Saturday, July 31, 2004

تبریک

ايران در يک بازی پر گل قهرمان چهارم جهان را از دور مسابقات جام ملتهای آسیا حذف کرد
ازاتفاقات جالب اين بازي اينکه هر چهار پاس گل رامهدي مهدوي کيا فرستاد که سه تا از اين چهار پاس را علي کريمي تبديل به گل کرد وتنها فرصت صد درصد گلزني علي دائي را مدافع تيم کره تبديل به گل سوم ايران کرد
اينجا را کليک کنيد

[Persian] Prince Ali

سلام خدمت آقا بهرام گل و ساير عزيزان!
جهت تلطيف فضاي وبلاگ و نيز اظهار فضل! قطعاتي چند به زبان شيرين فارسي تقديم گرديد. اميد است مقبول افتد!
باقي بقايتان!
Prince Ali





با ابراز خوشحالي ازفعال شدن وبلاگ
خواهشمنديم حتما نام خود را در زير مطلب ذکر نمائيد

[Persian] خجالتي

وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشي" صدا مي کرد .
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم .... علتش رو نميدونم .


--------------------------------------------------------------------------------

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت ديدن فيلم و خوردن ۳ بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم .... علتش رو نميدونم .


--------------------------------------------------------------------------------

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " ، و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم .... علتش رو نميدونم .

--------------------------------------------------------------------------------

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم .... علتش رو نميدونم .


--------------------------------------------------------------------------------

نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، توي کليسا ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم .... علتش رو نميدونم .


--------------------------------------------------------------------------------

سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.!"





[Persian]

اگر شما زن حامله اى را بشنا سيد كه در حال حاضر هشت تا بچه ى كور و كچل دارد ، آيا موافق هستيد كه اين خانم حامله سقط جنين بكند تا يك نفر ديگر به كور و كچل هاى اين دنياى لعنتى اضافه نشود ؟ اين را هم بگويم كه : از هشت تا كور و كچل هاى اين عليامخدره ى محترمه ! ، سه تا شان كر و لال ، دو تا شان نا بينا ، يكى شان عقب افتاده ى ذهنى است و خود عليا مخدره هم به بيمارى سيفليس مزمن مبتلاست ! به نظر شما آيا اين خانم حامله ، بايد سقط جنين كند ؟؟

سئوال دوم :

فرض بفرماييد حالا موقع انتخابات است و شما بايد از ميان سه كانديداى رياست جمهورى ، يكى را انتخاب كنيد . شما كداميك از اين سه كانديدا را انتخاب خواهيد كرد ؟

الف -- كانديداى اولى ، با سياستمداران و سياست بازان حقه باز و بد كاره و لجاره و مفتخور و بد نام ، بده بستان دارد و اهل فال بينى و پيشگويى و استخاره و اين نوع مزخرفات است روزى هشت تا ده ليوان مارتينى مى خورد ، سيگار برگ دود مى كند و دو تا فاسق لگورى هم دارد .

ب --- كانديداى دومى ، تا لنگ ظهر مى خوابد . ترياك مى كشد و هر شامگاه نيم بطر ويسكى را روانه ى خندق بلا مى كند .

ج --- كانديداى سوم ، يك قهرمان جنگ است ، گوشت نمى خورد ، سيگار نمى كشد ، گاهگدارى يك ليوان آبجو مى نوشد ، و اهل زن بازى و حقه بازى هاى ديگر هم نيست . شما كداميك از اين سه نفر را روانه ى كاخ رياست جمهورى خواهيد كرد ؟؟

لطفا نخست تصميم تان را بگيريد ، بعدا به پاسخ اين پرسش ها توجه فرماييد .

و اما پاسخ پرسش ها

كانديداى اولى فرانكلين روزولت است

كانديداى دومى وينستون چرچيل است

. و كانديداى سومى ، آدولف هيتلر

!! و اما پاسخ به پرسش نخست

: اگر شما به سئوال مربوط به آن عليا مخدره حامله پاسخ مثبت داده ايد ، از تولد بتهوون جلوگيرى كرده ايد !!

و نتيجه ى اخلاقى اينكه : قبل از پيشداورى و قضاوت ، كمى فكر كنيد !!





[Persian] زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسي سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است .
وگر دست محبت سوي کس يازي
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سينه مي آيد برون ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاينست ، پس ديگر چه داري چشم
زچشم دوستان دور يا نزديک.
***
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چرکين !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آي...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم ، من ، ميهمان هر شبت ،لولي وش مغموم
منم ، من ، سنگ تيپا خورده رنجور
منم ، دشنام پست آ فرينش ، نغمه ناجور
***
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم.
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد.
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است.
***
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه مي گويي که بيگه شد ، سحرشد ، بامداد آمد؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.
حريفا ! گوش سرما برده است ، اين يادگار سيلي سرد زمستان است.
و قنديل سپهر تلگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است.
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يکسان است.
***
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان ،
نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگين ،
درختان اسکلتهاي بلور آجين ،
زمين دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،
غبارآلوده مهر و ماه ،
زمستان است...





[Persian]

پيري خردمند در دشتي پوشيده از برف قدم مي زد که به زن گرياني رسيد.
از او پرسيد : چرا گريه مي کني ؟
زن پاسخ داد : وقتي به زندگي ام مي انديشم ، به جواني ام به زيبايي ام که در آينه مي ديدم
و به مردي که دوست داشتم ، احساس مي کنم که ؛ خداوند بي رحم است که قدرت حافظه را به انسان
بخشيده ، زيرا او مي دانست که من بهار عمرم را به ياد مي آورم و مي گريم.
مرد خردمند در ميان دشت پر از برف ايستاد و به نقطه ي خيره شد و سپس به فکر فرو رفت .
زن از گريستن دست کشيد و پرسيد : در آن جا چه مي بيني؟
خردمند پاسخ داد : دشتي از گل سرخ !
خداوند ، آن گاه که قدرت حافظه را به من بخشيد ، بسيار سخاوتمند بود ، زيرا او
مي دانست در زمستان مي توانم همواره بهار را به ياد آورم و لبخند بزنم.





[Persian]

پدر را گذاشتيم توي خاک..يکي کنار گوشم توي آن هم صداي گريه و زاري گفت خودت برو تلقين را بخوان که پسر بزرگش هستي.برو کي غير از تو بخواند؟صداي خان عمو بود با آن همه سبيل که روي صورتش داشت نم نمک گريه مي کرد و اصلا آن اشکها بهش نمي آمد.گفت بلدي يا نه؟گفتم آره...

رفتم توي گور نگاه کردم به صورت رنگ پريده بابا که ديگر تويش درد نبود.لبخند زدم.خم شدم گونه اش را بوسيدم. لبهايم را بردم در گوشش... اسمع..افهم...مي شنوي بابا؟مي شنوي يا بلند تر بگويم؟

آمدم بيرون...گريه کردند همه...من هم گريه کردم.سنگ گذاشتند،خاک ريختند.من هم ريختم...توي دلم داشتم مي خنديدم.بابا سمعکش را نزده بود...شب اول قبر را چگونه گذراند هرگز نفهميدم.سمعکش هنوز روي ميزم است.اسمع؟افهم؟مي شنوي يا بلند تر بگويم؟





[Persian]

حدود جواني

از شمال محدود است ، به آينده اي كه نيست
به اضافه ي غم پيري و سايه ي مخوف ممات
از جنوب به گذشته ي پوچي پر از خاطرات تلخ
گاهي اوقات شيرين
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حيات
مغرب ، فرسنگها از حيات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق ديرين
اين چه حدوديست ! آيا شنيده اي و ميداني ؟
حدود دنياي متزلزلي است موسوم به : جواني !





[Persian]

هذيان يك مسلول


همره باد از نشيب و فراز كوهساران

از سكوت شاخه هاي سرفراز بيشه زاران

از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران

از زمين ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران

از مزار بيكسي گمگشته در موج مزاران

مي خراشد قلب صاحب مرده اي را سوز سازي

سازنه ، دردي ، فغاني ، ناله اي ،‍اشك نيازي

مرغ حيران گشته اي در دامن شب مي زند پر

مي زند پر بر در و ديوار ظلمت مي زند سر

ناله مي پيچد به دامان سكوت مرگ گستر

اين منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز كن در

باز كن در باز كن ... تا ببينمت يكبار ديگر

چرخ گردون ز آسمان كوبيده اينسان بر زمينم

آسمان قبر هزاران ناله ، كنده بر جبينم

تا رغم گسترده پرده روي چشم نازنينم

خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم

كو به كو پيچيده دنبال تو فرياد حزينم

اشك من در وادي آوارگان ،‍آواره گشته

درد جانسوز مرا بيچارگيها چاره گشته

سينه ام از دست اين تك سرفهها صد اره گشته

بر سر شوريده جز مهر تو سودايي ندارم

غير آغوش تو ديگر در جهان جايي ندارم

باز كن ! مادر ، ببين از باده ي خون مستم آخر

خشك شد ، يخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر

آخر اي مادر زماني من جواني شاد بودم

سر به سر دنيا اگر غم بود ، من فرياد بودم

هر چه دلمي خواست در انجام آن آزاد بودم

صيد من بودند مهرويان و من صياد بودم

بهر صد ها دختر شيرين صفت و فرهاد بودم

درد سينه آتشم زد ، اشك تر شد پيكر من

لاله گون شد سر به سر ، از خون سينه بستر من

خاك گور زندگي شد ،‍ در به در خاكستر من

پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلويم

وه ! چه داني سل چها كرده است با من ؟ من چه گويم

هنفس با مرگم و دنيا مرا از ياد برده

ناله اي هستم كنون در چنگ يك فرياد مرده

اين زمان ديگر براي هر كسي مردي عجيبم

ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غريبم

غير طعن و لعن مردم نيست اي مادرنصيبم

زيورم ، پشت خميده ، گونه هاي گود ، زيبم

ناله ي محزون حبيبم ، لخته هاي خون طبيبم

كشته شد ، تاريك شد ، نابود شد ، روز جوانم

ناله شد ،‍افسوس شد ، فرياد ماتم سوز جانم

داستانها دارد از بيداد سل سوز نهانم

خواهي از جويا شوي از اين دل غمديده ي من

بين چه سان خون مي چكد از دامنش بر ديده ي من

وه ! زبانم لال ، اين خون دل افسرده حالم

گر كه شر توست ، مادر ... بي گناهم ، كن حلالم

آسمان ! اي آسمان ... مشكن چنين بال و پرم را

بال و پر ديگر چرا ؟ ويران كه كردي پيكرم را

بسكه بر سنگ مزار عمر كوبيدي سرم را

باري امشب فرصتي ده تا ببينم مادرم را

سر به بالينش نهم ، گويم كلام آخرم را

گويمش مادر ۱ چه سنگين بود اين باري كه بردم

خون چرا قي مي كنم ، مادر ؟ مگر خون كه خوردم

سرفه ها ، تك سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم

بس كنين آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسيده

آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسيده

زير آن سنگ سيه گسترده مادر ، رختخوابم

سرفه ها محض خدا خاموش ، مي خواهم بخوابم

عشقها ! اي خاطرات ...اي آرزوهاي جواني !

اشكها ! فريادها اي نغمه هاي زندگاني

سوزها ... افسانه ها ... اي ناله هاي آسماني

دستتان را ميفشارم با دو دست استخواني

آخر ... امشب رهسپارم سوي خواب جاوداني

هر چه كردم يا نكردم ، هر چه بودم در گذشته

كرچه پود از تار دل ،‍تار دل از پودم گسسته

عذر مي خواهم كنون و با تني درهم شكسته

مي خزم با سينه تا دامان يارم را بگيرم

آرزو دارم كه زير پاي دلدارم بميرم

تالياس عقد خود پيچيد به دور پيكر من

تا نبيند بي كفن ،‍فرزند خود را ، مادر من

پرسه مي زد سر گران بر ديدگان تار ،‍خوابش

تا سحر ناليد و خون قي كرد ، توي رختخوابش

تشنه لب فرياد زد ، شايد كسي گويد جوابش

قايقي از استخوان ،‍خون دل شوريده آبش

ساحل مرگ سيه ، منزلگه عهد شبابش

بسترش درياي خوني ، خفته موج و ته نشسته

دستهايش چون دو پاروي مج و در هم شكسته

پيكر خونين او چون زورقي پارو شكسته

مي خورد پارو به آب و ميرود قايق به ساحل

تا رساند لاشه ي مسلول بيكس را به منزل

آخرين فرياد او از دامن دل مي كشد پر

اين منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‍باز كن در

باز كن، ازپا فستادم ... آخ ... مادر

م... ا...د...ر

[Persian]

در زدم و گفت کيست؟ گفتمش ايدوست - دوست

گفت در آن دوست چيست؟ گفتمش ايدوست - دوست

گفت : اگردوستي از چه در آن پوستي؟

دوست که در پوست نيست. گفتمش ايدوست - دوست

گفت : در آن آب وگل ديده ام از دور دل

او به چه اميد زيست گفتمش ايدوست - دوست

گفتمش اينهم دميست گفت : عجب عالميست

ساقي بزم تو کيست گفتمش ايدوست - دوست

در چو برويم گشود جمله بود و نبود

ديدم وديدم يکيست گفتمش ايدوست - دوست.

معيني کرمانشاهي





bbq

Salam be hamegi,

darmorde parki ke baraye bbq entekhab kardin ta onjaye ke man midonam jaye
bbq nadare.
age bekhaym ghaza ro bbq doros konim moshkel mishe.
chi kar konim?

Sara


[Persian]

صعب بودن آسان است. تنها کاري که بايد انجام دهيم اين است که با دوري جستن از مردم، از رنج بردن بپرهيزيم. بدين گونه ديگر مجبور نيستيم خطر عشق، يأس و رؤياهاي بيهوده را به جان بخريم.
صعب بودن آسان است. مجبور نيستيم براي تلفن هايي که بايد مي کرديم، مردمي که از ما کمک مي خواستند، و خيرات هايي که بايد مي کرديم، نگران باشيم.
صعب بودن آسان است. فقط بايد تظاهر کنيم که در برج عاج زندگي مي کنيم و هرگز قطره اشکي نمي ريزيم. فقط بايد در بقية عمرمان نقش بازي کنيم.
صعب بودن آسان است. کافي است تمام چيزهاي خوبي را که زندگي در اختيارمان ميگذارد پس بزنيم!





[Persian]

صبحگاهي بودا در ميان شاگردانش بود که مردي به جمع آنان نزديک شد و پرسيد: "آيا خدا وجود دارد؟"
بودا جواب داد: "آري، خدا وجود دارد."
بعدازظهر مرد ديگري آمد و همان سئوال را تکرار کرد.
بودا جواب داد: "نه، خدا وجود ندارد."
شامگاه مرد ديگري آمد و باز همين سئوال را تکرار کرد.
بودا اين بار جواب داد: "تو خود بايد پاسخ اين سئوال را بيابي."
يکي از شاگردان گفت: "استاد، اين بي معني است. چطور ممکن است يک سئوال سه جواب متفاوت داشته باشد؟"
مرد روشن ضمير پاسخ داد: "زيرا آنان سه شخص متفاوت بودند و هر کس به شيوة خود به خدا نزديک مي شود. يکي با يقين، ديگري با انکار و سومي با ترديد."





Friday, July 30, 2004

[Persian]

سالکي گفت: "مرشدان همگي مي گويند که گنج معنوي در کاوشي انفرادي يافت مي شود. اگر چنين است، ما براي چه گرد هم آمده ايم؟"
مرشد پاسخ داد: "جنگل همواره از تگ درخت نيرومند تر است. جنگل در خود رطوبت نگه مي دارد، در برابر طوفان مقاومت مي کند و خاک را حاصلخيز نگه مي دارد. اين است دليل اجتماعي شما. اما آنچه درخت را توانمند مي سازد، ريشه هاي آن است و ريشه هاي گياه نمي تواند به رشد ديگري کمک کند.
"متحد بودن براي هدفي خاص، به اين معني است که به هر کسي اجازه بدهيم به روش خود به هدف نزديک شود و اين راه کساني است که مي خواهند با خدا در ارتباط باشند."





[Persian]

صبحگاهي مريد و مرادي در دشتي قدم مي زندند. مريد از مراد دربارة رژيمي غذايي که به پاکيزگي روح او کمک کند سئوال کرد. با وجود اين که مراد بارها تاکيد کرده بود که غذاي مقدس خاصي وجود ندارد و تمام غذاها از اين نظر مثل هم هستند، مريد به اين گفته اعتقادي نداشت.
مريد گفت: "بالاخره بايد غذايي وجود داشته باشد که انسان را به خدا نزديک تر کند."
مراد گفت: "ممکن است حق با تو باشدو مثلاً اين قارچ ها."
فکر اين که خوردن قارچ ها او را در خالص شدن ياري مي کند و به او شور و وجد مي بخشد، مريد را هيجانزده کرد. اما به محض اين که خواست يکي از آنها را بردارد، وحشتزده فرياد زد: "اين قارچ ها سمي هستند. اگر حتي يکي از آن ها را مي خوردم بلافاصله مي مردم."
مراد گفت: "خوب، من خوردني ديگري که تو را به اين سرعت به نزد خدا ببرد نمي شناسم."





[Persian]

ما در دنيا به جستجوي کمال مطلوب و روياهايمان مي پردازيم و اغلب آنچه را به سادگي در دسترس ماست، دست نيافتني تلقي مي کنيم. وقتي متوجه خطا مي شويم، احساس مي کنيم که وقت خود را تلف کرده ايم. آب در کوزه داشته ايم و تشنه لبان گشته ايم. و خود را به خاطر خطايمان، به خاطر جستجوي بيهوده و مسائلي که درست کرده ايم متهم مي کنيم.
مرشد مي گويد:
"ممکن است گنج در خانه خودت مدفون باشد، اما فقط زماني آن را مي يابي که به جستجويش برخاسته باشي. اگر پطرس درد تکفير را نچشيده بود، به رياست کليسا برگزيده نمي شد. اگر پسر اسرافکار دست از کارهايش بر نمي داشت، مورد تشويق پدر قرار نمي گرفت.
"چيزهايي در زندگي هست که برچسبي روي خود دارد با اين مضمون:
"تو قدر مرا نخواهي دانست، مگر اين که مرا از دست بدهي و دوباره به دست بياوري." کوشش براي کوتاه کردن راه فايده اي ندارد."





[Persian] كـــنـگره

در كـــنـگره!
قضاوت كردن درباره ديگران ، اگر خود را در موقعيت آن ها قرار ندهيم ، بسيار ساده است. يك نمونه از اين قضيه ، در كنگره حزب كمونيست شوروي سابق رخ داد، هنگامي كه نيكيتا خروشچف، جنايت هاي استالين را تقبيح مي كرد تا جهان را شگفت زده نمايد.
هنگامي كه سخن راني مي كرد ، يك نفر از ميان جمعيت فرياد بر آورد:
-(( رفيق خروشچف، وقتي بي گناهان قتل عام مي شدند ، شما كجا بوديد؟))
خروشچف گفت: (( هر كس اين را گفت ، از جاي بر خيزد!))
اما هيچ كس از جاي خود تكان نخورد.
خروشچف ادامه داد: (( الان خود شما به سوالتان پاسخ داديد. در آن زمان ، من هم همان جايي بودم كه الان شما هستيد!))





سلام دوستان:

امیدوارم تلاشهای اخیر در جهت زیباتر نمودن وبلاگ مورد توجه دوستان عزیز قرار گیرد.


خوش آمد "خوشخبر" و زان خوشتر نبا شد
كه در حر فش بجز شكر نبا شد
.... آقا جا ن "آبجو" نبا شه هم ميشه
از بر كت وجود دوستا ني مثل "خوشخبر" ما هم شاعر شديم....دمت گرم
حا لا براي خا لي نشدن عريضه هم كه شده بگذا ريد يه جوكي هم ما بگيم...
ميگن يه روزي يه "مشهد ي" ميا د تهران ميره خانه دوستش و در ميزنه... دوسته داد ميزنه و ميگه " كيه " ... دوست مشهدي ميگه " مويم" تهرونيه مياد درو باز ميكنه ... بعد از چاغ سلامتي دوست" تهروني" به "مشهديه" ميگه يه چيزو بايد دوستانه بهت بگم و اون اينكه وقتي تو تهرون در خونه كسي رو ميزني نگو"مويم " بگو "منم" اينجوري بيشتر تحويل ميگيرنت....
دوست مشهدي كمي فكر كرد و گفت.. " اگر بگم "منم" در كه باز بشه ميفهمند "مويم" بگه نمي فهمند....
شاد و خرم باشيد.....
عليرضا ب....اينم از اسم آلزايمريه ما :)

BBQ

Hello everyone,
I will start to organize the BBQ after my final exam on August 4th.
I may need help, I was wondering if anybody can give me a hand.
until soon,
Alireza B.


Do you Yahoo!?
Take Yahoo! Mail with you! Get it on your mobile phone.

دوستان فردا فوتبال يادتون نره(Iran v Korea)
اطلا عات بيشتر  )


چگونه بر روي وبلاگ فارسي( انگليسي) بنويسيم
روش زير ساده ترين روش فرستادن مطلب فارسي بر روي وبلاگ است.روش زير احتياج به نصب فونت فارسي نداردو شما در واقع ازداخل ميل باکس parsimail مطلب خود را به وبلاگ ميل مي کنيد.
به اين آدرس برويد.1 http://www.parsimail.com
در پنجره جديد مکانهای خالي را به اين صورت پر کنيد email:isauo وpassword:uottawa وبرlogin کليک کنيد.2
درپنجره بازشده ،درسمت چپ بر روي "ارسال نامه" کليک کنيد.3
در پنجره جديد مطلب خود را بنويسيد .4
در جلوي To:isauo.iran@blogger.com را بنويسيد.5
در قسمت پائين دگمه "ارسال نامه" را کليک کنيد.
ممکن است در فرمت نوشته شما تغييری ايجاد شود که در اسرع وقت بر طرف خواهد شد

مطالب انگليسي را کافيست به آدرس isauo.iran@blogger.com ارسال کنيد تا بي درنگ بر روي وبلاگ ظاهر شود

ازاينکه بيماري آيزايمر ما باعث گفتن(نوشتن) ولاجرم شنيدن(خواندن) واژه هاي مهجوري مثل "عباس عبدي"و"روزنامه سلام"و"سخني با سر دبير" "جامعه آزاد"و...شد،بسيارخرسنديم.وازاينکه علي آقا را مجبور به نوشتن رمان "سخني با سر دبير"کرديم شرمنده.
 ولي اگر دوستان کمي بيشتر در مورد اين بيماري عقل براندازمطالعه فرمايند،از اينکه ما ناممان را فراموش کرده ايم بر ما خرده نخواهند گرفت وخواهند فهميد که آيزايمرما رابطه اي با استبدادزدگي ندارد.
براي اينکه نشان دهيم انتقاد پذيريم و به نظر دوستان احترام ميگذاريم به ثبت احوال کشور مطبوع کانادا مراجعه کرديم تا نام جديد "خوشخبر" را برما بگذارند.

براي آگاهي بيشتر دوستان ازبيماري آيزايمرازاين به بعد انواع آن را در اين ستون مورد بر رسي قرار ميدهيم.

آيزايمرسياسي:اين نوع آيزايمربه طرزفجيعي درداخل ايران به خصوص دربين  قشر جوان ودانشجو رو به گسترش است وجديدا به نقاط دور دست همچون قطب شمال هم سرايت کرده است.

دانشمندان ديدن صحنه هاي فجيع در فيلمهاي هارتوپوتي، همچون پرت شدن ازطبقه پنجم و کتک خوردن با باتوم وتير خوردن در شقيقه،بادمجان کاشتن پاي چشم ،همچنين تنفس درمحيطهاي کوچک وتنگ براي مدت طولاني، عقدغيابي وطلاق حضوري ونهايتا اعتماد به انسانهاي بلوف را عوامل اصلي آن ميدانند.

نشانه هاي اوليه اين بيماري بي اعتمادي، روزنامه زدگي،اينترنت زدگي،بحث زدگي ميباشد.در مرحله بعدي فرد بيمارلغاتي همچون "ايران " "گنج" "آزادي""عبد"  " پيشرفت " "زر" و"آغا" "تمدن" "کوروش" "انتظام"را درک نمي کندوتنها لغاتي که به خاطر مي آورد "پول" "پارتي" "چشم" "سيگاري" "ترياک" "پوک" "مشروب" ميباشد.
را ه هاي پيشگيري: پيشنهاد مي شود دوستان اين لغات را اصلا ياد نگيرند که بعدا مجبور به فراموشي شوند
تنها راه زنده ماندن اين نوع بيماران "سفربه نقاط دوردست"  "مطالعه عميق تاريخ" "تفکر عميق به آينده"
ميباشد.
دانشمندان جديدا در حال تحقيق بر روي روشهاي درمان اين بيماري همچون تنفس در محيط آزاد و دوش آب سرد مي باشند.
نتيجه غير اخلاقي:
ما بيغمان مست عقل زکف نهاده ايم
                         دررراه پارتي و همنفس جام باده ايم
برما بسي کمان ملامت کشيده اند
                           ما کار خود به رقص وآب جو گشاده ايم 

"خوشخبر"

Hi all,

I thought it might be a good idea to start some discussion to make this page more active. For example we can have a question for each 2-3 days and everyone can answer the question or give her/his ideas
:If you agree I will start the first questions as

How good are Iranians in cooperative works?
What are the reasons?

I am looking forward to hearing your comments and ideas.

.
M.K. :)

Thursday, July 29, 2004

Sokhany ba Sar Dabir

Sokhany ba Sar Dabir 
( A Letter to the Editor)

Some of you may have born or raised up in Canada, and never had the PLEASURE of living under censorship, but the rest at least had the chance to read a news paper or two in early 90s , in Iran.

There was a newspaper called Salam, and the name of the chief editor (Sar Da Bir) was Abbas Abdi. Some of you may remember him, some may dont. He was a well-known journalist during those days, but off-course not EVERYONE liked what he was writing.
There was a Column in this newspaper called A Letter to the Chief Editor, or Sokhany Ba Sar Dabir.

This column supposedly was allocated to those

readers who wanted to have their opinions heard
through the Board of Editors (Heyate Tahririyeh).

After Abbdi saw he was being held responsible for his opinions, almost immediately after the daily issues, he gave up his own column and never wrote again; off-course only not under his own real name.

He instead moved to the column of Sokhany Ba Sar Dabir, and started putting his own articles under anonymous names.

What happened,...after some of the fans of this column realized that the writing style (Ghalam) is look alike to Abdis, they started calling this column:
Sokhan-e Sar Dabir ba Var Dabir 

I have seen a few writings in our weblog without the name of the writer. Although I found the words very smart, but there was no name to praise.

Why not enjoy the gift of free society and write what we want and be proud.

Alireza Bakhshi, July 29, 2004








Do you Yahoo!?
Express yourself with Y! Messenger! Free.
Download now.

Watching soccer (football) Iran v Korea

Time: saturdat July 31 at 9 a.m
Location:Iranian Cultural Center
Address:2 Robinson Ave (Robinson at Lees)Ottawa, Ontario K1N 1G6 (Iranian cultural center)

How to reach:From 417 East- Exit at Nicholas/Mann, take Mann, right on Lees, then left into Cultural Center

From 417 West- Exit at Nicholas/Lees, take Lees, take Left at Lees Ave., Then continue over bend, then right into Cultural Center

 


BBQ
Lets put the BBQ on Sunday Augoust  7 at 11 a.m.
in the Stratchcona Park on the Ridue river side.

It is located at the end of Laurier Street,
and it is just 15 minuts far from campus on foot.
 
To go there you can go on the Laurier street straight toward the east, At the end of  the street you will see a park .

Since preparing the facilities for BBQ is not easy, I suggest everyone bring his own food , then we can share each others (potluck).
I have two badminton rackets I will take them.
Anyone who has some thing to have fun,don't hesitate to share it with others.
Bahram

BarBQ

PAs in BarBQ chi shod????
Nastaran

Wednesday, July 28, 2004

از آنجا که علی آقا گزارش مبسوطي ازجلسه به نظر حاضرين وغائبين رساندند ما به چکيده سخنان حضاربسنده ميکنيم  

رئيس جمهورعزيز:کشتی شکستگانيم ای باد شرطه برخيز:شايد که بازبينيم اعضاي اجرائي را...
سميرا:تو مو می بينی و من پيچش مو:
بهنام ش:رهرو آن نيست که گه تندو گهي خسته رود،رهرو آنست که آهسته و اصلا نرود
محمد:باربکيو چطورشد ،وقت شام و چلو شد.
سارا:بيائيد تا زمهمان پول ستانيم ،که در خرج تجمع ها نمانيم
نسترن:نديدم هيچ اترکشن دراين جا،گزيديم کنج عزلت گاه وبي گاه
مژگان:به پارتي بود مرد را راستي،زبي پولي کژي آيد و کاستي
بهنام ب:نباشد هيچ معمائی که من حلش ندانم،دهيد فرمون به دستم تا برانم
علي:من مرغ طوفانم ، نه آن مردي که ازخرجي هرا سد
بهرام:بيا تا گل برافشانيم وليکن مي نريزيم ، به اينترنت يکی وبلاگ بسازيم
عليرضا: سکوت سر شار از سخنان نا گفته است  
بهزاد:خوشتر زعيش وصحبت وباربيکيوچيست
شهاب:معارفه چه شد تا باز شناسيد،شما دوستان مرا از جان اس اس
مريم: سکوت سر شار از سخنان نا گفته است  
 

fees

there are some clubs in Ottawathat have both indoor and outdoor fields, but
I myself perefer indoor fields, becuase weather cannot stop our plan.

1) PAINT STORM:
INDOOR
Address:1000 Belfast Road, Unit 170
Ottawa, Ontario, K1G 4A2
Telephone: (613) 244-0188
price: a group of 12+ =$15/person
$10/100 for extra paintball markers
$40/500 for extra paintball markers
FOR 3 HOURS
I GUESS FOR STUDENTS THEY HAVE SOME DISCOUNTS

2)OTTAWA PAINTBALL:
INDOOR
Address: 2339 Ogilvie Road in the lower level of
the Beacon Hill Shopping Mall
Telephone: (613) 745-2515
price: a group of 10+ =$30/person
$5/100 for extra paintball markers
FOR 2 HOURS



The meeting

Ba salam be hamegi,

First of all, I must appreciate everyone’s sincerity regarding the involvement in our club’s affair. I couldn’t expect anything more than this in the middle of summer. So thank you to those who initiated this gathering: Alireza Ghazerani, Bahram Zarggar, Sara Alavi, and Nastaran. I also thank all of you for showing up!!

The following is the summary of our discussions yesterday:

I must say that, to me, everyone is on the same boat pretty much. We just need to synchronize our differences over very minor issues and adjust our personal preferences (Alayegh e shakhsi J)

It was a big pleasure to see some old friends coming back (Behnam Banihashem) and some new blood in the group. This was the first time for me to have the pleasure of meeting Behanam Shadravan, Mohammad Karimi, Mojgan, and Shahab (S.S J). I am sure your contributions will make a huge difference in our club’s prospect.

Agenda

Yesterday, we talked about preparing an Agenda for the club before September. In the first week of September, we will conduct the conventional election, although to me the current board of directors has done a superb job.

So, the documentation regarding our agenda will be initiated by me, and Behanam Banihashem; a copy will be send to all of you as soon as it gets ready. After getting the feedbacks from all of you, we will issue the final copy. The final copy will be presented to SFUO and university authorities, if deemed necessary.

Target the majority of Student Body, as well as outsiders

We had a very constructive discussion over the type of activities needed to be added to our club. Without going to too much detail, I will outline the major type of events, and activities proposed by YOU.

Events
· Movie Nights, the movie of marmoulak will be the first one shown.
· Shab e Sher, I know some people who can be helpful in this regard
·DJ nights and traditional dance nights
· Music events ; we can have it in two section of Traditional and Modern
· Joint Film Festival ; with other clubs (to me this is a superb idea thank you to Behnam Banihashem)
· Frosh Week event; for the new comers to the club: At the beginning of each event we will introduce them to old members
Activities

· Creating a DBS for each faculty; we will allocate some room on the ISAUO’s website to each faculty and the contact persons; the point for this is to share information with others (particularly new comers)
The followings are the volunteers:
o Alireza Bakhshi: School of Management
o Behnam Banihashem / Mojgan Hassanlo: Medicine
o Bahram Zargar: Mechanic
o Behnam Shadravan: Civil
o Shahab Saberi /Alireza Ghazerani / Mohamad Karimi: Economics
o Sara Alavi: Electrical Engineering
o Nastaran Gharekho: Bio Chem
o Maryam Kamkar: Molecular Biolog

Sports: chess and back-gammon competitions, Paint Ball, and others to be discussed
Our upcoming event shall take place, as we discussed, on Sunday, August 08.
The place will be at the Andrew Hayden Park.

Please share your ideas with others about the preparation for this event.

In conclusion, our short but mighty meeting was very helpful to us in knowing the needs and wills.
I hope to hear from you all.

Alireza Bakhshi,

PARTY!

I remember we mentioned that this group has freedom of opinion ...
regardless of religion or anything else..
so I, on behalf of some of us that like to party ;) ....would like to announce that on August 1st, sunday night(9-2), @ Acqua ( 160 Rideau St.) there is going to be a great persian Pub,there are lots of students I know from Ottawa U. who are gonna be attending this party, So Agha Behnam (esfahani) , and Agha Ali Bakhshi.... if you want to make flyers and attract some students to our group it would be great to show up ...with your friends ofcourse..!!!!






O.o°•Nastaran

Bah Bah Bah..Khosham oomad..vali sohbati az BarBQ nashod...The whole point of our meeting was that BarBQ that is comming up soon....Hopefully!!!!
And I wanted to also say I was very surprised to see 14 poeple or maybe more, if i misscounted, showed up yesterday ...which was great!!!! And i remember S  S mentioning only 4 "might" show up!!! hehehehe...koorie cheshme AMERICA..lol!!!!
Hope to see everyone again!
Nastaran

نشست امروز به روايت من(قسمت اول)

(در اين نوشته سعي وافر شده که ازپرشين کاملا پروتکت بشه وقصد توهينی در ايمجنري ما نبوده)
اينکه چطور شدکه به اين فکر افتادم، همش برميگرده به شيطان معظم آمريکا.حتما ميگيد چطور؟خوب براتون توضيح ميدم.
بعدازنشست اومدم خونه تلويزيون روشن کردم ازقضا رو سی ان ان بود.چشمم افتاد به پسر رييس جمهور فقير آمريکا: ريگان (که بر خلاف پدرش سر ازگرد همايي دمکراتها دراورد)،ازاونجا که هر که اين خانواده رو ميبينه ياد بيماري آيزايمر ميا فته ،منم به خودم شک کردم گفتم نکنه منم دچار آيزايمر شدم.
به ياد دکتري افتادم که به بيماران آيزايمري توصيه ميکرد که سعي کنن شبا اتفاقای روزانه شون رو مرور کنن.من هم تصميم گرفتم واسه خنثی کردن توطئه آمريکاي مال مردم خور اينکارو بکنم.
اولش هرچي زور زدم تنها کلمات نامفهومی مثل "فريبرز" "سايه" "فحش" "حسن" "اس اس" "  "remove "فرارکردن" ""meeting" يادم اومد، پاک نا اميد شدم.

ولي دوباره تلاش کردم بلاخره يادم اومد که ساعت پنج نشست داشتيم ،به کوری آمريکا تصميم گرفتم همه اتفاقا رو تا اونجا که به نفعم بود به خاطر بيارم .چيزايی که به خاطرم اومد ازاينقرارهست .

ساعت پنج عصر بود درست ساعت پنج عصر، که نا اميد به سوي يوني سنترميرفتم، با اون وصفي که رييس جمهور تشکل ISAUO از همکاري دانشجو ها کرده بود اميد به اومدن دو سه نفرم نداشتم. همينجور داشتم به سمت سکوهامي رفتم که ناگهان چشمم به يک آشنا که از قضا به سمت من مي اومد افتاد نه اشتباه نکرده بودم همون آقايي بود که مي گفتن تار مي زنه وبه بعضي ها قول داده بود يه نفر گير ميآره  سه تارشو کوک کنه. اومد جلو و شروع کرد به احوال پرسی ،داشت ميگفت که ايرانيا تو چمن جيم دانشگاه ساکر می کنن که رييس جمهور تشکل از راه رسيد.ديگه دلم قرص شده بود که حد اقل دو نفر هستن که مشکلات مملکتی رو باشون در ميون بزاريم.  آقا بهنام البته از نوع اصفهانيش ازراه رسيد.خلاصه تو يک چشم به هم زدن سارا و نسترن و "بهنام ب" ومحمدومژگان و شهاب ومريم و ازهمه جالبتر همون آقايي که هميشه تو سايت همديگه رو ميديديم ولي هيچ وقت به روی هم نمي اورديم که ايراني هستيم به همراه يک آقاي خوشتيپ ديگه که متاسفانه به دليل آيزايمراسمشو فراموش کردم از راه رسيدند.ايندفعه ديگه هر دومون فارسي بلد بوديم و ميتونستيم تو چشم همديگه نگاه کنيم و بگيم سلام.اينم ازمعجزات نشست يا گردهمائي. پس از مدتي همه ازمرهوم "اس اس "ياد کردند و همه گی کار فريبرز رو تفبيه کردند و علي آقا به روش گنجي شروع به افشای فريبرزکردند که با وساطت دوستان کوتاه اومدندوگرنه الان آقا فريبرز از کشور ليبرال کانادا اخراج می شدند.بعد ازمحاکمه فريبرز  دوستان به ذهنشون رسيد  اصلا واسه چي جمع شدن که رئيس جمهور تشکل گفتن "بهرام حوصلش سر رفته بود ما گفت نشست بزاريم" .از اونجا که هميشه دود ازکنده بلند ميشه اين جمله آقاي رئيس جمهوري سرآغازي بود واسه صحبتهاي جدي. با لاخره بعد از اينکه آقاي رئيس جمهورنيمه رخصتي فرمودند که در نبود اعضاي کميته اجرائي اعم از معاون اول و دوم وسوم رئيس جمهوري ووزيرمالي وتبليغات وارتباطات واکتساباتات واستخبارات(کلا همه کابينه) بحث هائي بيشتري از چاخ سلامتی انجام بگيره.      

 



Thursday, July 01, 2004

اطلاعیه ها

قابل ذکر است که بجز باربکیو بقيه برنامه ها به وسيله گروهاي مستقل از این تشکل ترتيب داده شده است واين تشکل هيچ مسوليتی نسبت به آن ندارد.براي اطلاع بيشتر بر روي هر موضوع کليک کنيد

تماشای فوتبال جام ملتهای آسيا

بازی :ایران وچين
زمان:سه شنبه سوم آگوست ساعت 9صبح
مکان:خانه فرهنگ ايران
آدرس: اينجا را کلیک کنيد

تمرين پينگ پنگ

مکان:خانه فرهنگ ايران
زمان:جمعه ها از ساعت 6 تا 9 بعد از ظهر

تمرين فوتبال

مکان: زمين چمن دانشگاه اتاوا
زمان: شنبه ها از ساعت 9تا 11 شب
شرايط:پرداخت 20 دلار در ماه

SUT (Sharif university of technology) Alumni program

Time:Friday, August 20, Backgammon (Takhteh Nard) and Chess Championship (The programmers might also arrange the projection of a movie, such as Maarmoolak)

Ottawa Iranian Engineers Association next meeting


The Canadian Society of Iranian Engineers and Architects, Ottawa (CSIEA)
Call for General Meeting
The CSIEA General Meeting is going to be held in Room A0150, SITE, University of Ottawa, on October 8, 2004
(from 6 to 9 pm).
The purpose of the gathering is to finalize and rectify the draft Constitution; and to elect the first Board of Directors.
CSIEA welcome all Iranian professionals of the region (Ottawa – Gatineau) to attend.
For details, please check the temporary Website of the Society:
"http://www.site.uottawa.ca/~zahir/Kanoon/"

BBQ

زمان: یکشنبه ساعت 11صبح
مکان :Stratchcona Park on the Ridue river side
To go there you can go on the Laurier street straight toward the east, At the end of the street you will see a park
براي اعلام نظر خود اينجا را کليک کنيد