگزير بايد ابزار تمدن را شناخت، به آن نزديک شد، آن را به دست گرفت و با آن کنار آمد.

درباره سياست و فرهنگ
"شکست سياسی و اجتماعی، شکست قلم در برابر واقعيت، در هر چيزی که به آن دست زديم. شکست عمومی اهل قلم، از کسروی و هدايت گرفته که مظاهر شکست ما هستند تا بزرگ علوی و احسان طبری، تا آل احمد و شريعتی و ساعدی تا دشتی و دکتر خانلری تا کی بگويم؟ موافق و مخالف همه شکست خورده ايم. ما قهرمان های شکستيم. در آرزو و ايده آل تا آنجا که به جستجوی حقيقت مربوط است موفقيم. اما به محض اينکه آنها را به محک واقعيت می زنيم شکست می خوريم." شاهرخ مسکوب

هر مبارزه ای برای رسيدن به تجدد و تمدن معنی می يافت. در حالی که نفس مبارزه نزد او، چنانکه در سالهای چهل و پنجاه تصور می شد، ارزشی نداشت. مبارزه، زمانی ارزش داشت که با آگاهی تمام به راه آزادی برود. " آزادی وجدان يا فکر ". امکان اشتباه را منتفی نمی دانست اما اشتباه را در صورتی پذيرفتنی می انگاشت که اشتباهکار از راه رفته باز گردد.

به جلال آل احمد و روش او می تاخت، چرا که معتقد بود راه آل احمد و روشنفکرها به اينجا کشيده است که با تجدد و مدرنيته، با فرهنگ جديدی که خوب يا بد، بدون ارزشداوری، جهانی شده به مخالفت برخاسته اند و راه چاره را در پناه بردن به سنت يافته اند. "بله احتمالاً برای انجام فرايض مذهبی آل احمد به مذهب روی نياورد. بلکه به عنوان يک وسيله سياسی به مذهب روی آورد. ولی نتيجه همه اينها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شده ای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خيلی بلدتر است."

درباره مبارزان دهه چهل و پنجاه که به جنگ های چريکی روی آوردند تندتر از اين می رفت: "آنها روشنفکر نيستند، اکتيويست اند. يک نوع فعالين يا مجاهدان يا مبارزان يا فداييان سياسی هستند. آدم هايی که خودشان را وقف يک ايده آل يا ايدئولوژی يا هر دو با هم کردند. صادق هم بودند ولی اين صداقت باز در زمينه کار اجتماعی به خودی خود الزاما ارزشمند نيست."

به اين نتيجه رسيده بود که روشنفکر ايرانی خود را بد تعريف کرده و به همين دليل نتوانسته در اين دوره نقش سازنده ای داشته باشد.

بعد از انقلاب گمان می برد که بايد در بسياری از ارزشهای مان تجديد نظر کنيم. صداقت نيز مانند مبارزه، تنها به علت نفس صداقت نزد او ارزشی نمی يافت "من مطلقا ديگر به صداقت به عنوان يک ارزش فی نفسه اعتقاد ندارم." مبارزه ای را که نسل انقلاب در سالهای چهل در پيش گرفت، فاقد شعور سياسی – اجتماعی می دانست که به راه خطا رفت و از تجدد دور افتاد: "خيال می کنم که بسياری از وقتها دست نزدن به کاری در سياست، فعال نبودن، مبارزه نکردن، بهتر از مبارزه کردن نادانسته است. نفس مبارزه يا فداکاری، به خودی خود دارای ارزش نيست. چيزی که کم داشته ايم و کم داريم شعور اجتماعی – سياسی است."



در زمينه کار اهل فکر به اين نتيجه رسيده بود که همواره در کار شکست خود بوده اند بی آنکه بتوانند از اين شکست ها آگاهی بسازند، در صورتی که پيروزی فقط زمانی به دست می آيد که اين شکست ها را به آگاهی بدل کنيم. "شکست سياسی و اجتماعی، شکست قلم در برابر واقعيت، در هر چيزی که به آن دست زديم. شکست عمومی اهل قلم، از کسروی و هدايت گرفته که مظاهر شکست ما هستند تا بزرگ علوی و احسان طبری، تا آل احمد و شريعتی و ساعدی تا دشتی و دکتر خانلری تا کی بگويم؟ موافق و مخالف همه شکست خورده ايم. ما قهرمان های شکستيم. در آرزو و ايده آل تا آنجا که به جستجوی حقيقت مربوط است موفقيم. اما به محض اينکه آنها را به محک واقعيت می زنيم شکست می خوريم."

مسکوب پيش از آنکه رو دربايستی را با ديگران کنار بگذارد، با خود کنار گذاشته بود. از همان زمان که توده ای بود و به زندان افتاده بود، گزارش خروشچف به کنگره بيستم، و گردش تانکهای شوروی در مجارستان بر ارکان ايمان او لرزه افکنده بود.

او که هميشه اهل شک بود در يافته بود که ديگر توده ای نيست. با سرهنگ زيبايی – بازجويش – صحبت کرده بود و گفته بود و قبولانده بود که ديگر توده ای نيست. از رضاشاه که پدرش با همه متانت و جا سنگينی، در رفتن او مثل بچه ها رقصيده بود و از محمد رضاشاه که به هر حال او را به زندان افکنده بود، دل خوشی نداشت. اما اينها مانع داوری درست در باره يک دوران نمی شد.

در بحثی که با علی بنو عزيزی می کند – از معدود مصاحبه هايی که از او برجای مانده و کتاب "درباره فرهنگ و سياست" را پديد آورده است – آشکارا می گفت فقط استبداد نبود که در آن دوره ها جريان داشت.

مقدمه ای بر رستم و اسفنديار
"درد کار رستم و اسفنديار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن انديشه کهن ايرانی، در اين افسانه از جنگ اهورا و اهريمن نشانی نيست، اين جنگ نيکان است ... "شاهرخ مسکوب




"به دنبال استبداد دوره رضاشاهی کوشش ديگری بود برای اينکه ما با قرون وسطای تاريخمان ببريم و با دنيا همراه بشويم. برای بيرون آمدن و بريدن از دوره ای ناچار بايد با ارزشها و فرهنگ آن دوره مقابله کرد."

يک وجه ممتاز در کار شاهرخ مسکوب زبان اوست که در بهترين سطحی قرار داشت که در زمان او ممکن بود و در صلابت از نثر پيشينيان هيچ کم نداشت.

زبان بی مانندی که او داشت تا مدتها الگوی فارسی نويسان خواهد ماند. نثر دلاويزی که هرگاه لازم می آمد همچون صحنه های جنگ رستم و اسفنديار به طنطنه می افتاد و هر گاه به سير و سلوک عرفانی می رسيد از آرامشی بی حد برخوردار می شد. خودش می گفت که اين او نيست که زبان آثارش را انتخاب می کند. اين اثر است که زبان خود را "پيدا" می کند. " می گويم پيدا ... برای اينکه من زبان را انتخاب نکردم. اساساً مطلب يا فکر است که زبان خودش را پيدا می کند و به کار می گيرد. نويسنده تکليف زبان را روشن نمی کند بلکه زبان است که تکليف نويسنده را روشن می کند. هر فکری زبان خودش را دارد و يا وقتی که زبانی بيايد فکرش هم باهاش هست."

زبان

برخورد او با زبان، فلسفی بود. حيف که اين نوشته مانند تمامی نوشته های از اين دست که در مرگ کسی نوشته می شود، به تعجيل انتشار می يابد و "زبان و مليت" در دسترس نيست. عقيده داشت همان کاری که گوته يا مايستر اکهارت در زبان آلمانی کرده اند، اکنون هفتاد هشتاد سالی است که در زبان فارسی شروع شده است. در حالی که پيش از آن، زبان فارسی، درست مانند جامعه ايرانی در چهار صد سال اخير دچار انحطاط بوده است.

زبان او در آثارش از ابتدا در اوج بوده است. نثر "مقدمه ای بر رستم و اسفنديار" شاهد گويای اوج نثر او در همان آغاز راه است. " در سنت مزديسنا نيز زرتشت اسفنديار را در آبی مقدس می شويد تا رويين تن شود و او به هنگام فرو رفتن در آب چشمهايش را می بندد. از نيرنگ روزگار در اينجا ترسی غريزی و خطاکار به ياری مرگ می شتابد. آب به چشمها نمی رسد و زخم پذير می مانند. ترس از جايی فرا می رسد که درست در همان جا بايد نابود شود. ترسيدن از آبی که شستشو در آن مايه رويين تنی است! در اينجا ترس برادر مرگ است و مرگ همزاد ناگزير عالم وجود. حتی پيکان تير که دست افزار اوست خود از مرگ نمی رهد. اگر هزار در را به روی مرگ ببندی درست از روزنی که نمی پنداری، به درون آمده است زيرا از هيچ جايی نمی آيد تا خدايی راه را بر او بگيرد، در آدمی حضور دارد و از همانگاه که زندگی آغاز شد به همه جا رسيده است که نفس زيستن خود به سوی نيستی رفتن است."

و اينک خود او رفته است. " کيست که از ژرفنای خاموش مردگان در امان باشد؟"

BBC


Tuesday, April 12, 2005

عمر خيام در آمريكا اكران مي شود


Example


۶سال طول كشيد تا كيوان مشايخ كارگردان آمريكايي-ايراني، فيلمش پاسدار: افسانه عمر خيام را بسازد. اين پروژه به زندگي شاعر، ستاره شناس و رياضيدان معروف ايراني عمر خيام پرداخته است.
فيلمي با نقش آفريني بازيگران متفاوت و بعضا مشهور مثل ونساردگريو ستاره سينماي انگلستان كه در آمريكا، انگليس و سمرقند ساخته شد. كارگردان فيلم مي گويد خيام سمبل تمام چيزهاي پارس براي من است: من از 11 سالگي در آمريكا بوده ام، پدرم از شعر استفاده مي كرد تا زبان فارسي را به من بياموزد. اين مساله چندان براي من مهم نبود چرا كه آن زمان مي خواستم يك آمريكايي باشم و گذشته ام را فراموش كنم. حالا در 36 سالگي و 10سال پس از فوت پدرم اهميت كلمات او را پيدا كرده ام، اينكه هرگز فراموش نكنم چه كسي هستم و از كجا آمده ام.
حسن صباح و عمر خيام دوستان نزديكي بودند، اما آنچه اين دو را از هم جدا مي كرد ديدگاه انساني و معنوي خيام در مقابل ديدگاه مطلق صباح بود. زماني كه كارتان را شروع كرديد به اين فكر مي كرديد كه چنين تفاوت هايي ميان منطق گرايي و مطلق گرايي در دوران بعد از يازدهم سپتامبر به موفقيت فيلم شما كمك خواهد كرد!
بله، مي خواستم يك فيلم فرا زماني بسازم كه گذشته و حال و آينده را به هم بياميزد. شايد ندانيد يازدهم سپتامبر مرا ويران كرد. آن موقع من در موناكو به دنبال يافتن لوكيشن براي فيلم بودم، زماني كه به آمريكا برگشتم تمام حاميان مالي كه قول همكاري داده بودند، اعلا م انصراف كردند و هيچ كس در حيطه سينما براي مدت يكسال حتي حاضر نشد با من صحبت كند.
فيلم شما يك فيلم مستقل است، جمع كردن هنرپيشگاني از كشورهاي مختلف و فيلمبرداري در كشوري مثل ازبكستان كه شايد اصلا صنعت سينما نداشته باشد، سخت نبود؟
من واژه هاي جاه طلبي ، غيرممكن بودن و كار بسيار سخت را بسيار شنيدم، اما كلماتي كه پدرم در زمان مرگ به من گفت، هميشه در گوشم بود. قوي باش و اعتقادت را از دست نده بازيگران فيلم من، اعضاي متحدي بودند چرا كه به اعتقادات من و ديدگاهم باور داشتند.
فيلم شما در بازار فيلم كن عرضه شد، واكنش ها به فيلم چه بود؟ آيا پخش كننده اي براي فيلم پيدا كرديد؟
ما در ميانه عقد قراردادهاي تجارتي براي اكران هاي بيشتر فيلم هستيم، بايد بگويم كه واكنش ها بسيار مثبت بود، ما كار مشكلي براي يافتن عوامل فروش و پخش كننده داشتيم چرا كه مي خواستيم مطمئن شويم كه فيلم در بهترين شرايط اكران مي شود، جالب است بدانيد در اكران هاي آزمايشي متوجه شديم كه تماشاگران زن بيشتر از تماشاگران مرد به فيلم واكنش مثبت نشان مي دهند.
ونساردگريو يك نقش كوتاه اما تاثيرگذار در فيلم شما بازي كرده است، كاركردن با او چطور بود؟
بازي ونسا سطح فيلم مرا بالا تر برد. حمايت او و بازي زيبايش يكي از دلا يل خاص بودن اين فيلم براي من است. با او به عنوان كارگرداني كه فيلم اول خود را مي سازد، كار كردن با يك اسطوره زنده، رويايي بود كه بدل به واقعيت شد. تنها دليلي كه او پذيرفت در فيلم بازي كند اين بود كه او پيام فيلم را باور داشت.





شناسنامه فيلم
ژانر: درام، اكشن، حادثه، خانواده
موضوع: عشق، هدف، سرنوشت، حقايقي درباره يك نابغه شاعر
خلا صه داستان: كامران پسر 12 ساله اي است كه كشف مي كند جد او كه در قرن دوازدهم مي زيسته عمر خيام، شاعر و ستاره شناس و رياضيدان ايراني است. قصه سرگذشت خيام نسل به نسل در خانواده او منتقل شده است. فيلم، مخاطب را از دنياي امروز به دوران خيام و حسن صباح تاريخ مي برد.بازيگران: ونساردگريو (يكي از ورثه ها)، مورتمن بليب ترو (ملك شاه)، برونو لا سترا (عمر خيام)، كريستوفر سيمپسون (حسن صباح)، آدام ايكاهلي (كامران)
كارگردان: كيوان مشايخ
نويسنده: بله ايوري، كيوان مشايخ
درباره كارگردان
كيوان مشايخ از سن 11 سالگي در هوستون تگزاس سكونت دارد. او پيش از فيلم خيام كه در سال 2004 ساخته شد، فيلم كوتاه The Tip را در سال 1997 ساخت. او فارغ التحصيل رشته اقتصاد و مطالعات مديريتي از دانشگاه رايس )۱۹۸۹( است و در سال 1993 دكتراي حقوق را از دانشكده حقوق دانشگاه تگزاس جنوبي دريافت كرد.


شاهرخ مسکوب درگذشت


Example

شاهرخ مسکوب در آخرين روزها، عکس از بهمن امينی


شاهرخ مسکوب، نويسنده، پژوهشگر و مترجم ايرانی صبح روز سه شنبه 12 آوريل در بيمارستانی در پاريس درگذشت.
آقای مسکوب که در زمان مرگ هشتاد سال داشت، مدتی بود که از نارسايی در دستگاه گردش خونش رنج می برد و مرتب برای تعويض خون به بيمارستان می رفت.

هفته گذشته بيماری او که در واقع نوعی سرطان خون بود، شدت گرفت و در بيمارستان بستری شد تا سرانجام سحرگاه سه شنبه درگذشت.

شاهرخ مسکوب که در سال 1304 به دنيا آمده بود، از حدود بيست سال پيش در پاريس زندگی می کرد و آخرين بار چهار سال پيش بود که به ايران رفت.


گفتگو با بهمن فرسی نويسنده و منتقد ادبی درباره شاهرخ مسکوب - برنامه جام جهان نما


سخنانی از شاهرخ مسکوب در برنامه نمايشگران

مسکوب از پژوهشگران نامی ايران در زمينه شاهنامه فردوسی بود. کتابهای "مقدمه ای بر رستم و اسفنديار" و "سوگ سياوش" از آثار مهم او در اين عرصه است.

از ديگر آثار مطرح تاليفی او می توان به کتابهای "درباره سياست و فرهنگ" ( گفتگويی با علی بنو عزيزی) که در ايران با عنوان "کارنامه نا تمام" منتشر شد و "هويت ايرانی و زبان فارسی"، اشاره کرد.

در زمينه ترجمه مسکوب آثار معتبری از سوفوکل و آشيل به فارسی برگرداند که سه تراژدی سوفوکل در مجموعه ای با عنوان "افسانه های تبای" توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد.

"پرومته در زنجير"، اثر آشيل کتاب ديگری است که نام مسکوب را به عنوان مترجم بر خود دارد.

آثار متاخر مسکوب را انتشارات خاوران در پاريس منتشر می کرد. او پيش از مرگ قصد داشت "سه گانه ای در سير و سلوک" را شامل کتابهای "مسافرنامه"، "گفتگو در باغ" و "سفر خواب" منتشر کند.

جسد مسکوب به خواست خانواده اش برای تدفين به ايران منتقل خواهد شد.

bbc


Monday, April 11, 2005

'مولوی آمريکا را تسخير می کند'


Example

مولانا جلال الدين محمد بلخی

استيو هولگيت خبرنگار 'گزارشهای ويژه واشنگتن' که از سوی وزرات خارجه آمريکا منتشر می شود، در مطلبی تحت عنوان 'مولوی شاعر ايرانی آمريکا را تسخير می کند' از شهرت روز افزون مولانا جلال الدين محمد بلخی در آمريکا می نويسد و آن را مديون ترجمه اشعار او توسط يک شاعر و استاد پيشين ادبيات در آمريکا می داند. کلمن بارکس مترجم اشعار مولانا به خبرنگار 'گزارشهای ويژه واشنگتن' گفته است که اشعار مولوی پاسخگوی نياز معنوی و روحی آمريکايی هاست و اين يکی از عواملی است که بسياری را در آمريکا شيفته اشعار مولانا ساخته است.
آنچه در زير می خوانيد ترجمه ای است از اين مقاله.

مولوی آمريکا را تسخير می کند

مولوی يکی از محبوب ترين شعرا در آمريکاست و گرچه تا دهسال پيش کمتر کسی با او آشنايی داشت اما اکنون در سراسر دانشگاههای آمريکا کلاسهايی برای شناخت آثارش تشکيل شده است و درقسمت فرهنگی روزنامه های اکثر شهرهای عمده آمريکا از جلسات شعرخوانی و سخنرانی درمورد او يک خبر يا آگهی به چشم می خورد.

آنچه ميزان محبوبيت بالای او را بيشتر آشکار می سازد تنظيم آهنگ بر روی اشعار او از سوی گروهی از خوانندگان و ستارگان سينما در آمريکاست.

اين انسان نمونه کيست که آوازه شهرتش اين چنين در سراسر آمريکا پيچيده است؟
آيا ايالات متحد آمريکا شاعر معروف ديگری مانند والت ويتمن خلق کرده است تا ترانه های اين سرزمين را بسرايد و يا رابرت فراست ديگری آمده است تا پاسخگوی خواسته های بر آورده نشده روحمان باشد؟

در واقع اين شاعر آمريکايی نيست و کسی هرگز او را در سالن سخنرانی شهر خود و يا در گفتگوهای تلويزيونی نخواهد ديد زيرا بيش از هفتصد سال است که چشم از اين جهان فروبسته است و نام او اگرچه تنها مدت زمان کوتاهی است که در آمريکا بر سر زبانها افتاده، قرنهاست که در قلب مردم ايران جای داشته است.

Example



روی جلد منتخب اشعار مولوی ترجمه کلمن بارکس


نام او مولانا جلال الدين محمد بلخی است که بيشتر با نام مولوی در آمريکا شناخته می شود.

ابعاد شيفتگی آمريکايی ها را می توان با شيفتگی که در دوران بيتلها نسبت به اين گروه وجود داشت قياس کرد و گرچه نمی توان گفت که به همان شدت است ولی بسيار قابل ملاحظه است.

به گفته بسياری از منابع ظرف دهسال گذشته ترجمه اشعار مولوی بيش از هر شاعر ديگری در
آمريکا به فروش رسيده است. در جستجوی اينترنتی با نوشتن نام او بيش از ۸۰۰ هزار نتيجه به دست می آيد.

تقويم مولوی، فنجان و پيراهنهايی با نام او در دانشگاه ها و کتابخانه های نقاط مختلف آمريکا به چشم می خورند. اما با وجود اينکه شهرت مولوی دارای ويژگی هايی است که شخصيتهای معروف در فرهنگ عامه از آن برخوردارند نبايد موفقيت او را دراين سطح قرار داد و تصور کرد که اشعار مولوی با سرچشمه گرفتن از سنن اسلامی نمی تواند پاسخگوی نياز روحی و التيام بخش نگرانيهای بسياری از مردم آمريکا باشد.

فيليس تيکل سر دبير "هفته نامه ناشر" معتقد است که محبوبيت مولوی در آمريکا ناشی ازعطش معنوی مردم اين کشور است.

کلمن بارکس شاعر آمريکايی ازايالت تنسی که با ترجمه اشعار مولوی باعث محبوبيت اين شاعر فارسی زبان در آمريکا شد، به همين موضوع اشاره داشته و می گويد که جذبه معنوی مذهبی اشعار مولوی آمريکايی ها را شيفته او ساخته است. وقتی مولوی در شعر خود اين پرسش را مطرح می کند که "ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟" با بسياری از آمريکايی ها که دارای احساسات معنوی شديد هستند ارتباط برقرار می کند.

به دنبال حملات يازدهم سپتامبر۲۰۰۱در چند تفسير نوشته شد که مولوی پل مهم ارتباط بين آمريکايی ها و مسلمانان است و بسياری با اين گفته هانس ماينکه شاعر آلمانی موافقند که می گويد "اشعار مولوی تنها دريچه اميدی است که در اين دوران سياهی و تباهی به روی ما باز است."

Example


کلمن بارکس از مترجمان اشعار مولوی به زبان انگليسی

اما هيچکس تاکنون مانند کلمن بارکس، مترجم اشعار مولوی در شناساندن او چنين نقش مهمی ايفا نکرده است. به اعتقاد جيمز فاديمن يکی از اساتيد آمريکايی، کلمن بارکس مولوی را به مردم آمريکا شناسانده و باعث محبوبيت او شده است.

جوهر شعری مولوی کتابی که بارکس در سال ۱۹۹۵منتشر ساخت، يکی از مهمترين عوامل اشتياق وعلاقه آمريکايی ها به اشعار اين شاعربزرگ فارسی زبان بوده است.

بارکس در يکی از مصاحبه های اخير خود گفته است که انگيزه او برای ترجمه اشعار مولوی بسيار اتفاقی بوده است چون او حتی نام مولوی را هم نشنيده بود تا اينکه يک نويسنده آمريکايی به نام رابرت بلای در سال ۱۹۷۶ يک نسخه از ترجمه اشعار مولوی را به زبان انگليسی سنگين و دانشگاهی که تنها ترجمه از اشعار اين شاعر در آن زمان بود به او داد و گفت "اين اشعار را بايد ازقفس رها کرد. "

بارکس که در آتن واقع در ايالت جورجيا زندگی می کند، می گويد که خيلی زود ترجمه اشعار مولوی را که هفت سال تکميل آن به طول انجاميد آغاز کرد. " من اول در قالب شعر آزاد اين اشعار را به زبان انگليسی مدرن ترجمه کردم."

بارکس می گويد تمام تلاش او تا جای ممکن اين است که روح و تصاوير شعری مولوی را حفظ نمايد اما قادر به حفظ عمق آهنگ اشعار او نيست " من تپشی را که در شعر او می شنوم پی می گيرم و مانعی بر سر آن بوجود نمی آورم و می گذارم تا با اين تپش شعر مولوی نواخته شود."

بارکس در مدت هفت سال در صدد انتشار اثر خود بر نيامد ولی سرانجام آن را به انتشارات هارپر کالينز برای چاپ داد. موفقيت غير منتظره اين اثر بارکس را به انتشار ترجمه های ديگری از آثار مولوی منجمله کتاب جوهر شعری مولوی ترغيب کرد که در ۵۰۰ هزار نسخه به فروش رسيده است، رقمی که نمايشگر محبوبيت فراوان اين شاعر قرن ۱۳ ميلادی است.

Example


گشايش خانه مولانا در شهر مزارشريف (عکس از سايت خانه مولانا)

بارکس شاعر و استاد پيشين ادبيات با اشتياق و شيفتگی از مولوی صحبت می کند: " شعر او حاصل خلاقيت آن نيمه ای از روح انسان است که نه از شخصيت بلکه از چيزی ماوراء آن و درک انسان الهام می گيرد.

بارکس با اشاره به عرفان در اشعار مولوی می گويد که الهيات مولوی شادی آفرين است زيرا که به اعتقاد مولوی صرف داشتن جان در بدن و ادراک مايه شادمانی است .

بارکس همچنين به نقش اشعار مولوی در ايجاد پيوند ميان مسلمانان و آمريکايی ها اشاره می کند و می گويد "ما آمريکايی ها شناخت کافی از جهان اسلام نداريم و قادر به حس زيبايی و عمق اشعار مولوی نيستيم."

بارکس اظهار اميدواری کرد که ترجمه اشعار مولوی بتواند به درک عمق معنای شعر او کمک کند و به مانند درگهی باشد که اشعار بتواند از آن وارد شود و آشنايی با خود، رها ساختن و تسليم داشتن را فراهم آورد. اين اشتياق به تسليم خود است که جوهر اصلی اسلام است."

اشتياق بارکس به ايجاد تفهيم و تفاهم ميان آمريکايی ها و جهان اسلام است که او را به نقاطی خواهد کشاند که به هنگام ترجمه اشعار مولوی تصور ديدن آنها را به خود راه نمی داد.

آنچه کلمن بارکس و مولانا در آن سهيم اند اين حس کنجکاوی توام با شور و اشتياق است که اين دو انسان متفاوت را با خواسته های معنوی يکسان بهم پيوند می دهد

BBC

Saturday, April 09, 2005

نواب صفابار سفربست و رفت


Example



نواب صفا
بار سفر
بست و رفت!
هركجا عشق هست او هم هست




اسماعيل نواب صفا، ترانه‌سرای پرقدرت ايران در سن 81 سالگی رخت سفر بر بست و برای ابد رفت.

اين يكی از زيباترين ترانه‌های او بود كه روی آهنگی از ساخته‌های تجويدی در نيمه دهه 40 و اوج گيری و شكوفائی ترانه سرائی درايران سرود:

رفتم، رفتم

رفتم و بار سفر بربستم

باتو هستم هركجا هستم

بعدها هر دو صدای‌هايده را برای آن پسنديدند و شدی يكی از زيباترين و كلاسيك ترين آوازهای‌هايده:

از عشق تو جاودان

ماند ترانه من

با ياد تو زنده ام

اين عشقت، بهانه من

رفتم و بار سفر بستم

با تو هستم هركجا هستم

نواب صفا، بامداد نوزدهم فرودين، در خانه‌ای كه در و ديوارش ابوالحسن صبا، مرتضی خان محجوبی، بنان، حسين ياحقی، تجويدی، دلكش، رضا محجوبی، مرضيه، قوامی و... را گواهی ميدادند خاموش شد.

متولد 29 اسفند 1303 هجری شمسی بود. ابروهای پهن و پرپشت او يادگار خاندان صفويه بود اما او از جوانی صف خود را از صف درباريان و اشراف جدا كرده بود. خوی نرم و چهره مهربان نواب صفا چنان بود كه در بزم و محفل اهل شعر و موسيقی جای داشت.

از سال 1326 همكاری خود را با راديو آغاز كرد و در سال 1335 به عضويت شورای نويسندگان راديو درآمد. «كاروان شعر و موسيقی» در راديو ايران از يادگارهای نواب صفا بود.

در سالهای پيش از انقلاب كه پخش صدای زنان ممنوع نبود، نوروز هر سال، اغلب با ترانه«آمد نو بهار» او آغاز می‌شد كه دلكش با قدرت تمام خوانده بود. ليست بلند ترانه‌هائی كه او ساخت و مشهورترين خواننده دوران آن را خواندند، در كتاب خاطراتش بنام "قصه شمع" از خواندنی ترين فصول اين كتاب است.

آخرين بزرگذاشتی كه برای او برگزار شد، به هميت فرهنگسرای هنر در شامگاه 28 مهر ماه 1383 بود، كه در آن، همايون خرم حلقه‌ گلی را بر گردن صفا انداخت تا در حياتش از او قدردانی شده باشد.

نواب صفا در همان مراسم گفت:

« از هفتاد گذشته‌ام و به هشتاد رسيده‌ام. اگر بخواهم حديث اين هشتاد سال را بگويم، خسته‌كننده هست و آموزنده نيست! ... برای اينكه اگر آموزنده بود، من ديگر دنبال شعر و شاعری نمی‌رفتم. آن را وسط كار رها می‌كردم و می‌گفتم برو دنبال كارت، ولی حالا می‌فهم كه بعد از هشتاد سال، اين همه دوست دارم؛ اين همه مردمی كه فرهيخته‌اند ، فهميده اند، وقت خود را گذاشته‌اند و آمده‌اند تا با بنده ملاقات كنند.

من كتابخانه‌ كوچكی دارم و نمی‌گويم كتابخانه، پشت كتاب‌هايم می‌نويسم «كتاب‌داری». روی جلد می‌نوشتم: كتاب‌داری نواب صفا. يكی از دوستان پرسيد كه كتاب‌داری يعنی چه؟ گفتم: من كتاب را نگاه می‌كنم. كسانی كتابخانه دارند كه خيلی چيزهای ديگر هم دارند. من با اين چند جلد كتابی كه دارم، بهتر است نامم كتاب‌دار باشد. بدون هيچ تظاهری به شما می‌گويم كه من رفتم و فردوسی را از اول تا آخر مطالعه كردم. من جرات فردوسی شدن را نداشتم؛ از من ساخته نبود. بنابراين تمام فردوسی و مولوی را خواندم. من اينها را كه می‌گويم، می‌خواهم در واقع از نعمت بازنشستگی صحبت كنم؛ نعمت خانه‌نشين شدن.

تمام آثار ادبی را بازخوانی كردم. بعد چشمم افتاد به يك سفرنامه‌ای كه از دايی‌ام به من رسيده بود. نوشته بود سفرنامه‌ «فرهاد ميرزا». هرچه از همه كس درباره‌ی «فرهاد ميرزا» پرسيدم، ديدم كسی او را نمی‌شناسد. ايشان نايب السلطنه‌ ايران بود. بعد از اولين سفر فرنگ ناصرالدين شاه، همين فرهاد ميرزا به نايب السلطنتی رسيده بود. از آنجا كه ديدم كسی او را نمی‌شناسد، رفتم و سفرنامه‌اش را نوشتم. بعد، شرح حال او را هم نوشتم. من اين دو اثر را دادم و آن‌ها را چاپ كردند. بعد از اين كار، خاطرات خود را به نام «قصه شمع» نوشتم و بعد از آن، ترانه‌های خودم را چاپ كردم. آخرين آثار فرهاد ميرزا را نيز كار كردم. من اين كارها را در مدت 25 سال خانه‌نشينی انجام دادم. شرمنده‌ام كه وقت شما را امشب گرفتم، شرمنده‌تر و از خداوند بزرگ می‌خواهم كه ايران و ايرانی برپا بماند.»



Wednesday, April 06, 2005

Example


مكان:سالن اجتماعات ساختمان سايت دانشگاه اتاوا
H0104آدرس:دانشگاه اتاوا،ساختمان سايت،طبقه زير زمين ، اتاق
زمان :جمعه ۸ آوريل راس ساعت۶:۰۰ بعد از ظهر


كارگردان: فريدون جيراني فيلمنامه: فريدون جيراني،

بازيگران: كتايون رياحي، محمدرضا گلزار، ثريا قاسمي، آتيلا پسياني، هانيه توسلي، شاهرخ فروتنيان، مهسا عظيمي، شيوا ابراهيمي، بهروز قادري، ابوالقاسم ايزدي، تهيه كننده: يدالله شهيدي


Friday, April 01, 2005

CUPE Election (Canadian Union of Public Employees - UofO)

Name : Massoud Khazabi
Occupation:
PhD Candidate at the Economics Department
Running Position :
Chief Steward (Anglophone)

DATE: April 7th (Thursday)

TIME:
6:00 P.M.

Location: 85 University StreetUniversity Centre, Room 303

PLEASE PRESENT YOUR PHOTO ID AT THE BOOTH

CUPE Election (Canadian Union of Public Employees - UofO) are the union representing the Markers, Tutors, Proctors, Demonstrators, Lab Monitors, Teaching Assistants and Research Assistants employed at the University of Ottawa.

for more information click here

.