Wednesday, November 30, 2005

نگاهی به کنسرت شجريانها، ‌عليزاده و کلهر در تهران


ابوالحسن نجوا
کارشناس موسيقی


از راست به چپ: حسين عليزاده، همايون شجريان، محمدرضا شجريان و کيهان کلهر


محمد رضا شجريان به اتفاق پسرش، همايون و نيز حسين عليزاده و کيهان کلهر از سه شنبه شب (هشتم آذر) در تالار وزارت کشور به اجرای قطعاتی از موسيقی سنتی در نغمه دشتی، بيات ترک و نغمه افشاری پرداختند.
اين کنسرت قرار بود به مدت چهار شب برگزار شود که به دليل استقبال گسترده علاقه مندان دو روز ديگر هم تمديد شد. استقبال گسترده مردم از اکناف کشور باعث ايجاد بازار سياه بليت هم شد که تمديد دوروزه اين کنسرت هم نتوانست اين عطش را بخواباند.

کنسرت با تکنوازی تار حسين عليزاده در نغمه اصفهان آغاز شد، ‌آوازی که از متعلقات دستگاه همايون است و عليزاده در کنسرتهای چند سال اخير کمتر به سراغ اين آواز رفته است.




مضرابهای پر و قوی، ريزهای شفاف و شمرده و نيز توانايی عليزاده در پرداختن بداهه به قابليتهای يک گوشه از جمله ويژگيهای اين نوازنده و آهنگساز شاخص موسيقی سنتی است.

عليزاده اگرچه در ميان اهل موسيقی و علاقه مندان اين هنر به نوازنده ای تکنيکی شهره است اما تکنوازی وی در گوشه های آواز اصفهان نشان داده که وی سعی داشته تا با انتخاب اين بخش لطيف ازموسيقی رديفی نمکی از حس و حال را نيز به کار خود ببخشد.

پس از تکنوازی حسين عليزاده گروه چهار نفره به روی صحنه آمدند و با نواختن پيش در آمد دشتی ساخته يوسف فروتن آغاز و با آواز شجريان در دشتی ادامه يافت.

شجريان درآمد دشتی را با بم ترين بخش صدای خود به همراهی کمانچه کيهان کلهر خواند و پس از آن در کردبيات با مطلع "دل زدستم رفت جان هم / بی دل و جان چون کنم" کار خود را ادامه داد و به آواز شور رفت و گوشه خسرو و شيرين در اين دستگاه را با مطلع "چو گل هردم به بويت جامه درتن / کنم چاک از گريبان تابه دامن " خواند.

همنوازی عليزاده با شجريان در اين بخش بيش از آنکه بر ساختار سنتی جواب آواز متکی باشد، بر ساختاری بداهه و گاه ريتميک متکی بود. با اجرای تصنيف "بزن آن زخمه" کار گروه در بخش اول به پايان رسيد.

بخش دوم: بيات ترک و افشاری


کنسرت شجريان ها قرار بود به مدت چهار شب برگزار شود که به دليل استقبال گسترده علاقه مندان دو روز ديگر هم تمديد شد

بخش دوم کنسرت به آواز بيات ترک و افشاری، از متعلقات دستگاه شور اختصاص داشت و نشان می داد که گروه چهار نفره شجريان، در چند سال گذشته عمده کارهای خود را بر اين دستگاه، که از آن به عنوان دستگاه مادر ياد می شود، متمرکز کرده اند.

آغازگر اين بخش ضربی بيات ترک، با مبنا قرار دادن گوشه روح الارواح بود که پس مدتی با آواز شجريان همراه شد.

سپس چهار مضراب حسين عليزاده با آواز پدر و پسر در آميخت. با اجرای مثنوی بيات ترک که به صورت پرسش و پاسخ ميان همايون و محمدرضا در رفت و برگشت بود، و تصنيف "سلسله مو" مجموعه قطعات بيات ترک پايان گرفت و گروه پس از وقفه ای کوتاه برای کوک کردن ساز ها بخش افشاری برنامه را آغاز کرد.

"رقص زار" که از جمله تازه ترين ساخته های حسين عليزاده به شمار می رود، آغازگر اين يخش بود. ملودی محکم و موتيفهای پرقدرت از جمله ويژگيهای اين قطعه بود که با آواز همايون و پدر و نيز کمانچه کلهر قوت و قدرت افزونتری گرفت.

"رقص زار" از جمله مراسم آيينی موسيقايی در جنوب و شرق ايران است که به نظر می رسد، عليزاده با تاسی از اين مراسم به آفرينش اين قطعه دست يازيده است.

در اين بخش هم همايون شجريان گوشه عراق افشاری، گوشه اوج اين آواز، را خواند و سپس تصنيف "دستی افشان" روی شعر سهراب سپهری به برنامه پايان داد.

تشويقهای بی امان تماشاگران سبب شد تا شجريان و گروه پس پايان رسمی برنامه ها دو بار ديگر به صحنه بيايند و ايتدا تصنيف قديمی "دوش، دوش" و سپس ترجيع بند هميشگی کنسرتهای چند سال اخيرش، يعنی تصنيف "مرغ سحر" را خو اند.

درباره تصنيفها


کنسرت با تکنوازی تار حسين عليزاده در نغمه اصفهان آغاز شد

جز تصنيفهايی که حسين عليزاده ساخته، دو تصنيف قديمی نيز خوانده شد که ساختار هردوی آنها به مانند بسياری از تصانيف قديمی بر بنياد کار و عمل است.

تصنيف اولی که در نغمه دشتی خوانده شد پيش از اين از سوی سيدعلی اصغر کردستانی به زبان کردی خوانده شده بود که در اين اجرا با نهادن شعر فارسی "رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن" بر همان ملودی قديمی آن را اجرا کردند.

تصنيف قديمی دوم، "ای سلسله مو سر سلسله بر هم زن،، اما ناشناخته بود و وقتی از کيهان کلهر درباره سازنده اين تصنيف پرسيدم تاکيد کرد که نتوانسته دريابد چه کسی آن را ساخته است.

دو تصنيف ديگر اين کنسرت از تازه ترين ساخته های حسين عليزاده است که يکی در نغمه دشتی و ديگری در نغمه افشاری ساخته شده بود.


همايون و محمدرضا شجريان

وجه مشترک هر دوی اين تصانيف، نو بودن قالب شعری آنها بود. حسين عليزاده در برخی از تصانيفی که پيش از اين ساخته بود (از جمله تصنيفی در دستگاه شور در آلبوم شورانگيز) نشان داده بود که به تلفيق شعر و موسيقی مطابق با معيارهای کلاسيک تلفيق شعر وموسيقی چندان اعتقادی ندارد، و آهنگ و ملودی برای وی اهميتی افزون تر دارد.

در اين کنسرت آهنگ وی بر روی شعر محمدرضا شفيعی کدکنی بسيار خوب نشسته و از معدود تصانيف موسيقی سنتی است که در تلفيق با شعر نو موفق از کار درآمده است.

اگر بخشی از اين توفيق وامدار درک موسيقايی عليزاده است، بخش ديگر آن به ساختار شعری شفيعی کدکنی بازمی گردد که در استفاده از واژگان کهن در اشعار نوی خود دستی چيره دارد.

عليزاده در اين تصنيف از مدگردانی (با همان تکنيک استفاده از گوشه های مشابه برای رفتن به دستگاه ديگر) به خوبی استفاده کرده بود و شنونده خبره می توانست دريابد که در بخشهايی از تصنيف که همايون شجريان به همراهی با پدر می پرداخت، در واقع گوشه حصار در دستگاه چهارگاه را در همين تصنيف اجرا می کرد.


در اين اجرا از کيهان کلهر (چپ) هيچ قطعه ای اجرا نشد

هر چقدر عليزاده در ساخت تصنيف "بزن آن زخمه" توفيق داشت در ساخت و تلفيق شعر و موسيقی تصنيف "دستی افشان"، که با استفاده از شعر سهراب سپهری ساخته شده بود، کم توفيق بود.

به نحوی که شنونده حس می کرد که به زور اين قطعه و ملودی هابه اين شعر چسبانده شده است.

موخره

کنسرت شجريان اگر چه بار ديگر بخشهای کلاسيک موسيقی سنتی ايران را در عالی ترين وجه خود به نمايش نهاد، اما نشان داد که او با روزهای اوج خود فاصله دارد.

اگر چه عموما در کنسرتهای موسيقی سنتی بهترين اجراها به شبهای پايانی اختصاص دارد و بايد منتظر بود و اجراهای ديگر شبهای اين گروه را نيز مورد ارزيابی قرار داد.

اينکه در اين اجرا از کيهان کلهر هيچ قطعه ای اجرا نشد نيز از جمله پرسشهايی بود که به نظر می رسد پاسخ آن را بايد در کنسرتهای بعدی اين گروه جستجو کرد.

از نکات حاشيه ای برنامه می توان به دکور کار که طرحی از قله دماوند بود و نيز صدابرداری خوب کار اشاره کرد. حميد رضا نوربخش که مديريت اين کنسرت را بر عهده داشت گفت که نزديک به ۶ ساعت برای تنظيم صدا برداری کار وقت صرف شده است.

Sunday, November 27, 2005

پدر گرافيك ایران در گذشت











پدر گرافيك ایران در گذشت

مرتضی مميز، گرافيست بزرگ ایرانی روز شنبه دیده از جهان فرو بست -
ایران ما - مرتضی مميز، گرافيست ايرانی و عضو فرهنگستان هنر ايران که به "پدر گرافيک" اين کشور شهرت يافته بود در نخستين دقايق روز شنبه پنجم آذر (۲۶ نوامبر) به‌دليل ابتلا به بيماري سرطان پروستات و عوارض ناشي از آن، حدود نيمه‌شب گذشته در بيمارستان آبان تهران درگذشت

مميز در دو، سه سال گذشته با اين بيماري دست و پنجه نرم مي‌كرد و از 23 آبان‌ماه براي تازه‌ترين دور شيمي‌درماني، در بيمارستان بستري شده بود كه چند روز بعد حالش رو به وخامت نهاد و پزشك معالجش از روزجمعه از حيات وي قطع اميد كرده بود.

خانواده مميز اعلام کرده اند، تشييع جنازه او ساعت 9 روز دوشنبه هفتم آذر‌ماه از مقابل خانه‌ هنرمندان ايران صورت می گيرد و گورستان خانوادگی وی در باغبان‌کلا، واقع در کردان کرج به عنوان محل دفن او انتخاب شده است.

ایران ماضمن اعلام تاثر و تاسف از فوت استاد ممیز ،غم از دست دادن این هنرمند را به همه هنرمندان و هنر دوستان و شاگردان او ، تسلیت گفته باشد که راه این بزرگ مرد عالم هنر که سراسر مملو از ایران دوستی و صلح خواهی بود همچنان نورافشان باشد و روحش در بهشت آرامبخش پروردگار قر ین مهر گردد .

شناخت‌نامه استاد

استاد مرتضي مميز از بنيانگذاران رشته گرافيك در دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران بود و از سال ‌1349 تدريس طراحي گرافيك را در اين دانشگاه به عهده داشت. او در دوران خدمت خود سمت‌هاي اجرايي متعددي برعهده داشت كه از آن جمله، به مديريت گروه گرافيك و عكاسي دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران، مديريت و طراحي هنري جشنواره بين‌المللي فيلم تهران، رياست هيات مديره انجمن طراحان گرافيك، رياست دوسالانه‌هاي گرافيك ششم، هفتم و هشتم، مشاورت هنري كتابخانه و مركز اسناد دانشگاه تهران و رياست كميته ايراني طراحان گرافيك دنيا (AGL) مي‌توان اشاره كرد. وي از پيشگامان فعاليت‌هاي هنري در ايران بوده و بنيانگذاري بيينال گرافيك آسيايي توسط مركز اسناد فرهنگي يونسكو در ايران (‌1356)، بينال گرافيك ايران (‌1366 تاكنون) و نمايشگاه پوسترهاي تجربي تهران (‌1380) از جمله فعاليت‌هاي ثبت‌شده در كارنامه‌ي حرفه‌يي است.

استاد در طول فعاليت‌هاي هنري خود بيش از 10 نمايشگاه اختصاصي و بيش از 70 نمايشگاه گروهي در ايران و ساير كشورهاي جهان برپا كرد و طراحي گرافيكي و تهيه پوستر براي صدها جلد كتاب و نشريات مختلف توسط او انجام گرفت.

تاليف و ترجمه كتاب‌ها و مقالات متعدد ازجمله كتاب طراحي، نقاشي در سه جلد (‌1351) و طراحي تزييني (‌1354)، نشانه‌ها (نمونه كارهاي شخصي) (‌1362)، طراحي اعلان (‌1984)، تصوير و تصور (‌1368)، طراحي روي جلد (‌1368)، طراحي روي جلد (مجموعه آثار) (‌1382)، نيم قرن كار (مجموعه آثار) (‌1383)، و همچنين طراحي و كارگرداني سه فيلم انيميشن براي فستيوال فيلم‌هاي كودكان كانون پرورش فكري تهران در سال‌هاي ‌52ـ‌1350 از ديگر فعاليت‌هاي اوست.



وي به واسطه‌ي فعاليت و دستاوردهاي هنري فراوان، به دريافت جوايز و نشان‌هاي معتبر كشوري و بين‌المللي مفتخر شده است كه از اين ميان به موارد زير مي‌توان اشاره كرد:

جايزه بهترين طراحي كتاب كودك سال‌هاي ‌45ـ‌1342، مدال رتبه اول دانشجوي ممتاز دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران (‌1344)، برنده مدال طراحي نمايشگاه بين‌المللي طراحي ژوونيزي فرانسه (‌1966)، طراح شاعر براي طراحي پوسترهاي سينمايي فستيوال سينمايي كان (‌1975)، جايزه و مدال بهترين پوسترهاي سينمايي جشنواره فجر تهران (‌1365، ‌1366 و ‌1369)، جايزه بهترين آثار طراحي نشانه‌هاي دهه ‌80 ميلادي (‌1990) و ده‌ها جايزه و تقديرنامه و ديپلم افتخار ديگر.

استاد مرتضي مميز در طول نيم قرن فعاليت هنري خود در ايران و عرصه هنر بين‌المللي، در احيا و ابداع هنر گرافيك در ايران و پيشبرد و گسترش فرهنگ ملي و سنت‌هاي ارزشنمد هنري و كسب افتخار در عرصه بين‌المللي، نقش بارزي داشت.

وي آذرماه سال گذشته به‌عنوان استاد برجسته‌ي فرهنگستان هنر، در مراسمي، ازسوي سيدمحمد خاتمي - رييس‌جمهور وقت - تجليل شد.


نورالدين زرين‌كلك: فصل درخشاني از تاريخ هنر معاصر ما به‌نام ممیز است

به اعتقاد نورالدين زرين‌كلك، فصل درخشاني از تاريخ هنر ايران در زمان معاصر، بدون ترديد به نام مرتضي مميز ثبت شده و او به يادگار، ميراث بزرگي از خودش باقي گذاشته است كه بر ميراث فرهنگي ايران مي‌افزايد.

زرين‌كلك با اشاره به شروع بيماري مميز در اوايل سالهاي دهه‌ي 70 كه سال‌ها ادامه داشت و به‌تدريج شدت گرفت و به پرواز او منتهي شد، متذكر شد: آثار مميز هرگز از بين ما نرفته، براي اينكه آثار و كارهايي كه او از خود باقي گذاشت، جرياني به وجود آورد كه همچنان از طريق شاگردان و ادامه‌ دهندگان راهش پي گرفته خواهد شد. مرتضي مميز سنگ نويي در بناي معماري گرافيك ايران گذاشت و اين كار را هم با نهايت استادي انجام داد.

وي در ادامه يادآور شد: پربارترين و درخشان‌ترين كارهاي مميز، در همان آغاز راهش بود كه با "كتاب كوچه" همكاري مي‌كرد و تقريبن كمتر اثري از او در آن دوران چاپ شد كه فاقد ارزش هنري باشد.

زرين‌كلك با بيان اين‌كه مميز علاوه بر ويژگي‌هاي هنري، صاحب خصوصيات اخلاقي بسيار ويژه‌اي بود كه آن‌ها را ناديده نمي‌توان گرفت، گفت: او همواره در توزيع هر امكاني كه در ارتباط با گرافيك ايران برايش پيش مي‌آمد، مشاركت مي‌كرد. امكانات و موقعيت‌هاي بين‌المللي را فقط براي خودش نگه نمي‌داشت و باعث فراهم شدن فضا براي ديگران هم مي‌شد، درحاليكه سراغ داريم از هنرمندان قديمي كه تمام اسرار كار را براي خود حفظ مي‌كردند، ولو به قيمت از دست رفتن رموز كار با مرگ خودشان. اما گمان نمي‌كنم مميز چيزي را به شاگردان خود منتقل نكرده باشد و اين خلاف رسم جاري كشور ماست.

زرين‌كلك در بخش ديگري از سخنانش خاطرنشان كرد: مميز اگرچه تحصيلات آكادميك گرافيك را در خارج از ايران آموخت، اما هيچ وقت علاقه و ميلي به زندگي كردن در خارج از ايران پيدا نكرد و تقريبا تمام عمر خود را با هر چه بود و نبود، همين‌جا گذراند. دوراني كه بعد از انقلاب در ايران هيچ فعاليت هنري انجام نمي‌شد، هيچ وقت نديدم هوس و ميل رفتن داشته باشد، با اين‌كه يك آدم بين‌المللي بود و همه جا، جا داشت.

او در پايان تاكيد كرد: بدون رياكاري هميشه عشق ايران در قلبش بود و با همه‌ي سختي‌ها، ناملايمت‌ها و دوراني كه در معرض اهانت‌هاي ناگوار قرار داشت، به اين آب و خاك عشق مي‌ورزيد.

پرويز كلانتري: ممیز از پيش‌قراولان نوآوري بود

پرويز كلانتري درباره خاطرات سال‌هاي دور از مميز، گفته است: او فردي بدعت‌گذار و باهوش بود؛ ولي قوانين خشك دانشكده اجازه‌ي هيچ بدعتي نمي‌داد، بنابراين مرتضي به‌منظور شكست اين فضا، موضوع پايان نامه خود را «ونوس» انتخاب كرد.

وي افزود: نقاش با انتخاب اين سوژه درواقع در مقابل يك ژوري سوگند خورد كه به اصول زيبايي شناسي وفادار است و اين وفاداري را با اثر ازدواج با ونوس نشان داد.

هم‌دانشگاهي مرتضي مميز گفت: او با نقاشي اين اثر زيباي كلاسيك ضمن شاگرد اول شدن، در قالب طنزآلود، مخالفت خود را با قوانين خشك دانشكده نشان داد و نوآوري خويش را به اثبات رساند.

وي با اشاره به پاتوق روشنگران در آن دوره گفت: در اين دوره هنوز تصويرگري جا نيفتاده بود و سليقه عام با آن همسو نبود و كساني كه امروز براي شما بنام هستند، آن زمان‌ها در كافه‌ها اشعارشان را مي‌خواندند و دعوايشان مي‌شد. در اين دوره مميز فردي بدعت‌گذار در حيطه تصويرگري بود. موقعي ما مي‌توانيم متوجه بدعت‌گذاري او شويم كه متوجه باشيم در اين دوره آثار مينياتوري حافظ رواج داشت. البته من مخالف جنبه‌هاي سنتي در هنر تصويرگري نيستم؛ اما به عقيده من مرتضي از پيش‌قراولان نوآوري در دنيايي بود كه پر از تنش و سر و صدا بود.

علي‌اكبر صادقي: ممیز انسان فوق‌العاده‌اي از نظر اخلاقي و حرفه‌يي بود

علي‌اكبر صادقي گفت : مرتضي مميز به من خلاقيت و جرات نقاشي داد. او اولين معلم من است و من كسي نيستم كه بخواهم و بتوانم از او تعريف كنم. او فرد فوق‌العاده‌اي از نظر اخلاقي و حرفه‌يي بود.


آيدين آغداشلو:

مرتضي مميز از نظر تعهد، هنرمندي تمام و كمال و معلمي يگانه بود
عنوان «پدر گرافيك ايران» قطعا برازنده‌ي شخصيت و كار مميز خواهد بود

آيدين آغداشلو گفت: مرتضي مميز عمر گرانقدر فرهنگي خود را وقف هنرهاي تجسمي معاصر ايران كرد و تقريبا در تمامي رشته‌هاي آن و مخصوصا هنر گرافيك، وجودي موثر، نافذ و تعيين‌كننده داشت.

اين هنرمند نقاش و گرافيست افزود: گرافيك معاصر ايران در پرتو كوشش‌هاي هنرمندانه و مديريت درخشان او بود كه به اعتلا و گسترش امروز خود رسيد و عنوان «پدر گرافيك ايران» قطعا برازنده شخصيت و كار او خواهد بود.

وي همچنين افزود: مميز طي عمر پربارش زمينه‌سازي ارتباط ميان هنر گرافيك ايران و جهان را با شايستگي تمام برعهده داشت. فهرست فعاليت‌هاي فرهنگي مميز را كه به 10 صفحه كامل بالغ مي‌شود، در مقدمه كتاب نشانه‌هاي او مي‌توان پي گرفت كه در نوع خود جايگاهي يگانه و دست نيافتني مي‌نمايد.

آيدين آغداشلو معتقد است: مرتضي مميز، از درخشان‌ترين چهره‌هاي فرهنگ يكصد سال اخير ايران بود و از حيث جامعيت و اثرگذاري و مديريت و تعهد، هنرمندي، تمام و كمال و معلمي يگانه بود و هر چند جاي او براي هميشه در عرصه هنر گرافيك ايران خالي خواهد ماند، اما شاگردان و همكاران و همراهان فراوان او، راهي را كه با كوشش و دلبستگي و همت عظيم او آغاز شد، ادامه خواهند داد.


تصوير گران كتاب كودك از استاد مي‌گويند



ابوالفضل همتي آهويي در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) تصريح كرد: او مصداق كامل اين شعر است كه «از شمار دو چشم يك تن كم/ از شمار خرد هزاران بيش» يعني تاثير مميز اين‌چنين بود. او در هر كاري كه به آن پرداخت، از خود نوآوري به جاي گذاشت.

وي با تاكيد بر اينكه نسل تصويرگران مميز همگي افراد خلاقي بودند، گفت: نمي‌دانم چگونه بايد حرف بزنم. طراحي شخصيت‌ها، شيوه اجرا و فضاسازي كه او براي قصه‌هاي كودكان داشت، تاثير عميقي را به دنبال داشت.

اگر چه او خود را تصويرگر نمي‌دانست، اما طراحي‌هاي خطي او كه در زماني در "كيهان هفته" منتشر مي‌شد، نشان مي‌دهد كه او به‌درستي تصويرگري را درك كرده است.

او گفت: مرتضي براي اهل هنر چهره‌اي ماندگار است و ما نمي‌توانيم او را ناديده بگيريم، چراكه او راه‌گشا براي ما و براي نسل‌هاي پس از ماست.

عليرضا گلدوزيان - برنده‌ي جايزه اول براتيسلاواي 2005 - نيز در توصيف شخصيت اين استاد گرانقدر گفت: مميز فردي بود كه در زمان خود نسبت به زمان خويش جلوتر بود و اين چيزي است كه لازمه‌ي خلاقيت يك هنرمند، چه در زمينه تصويرگري و گرافيك است. مميز فردي پيشرو در هنر بود، چه افراد پيشرو حرف‌هايي را مي‌زنند كه در زمان خود نمي‌گنجد و فراتر از آن را در برمي‌گيرد و مميز مصداق كامل اين وضعيت بود.

او همچنين گفت: ايشان تنها شخصي است كه در عرصه تصويرگري و گرافيك حرف اول را زده و مي‌زند، خيلي‌ها از او تاثير گرفته‌اند و تاثير او بر گرافيك و تصويرگري ايران غير قابل انكار است.


پیام های تسلیت




دكتر مصطفي معين - وزير پيشين علوم، تحقيقات و فناوري - در پيامي، درگذشت مرتضي مميز - هنرمند گرافيست - را تسليت گفت.

در پيام معين آمده است: "درگذشت اندوه‌بار هنرمند بي‌بديل ايران، استاد مرتضي مميز، را به عموم هنرمندان، روشنفكران، دانشگاهيان و دانشجويان كشور و خانواده گرانقدرش صميمانه تسليت مي‌گويم.

بي‌ترديد، جامعه‌ي هنري و فرهنگي ايران با مرگ اين هنرمند متفكر، با چهره‌اي وداع مي‌كند كه پيشاپيش بسياري از نوآوري‌هاي هنري و فرهنگي معاصر قرار داشت. آثار ممتاز و ماندگار و شاگردان برجسته و بنام، سرمايه‌هاي بزرگي است كه اميد است بتواند از ضايعه فقدان اسفبار او بكاهد. خداوند متعال روح بلندش را ملكوتي وانديشه و راهش را مستدام فرمايد".


احمد مسجدجامعي - مدير عامل موسسه گفت‌وگوي فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، پيام تسليتي به‌مناسبت درگذشت مرتضي مميز صادر كرد. متن اين پيام به شرح زير است:

"مرتضي مميز، هنرمند بلندآوازه و بنيانگذار گرافيك ايران از ميان ما رفت، بي‌ترديد نقش مميز در پيوند جامعه و هنر در تاريخ هنر اين سرزمين همواره به ياد خواهد ماند. تلاش گسترده در تربيت گرافيست‌هاي جوان، تبيين گرافيك مبتني بر هويت ايراني و معرفي آن در عرصه بين‌المللي، معرفي اين هنر به جامعه و توليد سرمايه اجتماعي در اين حوزه و حساسيت نسبت به تلاش و كمال كار هنري، نفوذ و اعتبار اين حرفه را در جامعه تضمين كرده است. از دست رفتن اين هنرمند گرانمايه را به خانواده محترم ايشان، جامعه هنري به‌ويژه جامعه گرافيست‌هاي ايران تسليت مي‌گوييم.


نجم‌الدين فرخ‌يار - مديرمسوول مجله‌ي گرافيك -و دست‌اندركاران این مجله نيز فوت نابه‌هنگام مرتضي مميز هنرمند برجسته‌ي گرافيك ايران را به جامعه‌ي هنري و طراحان گرافيك ايران و خانواده‌ي وي تسليت گفتند .

قواخانلو - و دبيركل - كفاشيان - كميته‌ي ملي المپيك در پيامي، درگذشت مرتضي مميز پدر گرافيك ايران را به مصطفي مميز كارشناس داوري فوتبال و برادر وي تسليت گفته‌اند.


آخرين گفت‌وگوي منتشرنشده‌ي مرتضي مميز



من پدر گرافيك ایران نيستم؛من تنها يك تلاش گرم.

۱. من پدر نيستم؛ پدر گرافيك نيستم؛ پدر گرافيك نوين هم نيستم؛ من تنها يك تلاش گرم. اين تعارفات متعلق به جامعه اي است كه دنبال سمبل ها است.
۲. همه ما تصور مي كنيم متمدن شده ايم، اما در واقع همان ببوهاي دهاتي و ساده هستيم. اگر اين سادگي از بين برود استثنائا متمدن مي شويد.
۳. زندگي كوششي لذت بخش است؛ اگر آدم خوب و مثبت ببيند. اين مثبت ديدن صرفا نگاه يك آدم هالو به زندگي نيست، بلكه جوهر خوش بختي را كه خاص خوش بختي است، دست كم بو كشيدن است. اين نكته اي است كه اكنون آن را در دوره فوق ليسانس تدريس مي كنم.
4. نديدم كسي في البداهه بحرالعلوم شود يا حتي اصلا فكر كردن را ياد بگيرد. با كند و كاو و تلاش است كه يواش يواش به جايي مي رسي. اكثرا بلد نيستيم فكر كنيم. فكر كردن سيستم فوق العاده مهم و ظريف پژوهشي قوي است كه بايد همچون ياد گرفتن الفبا در مدرسه به ما ياد داده شود. در حالي كه در كشورهاي جهان سوم كسي در دوران زندگي نه به وسيله پدر و مادر و نه مدرسه و نه خود جامعه فكر كردن را به ما ياد نداده اند. بنابراين به همين خاطر است كه هميشه عقبيم و هميشه در سن هاي بالا به يك مسير يا كورسويي مي رسيم كه چيزهايي را مي فهميم. ما چون فكر كردن بلد نيستيم از اين گزارش ها و يا تفسيرهاي شكمي درباره هر چيز به شكلي فراوان ارايه مي كنيم و همان مبناي قضاوت زندگي ما مي شود.
5. من تلاش مي كنم سيستماتيك فكر كردن را به دانشجويان ياد بدهم اما در اين انتقال تجربه موفق نبودم. چرا كه بستر آن در جامعه ما وجود ندارد. ما مثل غلام رضاي تختي يك نفره اوج مي گيريم، جمع ما همچون سرزمين آلمان يك باره بالا نمي آيد. در كشور ما و كشورهاي جهان سوم به خاطر اين حس صيقل زده شان تك نفره بالا مي آيند و اين امر به خاطر آن است كه متفكران ما به صورت حسي آدم هاي فرهيخته اي هستند.
6. در زمان دانشكده و حتي پس از آن به افرادي برخوردم كه كارهاي بسيار زيبايي داشتند از جمله آغاسي و پس از آن محمد مدبر را كشف كردم. محمد بهرامي، بيوك احمري، جد عموي بزرگ خودم و ... ما همه معلم يكديگر هستيم به شرطي كه به هر چيزي با توجه و فكر نگاه كنيم. لقمان ادهم مي گويد: ادب از كه آموختي، از بي ادبان.
۷. بايد به مرحله اي از تربيت و فرهيختگي برسيد كه هر كاري مي كنيد درست باشد. اگر دچار شيفتگي كامل شديد و يا تسليم شديد بدانيد كه مرده ايد. هنوز در 67 سالگي سرگيجه دارم، اما از اين گنگي نمي ترسم، چرا كه لازمه كشف است ؛ اگر يك روز فهميديد كه سوال نداريد به شما مي گويم
- ببخشيد مرا- خر هستيد!

Thursday, November 24, 2005

براى على حاتمى





مسعود كيميايى
۲۰ آذر ۱۳۸۴


على عزيزم
به ياد مى آورم سال هاى دور رفته را در خيابان لاله زار كه پر از سينما بود و نئون هاى تازه آمده و صداى موسيقى كه پخش خيابان بود، به باران هاى ريز كه كف خيابان را براق مى كرد و چراغ هاى سبز و سرخ نئون را پس مى داد، مى آمد. دو سينما روبه روى هم بود. سينماايران كه سال ها فيلم هاى موزيكال كمپانى مترو را نمايش مى داد و سينما ركس كه فيلم هاى وسترن، وحشت آور و گانگسترى نمايش مى داد. فيلم هاى «بريگادون» و «اكلاهاما» و «ماريو مونتز» و «استر ويليامز» اين سوى خيابان بود و آن سو «ماجراى نيم روز و گرى كوپر»،« حمله به رودخانه»، «گاى مديسون» و «خانه وحشت» و «سلطان اوكيف»، «برت لنكستر»،« دزد سرخ پوش» با «نيك كراوات» كه لال بود و با مشعل كه برت لنكستر بود، بندباز هم بودند.

اين دو سينما سال هاى خوبى با هم زندگى كردند. دلتنگ هم مى شدند و نيمه هاى شب به ديدن هم مى رفتند. بوفه ها پر بود از مسقطى و دوغ عرب و ليموناد كه از هم پذيرايى مى كردند.

تا من فيلم قيصر و رضا موتورى را در سينما ركس ساختم و تو آمدى و موزيكال ها را در سينماى ايران ساختى: حسن كچل، بابا شمل و...

ما هر شب در لاله زار تنها مى شديم. مى آمديم سراغ هم و دلتنگى مى كرديم. اول سينما ركس سقف ريخت. بعد از يك هفته دوام سينماايران در شكسته شد.

پنجره ها بسته و آپارات ها خاموش شد. روى صندلى ها سقف ريخته شده، گل شد. باران به سالن و صندلى مى ريخت. سينماى موزيكال، شريف و كودكانه، رفت بهشت زهرا، قطعه هنرمندان. اما مردم ول كن نبودند. نگذاشتند خيابانى خلوت بماند. دور تو بودند و گريستند.

سينما متروپل پر بود از فيلم هاى بزرگ و زيبا، نمى دانم چرا اين سينما مال داريوش مهرجويى بود. حساس و خوش دان، صبور و تنها كه پر از دانسته هاى زيبا بود. با فيلم گاو آمده بود. سينما متروپل داشت فيلم پستچى را مى ساخت. متروپل و ركس بسيار براى موزيكال هاى سينماايران گريستند. آنجا كه خوابيدى، همسايه ها آمدند. جلال مقدم. بهرام رى پور. فردين و روبيك منصورى... و هى آمدند.

آمدند تا لاله زار دوباره در خاك بوى لاله گرفت.

على عزيز، من مانده ام تنها در خيابان لاله زار و سينما متروپل كه هنوز فيلم خوب دارد.

روزى آپارات من فيلم هاى پرشورى نشان مى داد. چه خوب شد على كه نديدى چطور لاله زار تعطيل شد.

اما هنوز از سينماى متروپل صداى سنتور داريوش مى آيد. من هنوز در متروكه هاى سالن انتظار و جعبه برنامه آينده تو را زير چشم در آن سوى خيابان دارم.

هم اكنون در جلو سينماى موزيكال شكلات و ساندويچ مى فروشند. بوفه چى تو مانده است تا اطعام كند.

على عزيز، تو گفتى فردين بخواند: خواند. ملك مطيعى بخواند: خواند. سينماى تو مى رقصيد و مى خواند، اما اندوه را فراموش نمى كرد.

من هنوز در آن متروكه سينما ركس با ماجراى نيم روز مانده ام. همه رفته اند. ويل كين بايد تنها بجنگد. در آخرين قطار كه آمد و آخرين تبهكار را آورد، حتى زنش با همان قطار كه آخرين تبهكار را آورده بود،رفت. من مانده ام و اين همه باران زمستانى كه از سقف ريخته ام بر صندلى ها مى بارد. صداى سنتور داريوش از متروپل مى آيد. دلم براى كنارت بودن تنگ است.

منبع:شرق، بیستم آذر








ایران ما- دوم آذر 1384 بيست سال از مرگ دکتر غلامحسين ساعدی نويسنده و نمايشنامه نويس معاصر ايران می گذرد.
او در يکی از پرتلاطم ترين دوران های پس از مشروطيت به نويسندگی روی آورد و آثار گرانقدر و ماندگاری خلق کرد. از همین رو ستون مهمان امروز این شماره "ایران ما" اختصاص به مروری بر زندگی و آثار این نویسنده دارد که به نقل از بی بی سی در پی می خوانید.

ساعدی در بيست و چهارم ديماه ۱۳۱۴ در تبريز و در خانواده ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنيا آمد. در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربايجان پيوست و در هفده سالگی مسئوليت انتشار روزنامه های فرياد، صعود و جوانان آذربايجان را به عهده گرفت. در ۱۸ سالگی در تابستان ۱۳۳۲ به اتهام همکاری با فرقه مدتی زندانی شد.

بيست ساله بود که در دانشگاه تبريز تحصيل پزشکی را آغاز کرد. به دليل محتوای مقاله ها و داستان هايش، به رغم داشتن مدرک پزشکی به عنوان سرباز صفردر تهران خدمت کرد و از همين دوران داستان های او در مجله سخن به چاپ رسيد.

از دانشگاه تهران در رشته روانپزشکی فارغ التحصيل شد، در بيمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پيش از اينکه حرفه پزشکی را به نفع نويسندگی رها کند، در مطبش در جنوب شهر به روی مردمان تنگ دست هميشه گشوده بود.

تجربه های اين دوران به شناخت عميق تر او از انسان و پيچ و خم های روح و روان کمک کرد.

ساعدی نخستين نمايشنامه خود را با نام پيگماليون در ۲۱ سالگی نوشت. نخستين اثر داستانی او به نام خانه های شهر ری در ۱۳۳۶ در تبريز منتشر شد و نخستين نمايشنامه او به نام کاربافک ها در سنگر در۱۳۳۹ توسط کتابفروشی تهران به چاپ رسيد.



ساعدی سال ها با نام مستعار "گوهر مراد" آثار خود را منتشر می کرد. عبدالعلی دستغيب، منتقد ادبی، معتقد است گوهر مراد نام اثری عرفانی از حزين لاهيجی است.

اما ساعدی در گفتگويی منتشر نشده در باره انتخاب اين نام گفته است که در پشت خانه مسکونی شان در تبريز گورستانی متروک بود و او گاه ساعت ها در اين گورستان قدم می زده و در يکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر- مراد می افتد که بسيار جوان از دنيا رفته بوده، و همانجا تصميم می گيرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند.



در دهه پرتب و تاب چهل، ساعدی نويسنده و نمايشنامه نويسی نام آور شده بود. شکوفايی دوباره نمايش در ايران در دهه چهل با نمايش آثار او ، بهرام بيضايی و علی نصيريان ميسر شد.

آشنايی ساعدی با جلال آل احمد و سنگينی روحيه پرخاشجويانه او بر آثار ساعدی، به ويژه بر نمايشنامه های او قابل تامل است.

سال ها پيش اکبر رادی در اين باره گفت رسم است که از اسيران در خاک جز خوبی نگويند. اما بی انصافی است اگر نگوييم که اين آل احمد بود که قهرمانان ساعدی را به بيراهه کشاند. آشنايی با آل احمد ساعدی را در نمايشنامه نويسی متوقف کرد. (نقل به مضمون)

روستا و روستائيان همواره در آثار ساعدی حضور داشتند. اما ساعدی هرگز روستايی نويس نبود. معمولا آنان روستاييانی بودند که در مناسباتی اين جهانی و اين زمانی دغدغه های ذهنی انسان معاصر را برمی تاباندند.

به هر روی پس از آشنايی با جلال آل احمد روستاييان نمايشنامه های ساعدی در مناسباتی، با کلماتی قابل فهم برای عامه مردم به نبرد با شر حاکم می پرداختند.

اما در همين دوران ساعدی تعدادی از بهترين آثار نمايشی خود را با عنوان لال بازی ها می نويسد و برای نخستين بار لال بازی يا پانتوميم را در حوزه نمايش ايران وارد می کند.


و باز در همين دوران است که عزاداران بيل را خلق می کند. همان که در سال ۱۳۴۸ توسط داريوش مهرجويی با عنوان گاو بر پرده سينما جان می گيرد و فريدون فرخزاد و جمعی از هنرمندان در سينما کاپری در ميدان بيست و چهار اسفند ( انقلاب فعلی) با افتخار به عنوان بليت پاره کن و راهنما در افتتاحيه اش شرکت می کنند.

بعدتر ناصر تقوايی فيلم به ياد ماندنی آرامش در حضور ديگران و مهرجويی فيلم دايره مينا را بر اساس داستان هايی از او ساختند.

ساعدی به همراه آل احمد، گلشيری، سپانلو، به آذين و... از جمله ده نويسنده پايه گذار کانون نويسندگان ايران است. او در اوايل دهه پنجاه، شش شماره مجله ادبی ماندگار الفبا را منتشر کرد. بی آنکه بداند سال ها بعد، در تابستان ۱۳۶۲ در غربت پاريس تک و تنها شش شماره ديگر آن را منتشر خواهد کرد.

ساعدی در دهه های چهل و پنجاه چندبار بازداشت شد که آخرين آن در سال 1353 بود. اجرای نمايشنامه های او نيز از سال 1351 ممنوع شد.

مهستی شاهرخی در فصل های منتشر شده از تحقيقی که درباره ساعدی انجام داده، می نويسد "پرويز نيکخواه بازجوی ساعدی بوده است. بازی روزگار است. نيکخواهی که خود به دليل شرکت در ترور ناموفق شاهنشاه عاليجاه حکم اعدام گرفته بود و با پابوسی و اعلام ندامت زندگی دوباره يافته بود، در نقش بازجوی خوش اخلاق به مصاف ساعدی که جز قلم سلاحی ندارد، می رود."

چند سال بعد نيکخواه در حکومتی ديگر اعدام شد و زندانی او در غربتی دلگير در گورستان پرلاشز آرميد.

ساعدی پس از شکنجه در زندان در برابر دوربين تلويزيون شاهنشاهی نشست. کاری که هرگز خود را به خاطر آن نبخشيد.

دقيق ترين تصوير را از ساعدی ای که در سال ۱۳۵۴ از زندان آزاد شد، شاملو می دهد:
" آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه نيم جانی بيشتر نبود. ساعدی با آن خلاقيت جوشان پس از شکنجه های جسمی و بيشتر روحی زندان اوين، ديگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپيد و تپيد تا مرد. ساعدی برای ادامه کارش نياز به روحيات خود داشت و آنها اين روحيات را از او گرفتند. درختی دارد ميبالد و شما می آييد و آن را اره می کنيد. شما با اين کار، در نيروی بالندگی او دست نبرده ايد، بلکه خيلی ساده 'او را کشته ايد'، اگر اين قتل عمد انجام نمی شد، هيچ چيز نمی توانست جلوی باليدن آن را بگيرد. وقتی نابود شد، البته ديگر نمی بالد، و رژيم شاه، ساعدی را خيلی ساده 'نابود کرد'. البته، آقای ساعدی عليرغم همه اتفاقات، نبايد قلم را بر زمين می گذاشت، نبايد دل به یأس و تاريکی می سپرد، بايد هنوز هم می ماند تا شاهد صديق اين روزگار تيره باشد. ولی همه کسانی که شاهد کوشش های او بودند، می ديدند که ساعدی خيلی خوب مسائل را درک می کرد و می کوشيد عکس العمل نشان بدهد، اما ديگر نمی توانست، چرا که روحش را مانند درختی اره کرده بودند.'

اما همين ساعدی درهم شکسته در تابستان ۱۳۵۶ يکی از سازمان دهندگان و برگزار کنندگان شب های شعر انستيتو گوته در مهر همانسال بود که بعدها به ده شب شهرت يافت و سرآغازی شد بر اعتراضات مدنی و آشکار کانون نويسندگان و روشنفکران به رژيم شاه.

او همان سال در لندن به شاملو پيوست و با هم نشريه ايرانشهر را منتشر کردند. در سال ۱۳۵۷ پس از بازگشت به ايران از اعضای فعال کانون نويسندگان بود و البته در کنار شاملو يکی از پايدارترين طرفداران اخراج اعضای حزب توده از کانون نويسندگان ايران.



غلامحسين ساعدی در فروردين ۱۳۶۱ پس از مدتی زندگی در اختفاء از بيم جان در تبعيدی ناخواسته مقيم پاريس شد.

در آنجا هم با جمعی از اعضای ديگر کانون نويسندگان که به تبعيد رفته بودند، کانون نويسندگان در تبعيد را تشکيل داد.

ساعدی چون غريبه ای از خود دور افتاده در غربت غرب دوباره خودنويسنده اش را بازيافت. اما ديگر جسم با او همراهی نمی کرد.

ساعدی پس از تحمل يک دوره سخت بيماری،در 50 سالگی در سحرگاه دوم آذر ۱۳۶۴ در اثر خونريزی داخلی در بيمارستان سنت آنتوان پاريس درگذشت و چند روز بعد در پرلاشز به خاک سپرده شد.


يک دور تمام در زندگی غلامحسين ساعدی

اسماعيل جمشيدی روزنامه نگاری که سرنوشت نويسندگان و زندگينامه آنان يکی از شاخه های اصلی کار حرفه ای و گزارشگری او را تشکيل می دهد، در تازه ترين کارش در اين زمينه به نام " گوهر مراد و مرگ خود خواسته " به ساعدی پرداخته است. پيشتر او درباره صادق هدايت، حسن مقدم، صمد بهرنگی و ذبيح الله منصوری نوشته است اما به نظر می رسد که کار تازه او درباره ساعدی از دقت و پختگی و سنجيدگی بيشتری بهره مند است.

در گوهر مراد که اسم مستعار ساعدی هم بود، خواننده با دوران های مختلف زندگی ساعدی آشنا می شود. نويسنده پس از مقدمات از دوره کودکی او آغاز می کند. ساعدی درخانواده ای پر جمعيت به دنيا آمد. ده عمو و هفت عمه داشت. اين عموها و عمه ها هرکدام داستانی خاص خودشان داشتند. داستان يکی از عمه ها که وسواسی بود و تاثير بيشتری بر ساعدی گذاشت، جالب تر از ديگران است.

ساعدی در جو فرقه دمکرات در تبريز بزرگ شد و يکی دو کلاس به زبان ترکی درس خواند. « کلاس چهارم ابتدايی قصه ماکسيم گورکی توی کتاب ما بود، قصه چخوف توی کتاب ما بود، مثال های ترکی و شعر صابر و... » به سازمان مخفی فرقه پيوست و عازم روستاها شد و عليه ارباب ها شعار داد. پيش از کودتا بنا به دستور فرقه، عليه مصدق شعار داد که بعدها بابت آن احساس گناه می کرد.

اين امر و مجموعه رفتارهای فرقه دمکرات و حزب توده سبب شد که ساعدی بعد از 28 مرداد تنها با کسانی دوستی خود را ادامه داد که از حزب توده و فرقه دمکرات بريده بودند. دوستی او با جلال آل احمد هم از همين دست بود.

بعد از کودتای 28 مرداد، ساعدی به دانشکده پزشکی راه يافت. پيش از ورود به دانشکده پزشکی نوشتن را شروع کرده بود ولی از اين زمان کارش جدی تر شد. خودش گفته است:« اگر يک کتاب طبی می خواندم در عوض ده رمان هم همراهش بود ». پس از دوره دانشکده پزشکی به سربازی رفت اما برعکس همه ليسانسيه ها و دکترها که افسر وظيفه می شدند، به علت کارهای سياسی تنبيه و سرباز صفر شد.

در دهه 40 نوشته های او اعم از نمايشنامه و داستان جامعه هنری و ادبی را به خود جلب کرد و از نامداران عرصه نويسندگی ايران شد.



نمايشنامه های غلامحسين ساعدی در تاترهای تهران از سوی بهترين گروههای تاتر اجرا می شد؛ کتابهايش از سوی ناشران قاپيده می شد؛ و سينماگران داستان های او را جستجو می کردند تا از روی آنها فيلم بسازند.

شايد بتوان گفت که سينمای متفکر ايران با ساختن فيلم گاو توسط داريوش مهرجويی از روی داستان ساعدی آغاز شد.

موفقيت مثل آواری بر سرش ريخت. موسسه امير کبير به او پيشنهاد داد که نشريه ای منتشر کند. الفبای تهران که بعدها چندی نيز در خارج از کشور منتشر شد، حاصل همين پيشنهاد بود. در زندگی او يک دوره ديگر روزنامه نويسی هم ديده می شود که در آخرين ماههای حکومت شاه، با احمد شاملو در لندن و بر سر انتشار ايرانشهر گذشت.



ساعدی در سال 1353 به زندان افتاد و از اولين کسانی بود که کارش به مصاحبه تلويزيونی کشيد. برای آزاد شدن، او را وادار کردند که در يک مصاحبه تلويزيونی شرکت کند. از همين نوع که امروز نمونه هايش را با عزت الله سحابی، علی افشاری و سيامک پورزند می بينيم. مصاحبه ای که رضا براهنی را هم به آن واداشته بودند و از همان روزها و تجربه های اول، کسی آن را باور نداشت.

در دوران انقلاب از فعالان پر حرارت کانون نويسندگان و عضو هيات دبيران اين کانون بود. پس از انقلاب مثل ديگر همگنان از انقلاب سرخورده شد. مقالات و داستان هايی نوشت و تحت پيگرد قرار گرفت و سرانجام جلای وطن کرد و در غربت که از طاقت او بيرون بود، درگذشت.

کتاب گوهر مراد جمشيدی يک دور تمام در زندگی ساعدی می زند و جستجوی همه جانبه ای را در شرح حال اين نويسنده شهير پيش می برد.

جمشيدی برای اينکه کار خود را به سامان برساند، به مطالعه و تحقيق و مصاحبه های بسياری دست می زند و علاوه بر اينها سعی می کند تا هيچ نوشته و مطلبی درباره ساعدی از چشم او پنهان نماند. چنين است که خواننده در اين کتاب به بسياری از مطالبی بر می خورد که ديگران درباره ساعدی نوشته اند. از آن جمله برخی نوشته های داريوش آشوری و هما ناطق که در بيان احوالات سالها و روزهای آخر زندگی ساعدی بسيار روشن کننده است.

Wednesday, November 23, 2005

نمايش فيلم كمال الملك



زمان :جمعه۲۵ نوامبرساعت۶:۳۰ بعد از ظهر

مكان:سالن اجتماعات ساختمان سايت دانشگاه اتاوا
آدرس:دانشگاه اتاوا،ساختمان سايت، طبقه زير زمين

G0103اتاق

كارگردان: علي حاتمي
فيلم نامه نويس: علي حاتمي
مدير فيلمبرداري: مهرداد فخيمي
صدا: ايرج حقيقي، منوچهر رياحي
طراح صحنه: ولي الله خاكدان، علي حاتمي
عكس: عزيز ساعتي
تدوين گر: موسي افشار، روح الله امامي
موسيقي: فرهاد فخر الديني
طراح گريم: جلال معيريان
بازيگران: جمشيد مشايخي، عزت الله انتظامي، علي نصيريان، داود رشيدي، محمد علي كشاورز، پرويز پور حسيني، هوشنگ بهشتي، سيروس ابراهيم زاده، سروش خليلي، جهانگير فروهر، اسماعيل محمدي، عباس مختاري، محمد ورشوچي، منوچهر حامدي، اكبر دودكار، احمد اميري، احمد فيضي، ليلا حاتمي


Tuesday, November 22, 2005

راز ما با ديو




مسعود بهنود


دلم گرفت از اين روزگار بی بنياد. م.آزاد شاعر ما، شاعر دل ما، در بيمارستانی در تهران درد می کشد. آزاد با درد بيگانه نيست، اما چنين سرنوشتی وقتی با گزارش همسر دردمندش در پی دارو همراه شود، جا دارد سنگ از اين حديث بنالد. محمود مشرف آزاد تهرانی که شما به نام م. آزاد می شناسيدش مرا استاد، شاعر دل، محرم و هميشه دردمند بود.

در کلاس پنجم ادبی بودم و به کلاس نمی رفتم چون روزنامه نگار شده بودم و به خيال خودم معلمان ادبيات که ادبيات روز را نمی شناختند چيزی نداشتند به ما هديه کنند. در اول سال مبصر می شدم تا بتوانم نرفتنم را از مدير و مدرسه پنهان کنم. شبی مجتبی مهدوی برادرم رسيد که معلم ادبيات تازه ای رسيده که هم شاگردان و هم معلمان سربه سرش می گذارند و از قبيله ديگران نيست. از سر کنجکاوی رفتم به کلاس. ديدم لاغر مردی در هيات مردان جنوبی با کلاهی بر سر در سر کلاس است و اين همکلاسی های چموش من به او رکاب نمی دهند. چند کلامی گفت. صدايم کرد، لابد خيلی مغرور به اقتضای نادانی جوانی رفتم پای تخته. گفت از صادق هدايت چيزی می دانی. نگاهی کردم انگار که تو چه می دانی. گفت جند کلمه ای برايمان بگو. گفتم آقای مشرف چه بگويم. گفت انگار داری برای عده ای خارجی درباره هدايت می گوئی. من اتفاقا حضور ذهن داشتم چون همان روزها درباره شخصيت های زن در داستان های هدايت چيزکی گرد آورده بودم. پس شروع کردم. ساعتی شايد گذشت. ناگهان نگاهش کردم در آخر کلاس نشسته بود و می گريست. وقتی از تنهائی هدايت گفتم. از اين که کسی حالش نمی دانست. باری کلاس تمام شد. با او گفتگوکنان آمدم از مدرسه بيرون. در کنار ميدان نزديک بساط روزنامه فروشی بود به من گفت تو که علاقه و استعدادی داری مجلات جدی بخوان. هنوز به او بدگمان بودم. فکر کردم می گويد يغما مثلا. اما گفت آرش. آرش طاهباز در آن سال ها – اوايل دهه چهل – اميد ادبيات نو بود. به خنده گفتمش شما هم می خوانيد. گفت در اين شماره چيزکی نوشته ام درباره هدايت. باورم نمی شد. مجله را از روی پيشخوان برداشتم و گفتم کجا. اشاره کرد که نامم م. آزاد است. از اتفاق من هم در همان شماره چيزکی نوشته بودم م. بهنود بود. او بيش تر حق داشت تعجب کند. شديم رفيق راه. و در همه اين سال ها شاعر گل باغ آشنائی را رها نکردم.

آن ها که مرا می شناسند می دانند که گاه به گاه زمزمه می کنم: گل باغ آشنائی گل من کجا شکفتی/ که نه سرو می شناسد، نه چمن سراغ، نه بنفشه ای، نه بوئی، نه نسيم گفتگوئی... شعرهای آزاد برای کودکان، نشان از ذهن ساده و انسانی او دارد.

دو سه سالی از آن شاگرد و معلمی ما گذشته بود که در مجله بامشاد شاملو نقدی نوشتم به نقد آزاد درباره نمايشنامه آی با کلاه ساعدی. از شدت علاقه به دکتر ساعدی و داوود رشيدی، و به اقتضای تندی جوانی رعايت استادی او را نکرده بودم. شاملو هم شيطنت کرد و موقع ويراستاری تعبير"وطواط وار" را با اشاره به قد و قواره شاعر بر نوشته من افزود. آزاد درسم داد و در پاسخش نوشت اين از آن مبصر کلاس پنجم ادبی بعيد بود. راست می گفت. حالا از تصورش که در بيمارستان درد می کشد به دردم. نيستم که به بيمارستان بروم. تصويرش را در عکس خانم مريم زندی در نظر دارم با آن شلختگی نشسته در کنار دوچرخه اش. بايد در دلم و از همين دور مانند دعائی بخوانم: گل من تو راز ما را به کدام ديو گفتی/ که بريده شاخه مهر و شکسته شيشه دل... از بچه خواستم به بيمارستان بروند و شاخه گلی از سوی اين شاگرد ناخلف بر بالينش بگذارند. گرچه مرا چيز ديگری می خواند به مهر...


Sunday, November 20, 2005

مرگ يك پاسدار فرهنگ ملى












محمدعلى سپانلو( )



مرگ منوچهر آتشى بزرگ ترين ضايعه اى است كه ادبيات ايران و زبان فارسى پس از درگذشت شاملو متحمل مى شود. او، محيط بر تاريخ و زبان و آگاه از سرگذشت ملتش، نقش انكارناپذيرى در اشاعه شعر جديد، تفكر جديد، تعميم و آموزش ادبيات خلاقه، همپا با رشد ادبيات جهانى داشت. طى نيم قرن شاعرى، صفت برجسته كارش اين كه همواره نوشت و سرود و تا آخرين هفته هاى حياتش خط متكاملى را پيمود. اما چگونه مى توان در فشار فاجعه، يادگارهاى رفاقتى طولانى را كه چون سيلاب از مخيله اين دوست به جا مانده مى گذرد نظم داد و چند نكته اساسى را در زمينه ابداعات بى نظيرش در عالم شاعرى برشمرد؟ زير نگاه آتشى هر چيز به ظاهر مرده و فراموش ناگهان به طرز شگفت انگيزى زندگى مى يافت. ما مى توانيم در ازدحام خروشنده تصويرهايش ناگهان ببينيم كه ارتش ناپلئون چگونه از رود دانوب مى گذرد، مژه هاى گل آلود سربازان در دود تفنگ هاى سرپر به هم فشرده مى شود و هماهنگ با پيشروى سربازان پاهاى دراز نت ها تا زانو در آب است؛ سمفونى «اروئيكاى» بتهوون هماهنگ با تلاش گام ها و دست هايى شكل مى گيرد كه توپخانه سنگين و سواره نظام را از عرض رودخانه مى گذرانند، ارتشى كه مبشر سه اصل آزادى _ برابرى _ برادرى است رهسپار فتح پايتخت زورمندترين ارتجاع آن روزگار شده است. آنگاه چشم آتشى آينده را مى بيند، همان طور كه بتهوون كه سمفونى قهرمانى را در ستايش انقلاب كبير و شخص ناپلئون ساخته بود، هنگامى كه دريافت فرمانده محبوب او به يك ديكتاتور جهانگشا بدل شده سمفونى اش را پس گرفت، آتشى شهادت مى دهد كه در كشاكش فتح وين، امواج دانوب پيانوى بتهوون را با خود برد و غرق كرد. به گلدانى سفالى با نقش سرباز هخامنشى بر آن مى نگريم و ناگهان با حركت سر آن سرباز، چكيده تاريخ ايران در يك رشته صحنه دراماتيك، با جمله بندى شگرف شعرى آتشى، روايت مى شود. آن روستامرد دشتستانى كه ده تير نارفيقان چون ده شقايق سرخ بر سينه اش گل داد، در سال آب و در زير ابر انبوه براى انتقام بازمى گردد و داستانش را در ترانه هاى شتربانان به يادگار مى گذارد. پل بروكلين و گفت وگوى دو جوان سياه پوست كه از فراز پل، اتومبيل رهاشده اى را تماشا مى كنند كه آرام آرام در شن و ماسه كنار رود «هادسن» فرو مى رود. چه ماديان سفيد زيبايى! و بالاخره مرگ كه در آخرين شعرهاى آتشى لباس سبز اتاق عمل را پوشيده، اما از آن همه تبعيض و بى عدالتى كه در ذات شغل اوست، دلتنگ است. منوچهر آتشى به شعر فارسى زبانى داد كه از سويى ريشه در حماسه هاى سترگ ملى داشت و از سوى ديگر ريتم ها و نواهاى محاوره مردم را منعكس مى كرد. شاعر كه جهانى مى انديشيد، اما هيچ گاه از يادآورى زادگاهش بوشهر و دشتستان بازنماند. شعر آتشى بزرگترين معرف بوشهر و دشت به مردم ايران بود. سى و پنج سال پيش نخستين بار اصطلاح «شعر اقليمى» را در توصيف اثر آتشى به كار بردم و نوشتم: «فصلى بزرگ و ارواحى بزرگ بر اقليم شعر آتشى حاكمند... او صاحب يك رمانتيسم مردانه است كه مى توان گاهى او را با «هوگو»ى بزرگ در كتاب «عقوبت ها» قياس كرد. به خاطر مهارت دقيق و حساسيت اقليمى اش در شعر، به خاطر لياقت و استعدادش در فرماسيون، شاعرى است خدمتگزار و پاسدار فرهنگ و وجدان ملى.» و در اين لحظه مى دانم دست كم يك قرن بايد بگذرد تا شايد ادبيات فارسى فرزندى همچون آتشى بزايد. شاعرى كه به قدرت واژگان ما را به تماشاى چشم اندازهايى برد كه كشف پيچيده ترين و دلكش ترين سايه روشن هاى زندگى انسان و عروج و اعتلاى روح و جان بود. پس درگذشت آتشى را به تمامى مردم ايران تسليت مى گويم.


منوچهر آتشي - شاعر معاصر - امروز در تهران درگذشت







اين شاعر معاصر پس از جراحي كليه در بيمارستان سينا بستري و به‌خاطر ناراحتي قلبي به بخش ccu منتقل شده و تحت مراقبت‌هاي پزشكي بود.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، حال وي از حدود ساعت 13:20 رو به وخامت نهاده بود و طبق اعلام پزشك معالج، حدود ساعت 14 درگذشت.


منوچهر آتشي ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رسانيد و به خدمت دولت درآمد. مدتي آموزگار فرهنگ بود و سپس در سال 1339 به تهران آمد و در دانشسراي عالي، به تحصيل پرداخت. او در مقطع كارشناسي رشته‌ي زبان وادبيات انگليسي، فارغ‌التحصيل شد و در دبيرستان‌هاي قزوين، به امر دبيري پرداخت.

آتشي از سال 1333 انتشار شعرهايش را شروع كرد و در فاصله‌ي چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآيد. نخستين مجموعه‌ي شعر او با عنوان “آهنگ ديگر” در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با نام‌هاي “آواز خاك” (تهران، 1347) و ”ديدار در فلق” (تهران 1348) از او انتشار يافت. جز اين مجموعه‌هاي شعر، داستان “فونتامارا” اثر ايگناتسيو سيلونه را هم به زبان فارسي ترجمه كرد كه در سال 1348 به‌وسيله سازمان كتاب‌هاي جيبي انتشار يافت.

علاوه بر مجموعه‌هاي ”وصف گل سوري” (1367)، ”گندم و گيلاس” (1368)، ”زيباتر از شكل قديم جهان” (1376)، ”چه تلخ است اين سيب” (1378) و ”حادثه در بامداد” (1380)، ترجمه‌ي آثاري چون دلاله (تورنتون وايلدر) و لنين (ماياكوفسكي) نيز در كارنامه‌ي ادبي آتشي به‌چشم مي‌خورد.

پرسش
اين ابرهاي سوخته سوگوار
تابوت آفتاب را به كجا مي برند ؟
اين بادهاي تشنه هار و حريص وار
دنبال آبگون سراب كدام باغ
پاي حصارهاي افق سينه مي درند ؟
اكنون درخت لخت كوير
پايان نااميدي
و آغاز خستگي كدامين مسافر است ؟
مرغان رهگذر
مرگ كدام قاصد گمگشته را
از جاده هاي پرت به قريه مي آورند ؟
اي شب !‌ به من بگو
اكنون ستاره ها
نجواگران مرثيه عشق كيستند
هنگام عصر بر سر ديوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا مي گريستند ؟



Thursday, November 17, 2005

به مناسبت سالروز قتل بي رحمانه استاد ومحقق موسيقي اصيل سيد خليل عالينژاد






فردا ۲۷ آبان سالروز قتل بي رحمانه استاد ومحقق موسيقي اصيل سيد خليل عالينژاد است، بي مناسبت نديدم كه با مروري بر زندگي ايشان از زبان شاگردان و دوستانشان و آشنا شدن با ابعاد شخصيتي ايشان ، ياد و خاطره اين ماندگار ديار عشق و عرفان را گرامي بداريم.

در زير مختصري از زندگي پر بار اين استاد را به نقل از سايت يارسان مي خوانيد براي خواندن مطالب بيشتر اينجا را كليك كنيد



سيد خليل عالي نژاد در سال 1336 در صحنه کرمانشاه متولد شد . پدرش مرحوم سيد شاهمراد ، تنبور مي نواخت سيد خليل مشق تنبور را به تشويق مادر با سيد نادر طاهري آغاز کرد و بعد از 2 سال نزد سيد امرالّه شاه ابراهيمي رفت همچنين از درويش امير حياتي بهره برد . بعدها به محضر استاد عابدين خادمي راه يافت و از گنجينه پنهان در سينه آن مرحوم بهره مند شد . همزمان سرپرستي گروه تنبور نوازان صحنه را به عهده گرفت . در اواخر دهد 50 استاد عالي نژاد در رشته موسيقي دانشگاه هنر فارغ التحصيل شد . او بر رديف موسيقي دستگاهي ايران تسلطي کافي داشت . سيد خليل صداي گرمي داشت و آواز را از مکتب مرحوم استاد ميرزا حسين خادمي آموخته بود . از مرحوم نادر نادري دف آموخت و تار را از کيخسرو پور ناظري ، نواختن تارش شيوه نوازندگي مکتب برومند نزديک بود . و پرده گيري هاي زيبايش و مضراب شمرده و جمله بندي هايش در سه تار ساز مرحوم يوسف فروتن را به ياد مي آورد . استاد همچنين علاوه بر نوازندگي تنبور به ساخت تنبور نيز پرداخته است . تنبورهاي او با مهرشيدا و قلندر موجود است . اوايل دهه 60 گروه تنبور شمس به سرپرستي پورناظري تشکيل شد و عالي نژاد به جمع اين گروه پيوست . حاصل همکاري با تنبور شمس تکنوازي و جواب آواز ماندگار سيد خليل در کاست « صداي سخن عشق » بود که با صداي ناظري انتشار يافت . در اواسط دهه 60 سيد خليل خود « گروه بابا طاهر » را تشکيل داد و اعضاي گروه باباطاهر کاستي بيرون دادند به نام زمزمه قلندري ، در اواخر دهه 60 به خواست مرحوم عبادي براي شرکت در مراسم خاکسپاري او به تهران آمد و ماندگار شد. او علاوه بر خوانندگی و تنبور نوازی سه تار هم می نواخت ودستی چیره بر آن داشت.سال 1376که به جشنواره موسیقی حماسی آمد و زیر بغل استاد وپیر مرادش درویش امیر حیاتی را گرفت وواو را به صحنه تالار اندیشه آورد تا هنرش را عرضه بدارد.وخودش نیز در بخشی از برنامه مقام های سوار سوار –سماع رقم چهارم –جلوشاهی – وخان امیری رااجرا کرد و زیبایی کارش در آن بود که ماهور ایلامی وعالی مکان هی رابرای اولین بار عرضه نمود که هنر اجرایش مورد تشویق تماشاگران قرار گرفت.

سالهاي ماندگاري او در تهران منجر به تأليف کتاب « تنبور از دير باز تاکنون » شد . سالهاي ماندگاري او در تهران سالهاي ملال آور او نيز محسوب مي شود . تا آنجا که ترک وطن کرد و به سوئد مهاجرت کرد . در 27 آبان 1380 دور از ديار در شهر گوتنبرگ سوئد به قتل رسيد و تن عزیزش رامثله کردند وخانه وجسم بی جانش رابه آتش کشیدند



Monday, November 14, 2005

به مناسبت سالروز تولد نيما يوشيج پدر شعر نو




علي اسفندياري (نيما) در پاييز سال 1315 هـ .ق، در دهكده ي دورافتاده ي يوش مازندران به دنيا آمد. پدرش ابراهيم خان اعظام السلطنه مردي شجاع و آتشي مزاج از افراد يكي از دودمانهاي قديمي مازندران محسوب ميشد و در اين ناحيه به كشاورزي و گله داري مشغول بود.نيما دوره طفوليت را در دامان طبيعت شبانان و ايلخي بانان گذراند كه به هواي چراگاه، به نقاط دور، ييلاق و قشلاق ميكنند و شب بالاي كوه ها به دور هم جمع ميشوند و آتش ميافروزند. او بعدها از سراسر دوران كودكي، به گفته خودش، جز زد و خوردهاي وحشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي كوچ نشيني و تفريحات ساده در آرامش يكنواخت و كور و بيخبر از همه جا، چيزي به خاطر نداشت.نيما خواندن و نوشتن را در زادگاه خويش نزد آخوند ده آموخت. ميگويد : او- آخوند مرا در كوچه باغها دنبال ميكرد و به باد شكنجه ميگرفت. پاهاي نازك مرا به درختهاي ريشه و گزنه دار ميبست و با تركه هاي بلند ميزد و مرا مجبور ميكرد به از بر كردن نامه هايي كه معمولاً اهل خانواده ي دهاتي به هم مينويسند و خودش آنها را به هم چسبانيده و براي من طومار درست كرده بود. دوازده سال داشت كه با خانواده اش به تهران آمده و پس از گذراندن دوره ي دبستان براي فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسه ي سن لوئي رفت. در مدرسه خوب كار نميكرد و تنها نمرات نقاشي و ورزش به دادش ميرسيد. سالهاي اول زندگي مدرسه اش به زد و خورد با بچه ها گذشت. هنر او خوب پريدن و فرار از محوطه مدرسه بود، اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشويق يك معلم خوش رفتار كه نظام وفا، شاعر به نام باشد، او را به خط شعر گفتن انداخت.در آن هنگام جنگ بين الملل اول ادامه داشت و نيما ميتوانست اخبار جنگ را به زبان فرانسه بخواند. در ابتدا به سبك معمول قديم و مخصوصاُ به سبك خراساني شعر ميساخت. اما آشنايي به زبان فرانسه و ادبيات آن زبان راه تازه اي در پيش چشم او گذاشت. ثمره ي كاوش هاي وي در اين راه ، بعد از جدايي از مدرسه و گذرانيدن دوران دلدادگي، بدانجا انجاميد كه ممكن است در منظومه ي افسانه ي او ديده شود.نيما تابستانها به زادگاه خود ميرفت و اين كاري بود كه بعدها هم ترك نكرد و تا آخر عمر ادامه داد. در جواني به دختري دل باخت ولي چون دلبر به كيش دلداده نگرويد، پيوند محبت گسيخت و شاعر كه در عشق نخستين شكست خورده بود، با يك دختر كوهستاني به نام صفورا آشنا شد. پدر نيما ميل داشت كه او با صفورا ازدواج كند ولي صفورا حاضر نشد به شهر بيايد و در قفس زندگاني شهري زنداني شود و ناگزير از هم جدا شدند.نيما ديگر او را نديد و مدتها انديشه ي عشق بر باد رفته خاطر پريشان او را به خود مشغول ميداشت. شاعر جوان براي رهايي از خيال صفورا به سراغ دانش و هنر رفت. بيشتر اوقات به حجره ي چاي فروشي شاعر، حيدر علي كمالي، ميرفت و در آنجا به سخنان ملك الشعراي بهار، علي اصغر حكمت، احمد اشتري و ديگر گويندگان و دانشمندان عهد خود گوش فرا ميداد و زمينه شعر و هنر خود را مهيا ميساخت.انقلابات سالهاي 1339 و 1340 هـ .ق، شاعر را به كناره گيري و دوري از مردم و هنر خود وادار كرد. ولي در ميان جنگها و سركوهها، طبيعت، هواي آزاد و انزوافكر و نيت شاعر را تقويت و تربيت كرد و نوبت آن رسيد كه او دوباره به هنر خود بازگردد و يك نغمه ي ناشناس نو تر از آن چنگ باز شود.شاعر چند صفحه از منظومه افسانه را كه به استاد نظام وفا تقديم كرده بود، با مقدمه ي كوچكي در قرن بيستم، در روزنامه ي دوست شهيد خود ميرزاده ي عشقي كه او را به واسطه ي استعدادي كه داشت با خود هم عقيده كرده بود، انتشار داد.افسانه گرچه حد فاصلي بود بين شلاقهاي توفاني مشروطيت و ادب قديم و دنيايي كه نيما بعدها به ايجاد آن توفيق يافت، اما به حد كافي دنياي ادبيات آن زمان را خشمگين كرد.در آن زمان از تغيير طرز اداي احساسات عاشقانه به هيج وجه صحبتي در ميان نبود. ذهن هايي كه با موسيقي محدود و يكنواخت شرقي عادت داشتند، با ظرافتكاريهاي غير طبيعي غزل قديم مأنوس بودند. يكسر براي استماع آن نغمه از اين دخمه بيرون نيامد. افسانه با موسيقي آنها جور نشده بود. عيب گرفتند و رد شد. ولي منصف آن ميدانست كه اساس صنعتش به جايي گذارده نشده است كه در دسترس عموم واقع شده باشد و حتي خود او هم وقت مناسب لازم دارد تا يك دفعه ي ديگر به طرز خيالات و انشاي افسانه نزديك شود. معهذا اثر پايي روي اين جاده ي خراب باقي ماند. فكر آشفته عبور كرد و از دنبال او ديده ميشد كه زير اين ابر سياه ستارهاي متصل برق ميزند.
بعدها يك قسمت از منظومه محبس كه طرز وصف و مكالمه را در مقابل افكار ميگذاشت، در منتخبات آثار معاصر منتشر شد.در سال 1345 هـ . ق (اسفند ماه 1305) دفترچه اي از اشعار نيما كه منظومه ي خانواده ي سرباز و سه قطعه كوتاه ( شير، انگاسي و بعد از غروب) در آن بود، منتشر شد. اين كتاب ميدان هياهوي بدبختيهايي بود كه خوشبختها از فرط خوشحالي و غرور آنها را فراموش كرده بودند و شعرهاي آن، كه سالها در ساختن آنها دقت و مطالعه شده بود، داوطلبهاي اين ميدان جنگ بودند، داوطلبهايي كه اسير نميشوند و غلبه ي كامل نصيب آنها خواهد شد.شاعر به خود ونتيجه كار خود اطمينان داشت. اول پيش خود فكر كرده بود كه هر كس كار تازه اي ميكند سرنوشت تازه اي هم دارد. او به كاري كه ملت به آن محتاج بود اقدام كرده بود.وفات نيما در روز پنجشنبه 16 دي ماه 1338 هـ . ش ، به علت ابتلاي به بيماري ذات الريه اتفاق افتاده است. روحش شاد و يادش گرامي باد


منبع : هفت كتاب نيما يوشيج ، انتشارات اميد فردا ، چاپ اول ، سال 83

در زير شعر "آي آدمها" يكي از زيباترين اشعار نيما را مي خوانيد
آي آدمها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!

يكنفردر آب دارد مي سپارد جان.

يك نفر دارد كه دست و پاي دائم‌ ميزند

روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي‌دانيد.

آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن،

آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد

كه گرفتستيد دست ناتواني را

تا تواناييّ بهتر را پديد آريد،

آن زمان كه تنگ ميبنديد

بركمرهاتان كمربند،

در چه هنگامي بگويم من؟

يك نفر در آب دارد مي‌كند بيهود جان قربان!

آي آدمها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

يك نفر در آب مي‌خواند شما را.

موج سنگين را به دست خسته مي‌كوبد

باز مي‌دارد دهان با چشم از وحشت دريده

سايه‌هاتان را ز راه دور ديده

آب را بلعيده درگود كبود و هر زمان بيتابش افزون

مي‌كند زين آبها بيرون

گاه سر، گه پا.

آي آدمها!

او ز راه دور اين كهنه جهان را باز مي‌پايد،

مي زند فرياد و امّيد كمك دارد

آي آدمها كه روي ساحل آرام در كار تماشاييد!

موج مي‌كوبد به روي ساحل خاموش

پخش مي‌گردد چنان مستي به جاي افتاده بس مدهوش

مي رود نعره زنان، وين بانگ باز از دور مي‌آيد:

-"آي آدمها"...


و صداي باد هر دم دلگزاتر،

در صداي باد بانگ او رهاتر

از ميان آبهاي دور و نزديك

باز در گوش اين نداها:

-"آي آدمها"...


Wednesday, November 09, 2005

نمايش فيلم گل يخ


زمان :جمعه۱۱ نوامبرساعت۶:۳۰ بعد از ظهر

مكان:سالن اجتماعات ساختمان سايت دانشگاه اتاوا
آدرس:دانشگاه اتاوا،ساختمان سايت، طبقه زير زمين

G0103اتاق

نويسنده و كارگردان: كيومرث پوراحمد
تهيه كننده: سيدغلامرضا موسوي
بازيگران: محمدرضا گلزار، الناز شاكري دوست، ويشكا آسايش، گوهر خيرانديش، آلما اسكويي، مهدي صباغي، بابك نوري، فريده سپاه منصور
مدير فيلمبرداري: امير كريمي
تدوين: كيومرث پوراحمد
موسيقي: فردين خلعتبري
خواننده: حامي
بازيگردان: گلاب آدينه
طراح صحنه و لباس: محمدهادي فدوي
طراح چهره پردازي: مهري شيرازي
عكاس: اردشير شليله